جدول جو
جدول جو

معنی اغتیاب - جستجوی لغت در جدول جو

اغتیاب
در غیبت افتادن، غیبت کردن، در غیاب کسی بد گفتن
تصویری از اغتیاب
تصویر اغتیاب
فرهنگ فارسی عمید
اغتیاب(اِ)
در غیبت افتادن و در بد گفتن کسی شدن سپس وی. (منتهی الارب). در غیبت افتادن و در غیاب کسی بد گفتن. و غیبت کردن خواه از نیکوئی گویند یا از بدی آن. (ناظم الاطباء). عیب کسی گفتن و از بدیهایی که دوست ندارد گفته شود یاد کردن هرچند درست باشد: اغتابه اغتیاباً،عابه و ذکره بمایکره من العیوب و هو حق. (از اقرب الموارد). غیبت کردن یعنی از پس مردم بد گفتن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). غیبت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بد گفتن کسی را بعد از وی. در غیبت افتادن سپس کسی. (آنندراج). بدگویی در غیاب کسی. در پشت سر کسی بد گفتن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
اغتیاب
غیبت کردن در غیاب کسی بد گفتن
تصویری از اغتیاب
تصویر اغتیاب
فرهنگ لغت هوشیار
اغتیاب((اِ))
پشت سر کسی بد گفتن، غیبت کردن
تصویری از اغتیاب
تصویر اغتیاب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اغتراب
تصویر اغتراب
به غربت افتادن، از دیار خود دور شدن، به بیگانگان پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغتیال
تصویر اغتیال
به ناگاه کسی را کشتن، پنهانی کشتن، هلاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغتصاب
تصویر اغتصاب
غصب کردن، به زور و ستم چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارتیاب
تصویر ارتیاب
شک کردن، در شک افتادن، شک پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انتیاب
تصویر انتیاب
پیاپی آمدن، پی در پی رسیدن، پیاپی آمدن کاری یا پیشامدی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
در تاریکی رفتن و سیر کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سیر کردن در تاریکی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِءْ)
سود یافتن. (منتهی الارب). (چون واوی بود) سود یافتن. (ناظم الاطباء). نفع بردن. بدین معنی واوی است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بخشم شدن. یقال: اغضبته فاغتضب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، لاغر و نزار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لاغر بودن گوشت: اغث ّ اللحم، کان مهزولا. (از اقرب الموارد). نزار شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) ، لاغر و نزار شدن گوسپند: اغث ّ الشاه، عجفت و هزلت. (از اقرب الموارد) ، تباه و فاسد گردیدن کلام. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تباه و فاسد بودن سخن: اغث ّ حدیث القوم، ردؤ و فسد. (از اقرب الموارد) ، ریم و زردآب از جراحت جاری گردیدن. (منتهی الارب). جاری گشتن ریم و جز آن از زخم. (آنندراج). جاری شدن ریم و زردآب از جراحت. (ناظم الاطباء). ریم و خون جاری شدن از جراحت. (از اقرب الموارد). ریم ور شدن. (المصادر زوزنی) ، سخن تباه آوردن. یقال: اغث الرجل فی کلامه، ای تکلم بکلام غث. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). هودر شدن و سخن بد گفتن. (تاج المصادر بیهقی). سخن ناسودمند گفتن: ’اغث فی کلامه، تکلم بما لاخیر فیه’. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هلاک کردن. بناگاه کشتن (بدین معنی واوی است). (منتهی الارب). (چون واوی بود) هلاک کردن. بناگاه کشتن. (ناظم الاطباء). بناگاه کشتن و هلاک کردن. (آنندراج). هلاک کردن. و بخدعه کشتن و یا فریب دادن و آنگاه بجای خلوت بردن سپس کشتن یادر پنهانی کشتن: اغتاله اغتیالا، اهلکه و قتله علی غره او خدعه فذهب به الی موضع خال فقتله او قتله علی خفیه. (از اقرب الموارد). ناگاه گرفتن و ناگاه کشتن. (تاج المصادر بیهقی). ناآگاه کشتن. ربودن بناگاه. ناگاه گرفتن و کشتن. (یادداشت بخط مؤلف) : و به رسن احتیال خواسته که او را در چاه اغتیال اندازند. (جهانگشای جوینی). چون از نهب اموال و اسر و اغتیال فارغ شدند. (جهانگشای جوینی).
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ نُ / نِ / نَ)
شک کردن. (منتهی الارب). بشک شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). در شک افتادن. (غیاث اللغات). بشک افتادن. گمان داشتن. (زمخشری). شک. شبهه. ریب. ریبه.
لغت نامه دهخدا
(نیوشَ دَ / دِ)
آمیخته شدن. انشیاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پیاپی آمدن، یقال: فلان انتاب القوم، ای اتاهم مره بعد اخری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوبتی بعد از نوبتی دیگر آمدن: انتابهم، اتاهم مره بعد اخری و وصلت نوبته الیهم. (از اقرب الموارد). بنوبت آمدن. (تاج المصادر بیهقی). پیاپی آمدن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به ستم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غصب کردن و به ستم چیزی را گرفتن. (فرهنگ نظام). بزور و ستم چیزی را گرفتن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از دیار خویش دور گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دور ماندن و برکنده شدن از میهن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتیاب، (از ’ای ب’) بوقت شب آمدن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بخشم گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خشم گرفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر زوزنی). بخشم شدن. (صراح). مطاوع برای فعل ’غاظ’. یقال: ’غاظه فاغتاظ’. (از اقرب الموارد). تغیﱡظ. (یادداشت بخط مؤلف) ، دکانهایی که مواد غذائی و بخصوص مشروبات الکلی می فروشند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به کوب و کوزۀ بیدسته آب خوردن. (ناظم الاطباء). به کوب آب خوردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغتصاب
تصویر اغتصاب
مال کسی را به زور گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتیاب
تصویر اجتیاب
جامه پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتیاب
تصویر ارتیاب
شک کردن، به شک افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتیال
تصویر اغتیال
ناگهانی کشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتیاظ
تصویر اغتیاظ
خشمگرایی گرایش به خشم
فرهنگ لغت هوشیار
آوارگی، بیگانگی، ناشناختگی از دیار خویش دور شدن غریب و مسافر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتیاب
تصویر اکتیاب
درد مندیی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتیاب
تصویر انتیاب
پی در پی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهتیاب
تصویر اهتیاب
ترسیدن بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغتیال
تصویر اغتیال
((اِ))
به ناگاه کسی را کشتن، فریب دادن، فربه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتیاب
تصویر انتیاب
((اِ))
پیاپی آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتراب
تصویر اغتراب
((اِ تِ))
از دیار خویش دور شدن، با بیگانگان ازدواج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغتصاب
تصویر اغتصاب
((اِ تِ))
غصب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتیاب
تصویر ارتیاب
((اِ))
کسی را متهم ساختن، دچار شک و تردید گردیدن، گمان داشتن
فرهنگ فارسی معین