فروپوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برپوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). و منه قوله تعالی: ’فاغشیناهم فهم لایبصرون’ (قرآن 9/36). (از منتهی الارب) (آنندراج). پوشیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
فروپوشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برپوشانیدن. (تاج المصادر بیهقی). و منه قوله تعالی: ’فاغشیناهم فهم لایبصرون’ (قرآن 9/36). (از منتهی الارب) (آنندراج). پوشیدن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی).
آزمند گردانیدن. یقال: اغری به (مجهولاً) ، یعنی آزمند آن گردید و اغراء به، آزمند آن گردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزمند گردانیدن. (آنندراج). آزمند گردانیدن بچیزی و تحریض کردن بر آن: اغراه به اغراءً، ولعه و حضه علیه. و اغری به (مجهولا) ، اولع. (از اقرب الموارد).
آزمند گردانیدن. یقال: اُغری به (مجهولاً) ، یعنی آزمند آن گردید و اغراء به، آزمند آن گردانید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آزمند گردانیدن. (آنندراج). آزمند گردانیدن بچیزی و تحریض کردن بر آن: اغراه به اغراءً، ولعه و حضه علیه. و اُغری به (مجهولا) ، اولع. (از اقرب الموارد).
جمع واژۀ غریره، مؤنث غریر، یعنی فریفته و بباطل امیدوار نموده شده و تحذیرکننده و ترساننده و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به غریره شود
جَمعِ واژۀ غَریرَه، مؤنث غریر، یعنی فریفته و بباطل امیدوار نموده شده و تحذیرکننده و ترساننده و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به غریره شود
خورشی دادن. (یادداشت مؤلف)، پر گردانیدن کاسه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن جام: اغرق الکأس، ملأها. (از اقرب الموارد)، سخت کشیدن کمان را. یقال: اغرق النازع فی القوس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و کمان سخت کشیدن. (آنندراج) (از منتخب بنقل غیاث اللغات). بنهایت کشیدن کمان. یقال: اغرق النبل، اذا بلغ به غایه المد فی القوس. (ازاقرب الموارد). کمان پر درکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). کمان پر کردن و کشیدن. (المصادر زوزنی)، مبالغه کردن در مدح و ذم و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مبالغه کردن. در امری اطناب کردن: اغرق فلان فی الشی ٔ، بالغ فیه و اطنب. (از اقرب الموارد)، (اصطلاح بدیع) نوعی مبالغه است. صاحب غیاث اللغات آرد: اغراق آن مبالغه را گویند که بحسب عقل ممکن باشد و به اعتبار عادت، محال نماید و آنکه بعادت وعقل هر دو محال باشد آن را مبالغۀ غلو نامند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). محمد شمس قیس رازی آرد: اغراق در صنعت سخن آنست کی در اوصاف مدح و هجا و غیر از آن، غلو کنند و مبالغت نمایند و وجوه مدایح بحسب تفاوت درجات ممدوحان مختلف است و بر موجب اختلاف احوال ایشان در ارتفاع و اتضاع متفاوت و از عیوب مدح یکی آنست که از طرفی (دو طرف) افراط و تفریط بیرون برند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 358). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون از کتاب مطول آرد: مبالغ سه قسم بیش نیست اول آنکه مدعا بحکم عقل و عادت ممکن باشد و آن را ’تبلیغ’ گویند مانند بیت زیر از امروءالقیس: فعادی عداء بین ثور و نعجه دراکا و لم ینضح بماء فیغسل. که تحقق مفاد شعر از نظر عقل و عادت ممکن است. دوم آنکه از نظر ممکن و از روی عادت محال باشد که آن را ’اغراق’ گویند. مانند این بیت: و نکرم جأنا مادام فینا و نتبعه الکرامه حیث مالا. که تحقق مفاد آن هرچند از نظر عقل اقناعی ندارد ولی بطور عادی تحقق پذیر نیست. سوم آنکه هم از نظر عقل و هم از روی عادت ممتنع باشد که آن را ’غلو’ گویند. و فرض دیگر که بحسب عادت ممکن و از نظرعقل محال باشد، امکان ندارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل مادۀ ’بلغ’). و رجوع به حدائق السحر و نفائس الفنون شود. مأخوذ از تازی، مبالغۀ در گفتار خواه مدح باشد و یا ذم و مبالغه در کردار. (ناظم الاطباء). گزاف گویی، گزاپ و مبالغت در مدح و ذم و جز آن. گزاف کاری. (یادداشت بخط مؤلف). - اغراق آمیز، گفتار آمیخته به غلو. رجوع به همین ترکیب شود. - اغراق در صفت، این صفت چنان باشد که در صفت چیزی مبالغت بسیار رود و باقصی الغایه برسد. مثال آن از تازی گفتۀ سکینه بنت الحسین در آن وقت که دختر خود را زینت کرده بوده: ’واﷲ ماالبسته ایاها الا لتفضحه’. ومثال نثر پارسی آنچه عامه در نکوهش گویند: فلان هیچکس است و چیزی کم. و مثال دیگر: ’ای سگ و دریغ این نام بر تو’. و مثال آن از شعر پارسی، ابیات زیر: بدان گهی که دو صف گرد را برانگیزد فراخ بازنهد گام اژدهای قتال بچابکی برباید چنانک نازارد ز پوست روی مبارز بنوک پیکان خال. منجیک. چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه خال رخ زنگی بربایی شب یلدا. عنصری. از زخم سرد و زلف عنبربویت آزرده شود همی گل خودرویت ز انگشت نمای هر کسی در کویت ترسم که نشان بماند اندر رویت. علی اسدی. صواب کرد که پیدا نکرد هر دو جهان یگانه ایزد دادار بی نظیر و همال و گرنه هر دو ببخشیدیی بروز عطا امید بنده نماندی به ایزد متعال. غضایری. (از حدائق السحر ص 73). - اغراق در فعل، زیاده روی در عمل و تجاوز از حد مبالغه. - اغراق درقول، گزافه گویی. گزاف گفتن. (یادداشت مؤلف). - اغراق گویی، گزاف گویی. (یادداشت بخط مؤلف). - به اغراق، گزاف. (یادداشت بخط مؤلف)
خورشی دادن. (یادداشت مؤلف)، پر گردانیدن کاسه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پر کردن جام: اغرق الکأس، ملأها. (از اقرب الموارد)، سخت کشیدن کمان را. یقال: اغرق النازع فی القوس. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و کمان سخت کشیدن. (آنندراج) (از منتخب بنقل غیاث اللغات). بنهایت کشیدن کمان. یقال: اغرق النبل، اذا بلغ به غایه المد فی القوس. (ازاقرب الموارد). کمان پر درکشیدن. (تاج المصادر بیهقی). کمان پر کردن و کشیدن. (المصادر زوزنی)، مبالغه کردن در مدح و ذم و جز آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مبالغه کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). مبالغه کردن. در امری اطناب کردن: اغرق فلان فی الشی ٔ، بالغ فیه و اطنب. (از اقرب الموارد)، (اصطلاح بدیع) نوعی مبالغه است. صاحب غیاث اللغات آرد: اغراق آن مبالغه را گویند که بحسب عقل ممکن باشد و به اعتبار عادت، محال نماید و آنکه بعادت وعقل هر دو محال باشد آن را مبالغۀ غلو نامند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). محمد شمس قیس رازی آرد: اغراق در صنعت سخن آنست کی در اوصاف مدح و هجا و غیر از آن، غلو کنند و مبالغت نمایند و وجوه مدایح بحسب تفاوت درجات ممدوحان مختلف است و بر موجب اختلاف احوال ایشان در ارتفاع و اتضاع متفاوت و از عیوب مدح یکی آنست که از طرفی (دو طرف) افراط و تفریط بیرون برند. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 358). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون از کتاب مطول آرد: مبالغ سه قسم بیش نیست اول آنکه مدعا بحکم عقل و عادت ممکن باشد و آن را ’تبلیغ’ گویند مانند بیت زیر از امروءالقیس: فعادی عداء بین ثور و نعجه دراکا و لم ینضح بماء فیغسل. که تحقق مفاد شعر از نظر عقل و عادت ممکن است. دوم آنکه از نظر ممکن و از روی عادت محال باشد که آن را ’اغراق’ گویند. مانند این بیت: و نکرم جأنا مادام فینا و نتبعه الکرامه حیث مالا. که تحقق مفاد آن هرچند از نظر عقل اقناعی ندارد ولی بطور عادی تحقق پذیر نیست. سوم آنکه هم از نظر عقل و هم از روی عادت ممتنع باشد که آن را ’غلو’ گویند. و فرض دیگر که بحسب عادت ممکن و از نظرعقل محال باشد، امکان ندارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ذیل مادۀ ’بلغ’). و رجوع به حدائق السحر و نفائس الفنون شود. مأخوذ از تازی، مبالغۀ در گفتار خواه مدح باشد و یا ذم و مبالغه در کردار. (ناظم الاطباء). گزاف گویی، گزاپ و مبالغت در مدح و ذم و جز آن. گزاف کاری. (یادداشت بخط مؤلف). - اغراق آمیز، گفتار آمیخته به غلو. رجوع به همین ترکیب شود. - اغراق در صفت، این صفت چنان باشد که در صفت چیزی مبالغت بسیار رود و باقصی الغایه برسد. مثال آن از تازی گفتۀ سکینه بنت الحسین در آن وقت که دختر خود را زینت کرده بوده: ’واﷲ ماالبسته ایاها الا لتفضحه’. ومثال نثر پارسی آنچه عامه در نکوهش گویند: فلان هیچکس است و چیزی کم. و مثال دیگر: ’ای سگ و دریغ این نام بر تو’. و مثال آن از شعر پارسی، ابیات زیر: بدان گهی که دو صف گرد را برانگیزد فراخ بازنهد گام اژدهای قتال بچابکی برباید چنانک نازارد ز پوست روی مبارز بنوک پیکان خال. منجیک. چون حلقه ربایند بنیزه تو بنیزه خال رخ زنگی بربایی شب یلدا. عنصری. از زخم سرد و زلف عنبربویت آزرده شود همی گل خودرویت ز انگشت نمای هر کسی در کویت ترسم که نشان بماند اندر رویت. علی اسدی. صواب کرد که پیدا نکرد هر دو جهان یگانه ایزد دادار بی نظیر و همال و گرنه هر دو ببخشیدیی بروز عطا امید بنده نماندی به ایزد متعال. غضایری. (از حدائق السحر ص 73). - اغراق در فعل، زیاده روی در عمل و تجاوز از حد مبالغه. - اغراق درقول، گزافه گویی. گزاف گفتن. (یادداشت مؤلف). - اغراق گویی، گزاف گویی. (یادداشت بخط مؤلف). - به اغراق، گزاف. (یادداشت بخط مؤلف)
برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غثا آوردن سیل و برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (آنندراج). روی هم آوردن سیل چراگاه را و شیرینی آن را بردن: اغثی السیل المرتع، جمع بعضه الی بعض و اذهب حلاوته. (از اقرب الموارد)
برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غثا آوردن سیل و برهم گرد آوردن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن و درشورانیدن آن را. (آنندراج). روی هم آوردن سیل چراگاه را و شیرینی آن را بردن: اغثی السیل المرتع، جمع بعضه الی بعض و اذهب حلاوته. (از اقرب الموارد)
غفا از گندم دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاک کردن گندم از غفا:اغفی فلان الطعام، نقاه من الغفی. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
غفا از گندم دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاک کردن گندم از غفا:اغفی فلان الطعام، نقاه من الغفی. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
روان گردیدن آب دردرخت رز. (آنندراج) (منتهی الارب). و بدین معنی هم ناقص یایی است هم واوی: اغطی الکرام اغطاءً. (منتهی الارب). جاری شدن آب در درخت انگور: اغطی الکرم، جری فیه الماء. (از اقرب الموارد).
روان گردیدن آب دردرخت رز. (آنندراج) (منتهی الارب). و بدین معنی هم ناقص یایی است هم واوی: اغطی الکرام اغطاءً. (منتهی الارب). جاری شدن آب در درخت انگور: اغطی الکرم، جری فیه الماء. (از اقرب الموارد).
چشم فروخوابانیدن. (آنندراج). چشم فروخوابانیدن و نزدیک کردن پلکها را بهم. یقال: اغضنی عنه اغضاءً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن پلکها رابهم و فروبستن آنها را آنچنان که چیزی را نبیند: اغصی الرجل عینه اغضاءً، قارب بین جفینها و طبقها حتی لایبصر شیئاً. (از اقرب الموارد). پلکهای چشم بیکدیگرنزدیک آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
چشم فروخوابانیدن. (آنندراج). چشم فروخوابانیدن و نزدیک کردن پلکها را بهم. یقال: اغضنی عنه اغضاءً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نزدیک گردانیدن پلکها رابهم و فروبستن آنها را آنچنان که چیزی را نبیند: اغصی الرجل عینه اغضاءً، قارب بین جفینها و طبقها حتی لایبصر شیئاً. (از اقرب الموارد). پلکهای چشم بیکدیگرنزدیک آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
پوشانیدن کسی را شب تاریکی خود. (آنندراج) (منتهی الارب). پوشانیدن شب تاریکی خود را بر کسی. (ناظم الاطباء). پوشانیدن شب با تاریکی خود کسی را: اغساه اللیل، البسه ظلامه. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و بدین معنی ناقص یائی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
پوشانیدن کسی را شب تاریکی خود. (آنندراج) (منتهی الارب). پوشانیدن شب تاریکی خود را بر کسی. (ناظم الاطباء). پوشانیدن شب با تاریکی خود کسی را: اغساه اللیل، البسه ظلامه. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و بدین معنی ناقص یائی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج).
رشوه دادن. (منتهی الأرب). پاره دادن حاکم یا قاضی را، به رشدرسیده. - ارشد اولاد یا اولاد ارشد، آنکه در میانۀ اولاد کسی بارشدتر و باهوشتر از همه باشد. و در تداول عوام فارسی زبان، اسن و اکبر فرزندان: حسن بن علی علیهما السلام فرزند ارشد فاطمه بنت رسول صلوات اﷲ علیهاست. - صاحب منصب ارشد، صاحب منصبی که درجۀ او برتر از دیگران باشد. - طریق ارشد، به رشدتر. اقصد. راه راست تر. قریب تر بمطلب. (آنندراج)
رشوه دادن. (منتهی الأرب). پاره دادن حاکم یا قاضی را، به رشدرسیده. - ارشد اولاد یا اولاد ارشد، آنکه در میانۀ اولاد کسی بارشدتر و باهوشتر از همه باشد. و در تداول عوام فارسی زبان، اسن و اکبر فرزندان: حسن بن علی علیهما السلام فرزند ارشد فاطمه بنت رسول صلوات اﷲ علیهاست. - صاحب منصب ارشد، صاحب منصبی که درجۀ او برتر از دیگران باشد. - طریق ارشد، به رشدتر. اَقصد. راه راست تر. قریب تر بمطلب. (آنندراج)
زکام زده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زکام گرفتن. زکام شدن. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ طفل، بمعنی صغیر از هر چیز: هو یسعی لی فی اطفال الحوائج، یعنی در نیازهای خرد و از این معنی است: الاّ ان یعرّج بی طفل، یعنی نیاز اندک همچون: آتش روشن کردن یا خوردن خوراک یا برآوردن حاجت. (از اقرب الموارد). رجوع به طفل شود
زکام زده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زکام گرفتن. زکام شدن. (از اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ طِفْل، بمعنی صغیر از هر چیز: هو یسعی لی فی اطفال الحوائج، یعنی در نیازهای خُرد و از این معنی است: الاّ ان یعرّج بی طفل، یعنی نیاز اندک همچون: آتش روشن کردن یا خوردن خوراک یا برآوردن حاجت. (از اقرب الموارد). رجوع به طِفْل شود