جدول جو
جدول جو

معنی اغزال - جستجوی لغت در جدول جو

اغزال(اِ حَ)
گردانیدن دوک را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گردانیدن زن دوک نخ بافی را: اغزلت المراءه، ادارت الغزل. (از اقرب الموارد). گردانیدن دوک. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، به کنایه در فرزندان و اعقاب بکار رود: و اغصان که از اصول آن هر دو سر برآمده بودند اعقاب و فرزندان ایشانند. (تاریخ قم ص 252)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغفال
تصویر اغفال
غافل کردن، به غفلت انداختن، گول زدن
اغفال شدن: غافل شدن، گول خوردن
اغفال کردن: غافل کردن، گول زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغوال
تصویر اغوال
غول ها، آغل ها، غارها، جمع واژۀ غول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغلال
تصویر اغلال
غل ها، طوق و بند آهنی که به گردن یا دست و پای زندانیان می بستند، جمع واژۀ غل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغیال
تصویر اغیال
غیل ها، درختان انبوه و درهم پیچیده، بیشه ها، جنگل ها، جمع واژۀ غیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انزال
تصویر انزال
خارج شدن منی از اندام تناسلی زن یا مرد، فرو فرستادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انزال
تصویر انزال
نزل ها، پیشکشی های جلوی مهمان، جمع واژۀ نزل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ج غسل، بمعنی آبی که با آن طهارت کنند. (از اقرب الموارد).
- اغسال مسنونه، غسلهای مستحبی. رجوع به شرایع و به غسل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار درشت گردیدن خار درخت: اغزّت الشجره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بسیار درشت بودن خارهای درخت. (آنندراج). سخت و بسیار گردیدن خار درخت: اغزّت الشجره، کثر شوکها و اشتدّ. (از اقرب الموارد) ، تنگ گردانیدن زمین بر کسی. یقال: اغص علینا الارض، اذا ضیقها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). تنگ ساختن زمین را بر کسی: اغص علینا الارض، ضیقها. (از اقرب الموارد) ، طعام و جز آن در گلو ماندن. (آنندراج). تنگ گرفتن طعام بر کس پس درماندن در گلوی او. (از ناظم الاطباء) : اغصصته بالطعام فغص به. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندر گلو گیرانیدن. (تاج المصادر بیهقی). در گلو گیرانیدن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افزودن در نیکی و احسان. (منتهی الارب) (آنندراج). بسیار گردانیدن احسان: اغزر فلان المعروف، جعله غزیراً. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
توبرتو گردیدن تاریکی ابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). غطل. (از اقرب الموارد). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اَت ت)
کارزار کردن شوی زن: اغزت المراءه اغزاءً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اغزت المراءه، غزا بعلها. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رشتن و نخ ساختن پنبه و جز آن: اغتزلت المراءه القطن و نحوه، مدته و فتلته خیطانا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گمیز راندن شتر دفعهً دفعهً. بول انداختن شتر دفعه دفعه. (منتهی الارب). انداختن اشتر بول را. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
به سال دو باربچه آوردن گوسپندان: اغیلت الغنم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به سال دو بچه آوردن گوسپندان. (آنندراج). دو بار بچه زائیدن گوسپند در سال. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غیل، درختان انبوه و درهم و درختان نی و حلقا وبیشۀ شیر و جنگل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رودباری است به یمامه یا آن ذات اغیال است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که ببارد و برود. (منتهی الارب). پاره های ابر. یکی آن افاه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کشیدن پوست را با اندک گوشت و پیه: اغل فی الجلد اغلالا. (منتهی الارب) (آنندراج). پوست کندن از شتر به اندک گوشت و پیه. یقال: ’اغل الجزار فی الجلد’. (ناظم الاطباء). پاره ای از گوشت و پیه را از پوست کندن و اندکی از آن را بپوست چسبیده گذاشتن: اغل الجازر فی الجلد، اخذ بعض اللحم و الشحم فی السلخ و ترک بعضه ملتزقاً بالجلد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طوقهای آهنی. جمع واژۀ غل ّ. و آبهای روان. (غیاث اللغات). جمع واژۀ غل. طوقهای آهنی. (آنندراج). جمع واژۀ غل، یعنی تشنگی یا سختی و سوزش تشنگی و سوزش شکم و گردن بند و هر چیز که گرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب). جمع واژۀ غل یعنی طوق آهنی یا آنچه دست و گردن را با آن بندند و جز آن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
بسیار گشنی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غول، دیو بیابانی که از راه فریبد و هرچه بناگاه فروگیرد و هلاک کند. هلاک. بلا. سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به غول شود.
- انیاب اغوال، نیشهای غولان.
-
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غفل، یعنی آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد و بی علامت و نشان و شتر مادۀ بی شیر. و منه حدیث: طهفه النهدی لنا نعم اغفال ما تبض ببلال، ای ما تقطر ضروعها بلبن. (منتهی الارب). جمع واژۀ غفل. (ناظم الاطباء) (دهار). و در تاج العروس حدیث مذکور بدینسان آمده: و منه حدیث:طهفه و لنا نعم همل اغفال، ای لاسمات علیها. (از تاج العروس).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عزل، مرد بی سلاح. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به عزل شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازغال
تصویر ازغال
آب ریختن آبگونه ریختن، دانه رسانیدن، خون جهیدن، شیردادن
فرهنگ لغت هوشیار
شوس دادن (شوس منی)، فرو فرستادن، فرود آوردن، درخواست، جمع نزل، خوراکی ها خوردنی ها جمع نزل فرو فرستادن فرود آوردن: انزال کتب آسمانی، انزال منی یا انزال منی. اخراج آب مرد. یا سرعت انزال. زود فرود آمدن آب مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتزال
تصویر اغتزال
رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغزاء
تصویر اغزاء
جنگ آغالی: بر انگیختن به جنگ مولش دادن به بدهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغسال
تصویر اغسال
جمع غسل، آبی که با آن طهارت کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفال
تصویر اغفال
غافل یافتن کسی را و غافل خواندن، غافل گردانیدن او را، گول زدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غل، کندها، یاره های آهنین دشمن کامی ماری (خیانت)، تیز نگریستن، تشنه داشتن، لغزیدن درسخن جمع غل. بندها بندهای آهنین، گردن بندها. خیانت کردن، کینه داشتن کین ورزیدن، کینه ورزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغوال
تصویر اغوال
جمع غول، دیوان بیابانی جمع غول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزال
تصویر اعزال
جمع عزل، مردان بی زینه (زینه سلاح) بی زینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغفال
تصویر اغفال
((اِ))
غافل کردن، گول زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغلال
تصویر اغلال
((اِ))
خیانت کردن، کینه ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انزال
تصویر انزال
((اِ))
فرو فرستادن، فرودآوردن، خارج شدن منی
فرهنگ فارسی معین