بر غفلت گرفتن. یقال: اغتلته، اذا اخذه علی غره. (منتهی الارب). بر غفلت گرفتن. (ناظم الاطباء). کسی را بر بی خبری گرفتن: تغلته و اغتلته، اخذه علی غره. (از اقرب الموارد)
بر غفلت گرفتن. یقال: اغتلته، اذا اخذه علی غره. (منتهی الارب). بر غفلت گرفتن. (ناظم الاطباء). کسی را بر بی خبری گرفتن: تغلته و اغتلته، اخذه علی غره. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ تلو، بمعنی پس رو چیزی و بمعنی رفیعو بلند و بچۀ ناقه که پس مادر رود. (منتهی الارب) ، گردن ستیخ کردن، بلند کردن گردن و برداشتن آن برای دیدن چیزی. گردن کشیدن
جَمعِ واژۀ تلو، بمعنی پس رو چیزی و بمعنی رفیعو بلند و بچۀ ناقه که پس مادر رود. (منتهی الارب) ، گردن ستیخ کردن، بلند کردن گردن و برداشتن آن برای دیدن چیزی. گردن کشیدن
اکتلا. پاس داشتن خود را از کسی. گویند: اکتلئت منهم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پاس داشتن. (آنندراج). در خواب نشدن. (آنندراج) ، تفته شدن و بی آرام شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک ستودن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبالغه کردن در وصف خود بدون داشتن عمل. (از اقرب الموارد)
اکتلا. پاس داشتن خود را از کسی. گویند: اکتلئت منهم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). پاس داشتن. (آنندراج). در خواب نشدن. (آنندراج) ، تفته شدن و بی آرام شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیک ستودن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مبالغه کردن در وصف خود بدون داشتن عمل. (از اقرب الموارد)
ابتلا. آزمودن. بیازمودن. آزمایش. امتحان. آزمایش کردن. خبر پرسیدن. اختبار. (از آنندراج) ، در بلا و رنج افکندن. مبتلا کردن. گرفتار و دچار رنجی کردن، در بلا افتادن. گرفتاری. (از آنندراج) : گفت رنج احمقی قهر خداست رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست ابتلا رنجیست کان رحم آورد احمقی رنجیست کان زخم آورد. مولوی. ابتلایم می کنی آه الغیاث ای ذکور از ابتلایت چون اناث. مولوی. آفتابی نام تو مشهور و فاش چه زیان است ار بکردم ابتلاش. مولوی. مروحه ی تقدیر ربانی چرا پر نباشد ز امتحان و ابتلا. مولوی. فضلها دزدیده اند این خاکها ما مقر آریمشان در ابتلا. مولوی. از جمادی بی خبر سوی نما وز نما سوی حیات و ابتلا. مولوی. چونکه صانع خواست ایجاد بشر ازبرای ابتلای خیر و شر جبرئیل صدق را فرمود رو مشت خاکی از زمین بستان گرو. مولوی. ، آب بدهان گرفتن، آب به بینی گرفتن، مسواک کردن، موی شارب باز کردن، تقصیر کردن، موی زهار ستردن، استنجا کردن، ناخن گرفتن، موی بن بغل تراشیدن، اختیار کردن، سوگند خوردن، دانستن و حقیقت چیزی دریافتن، شناخته گردیدن، تکلیف به امر شاق، ختنه کردن
ابتلا. آزمودن. بیازمودن. آزمایش. امتحان. آزمایش کردن. خبر پرسیدن. اختبار. (از آنندراج) ، در بلا و رنج افکندن. مبتلا کردن. گرفتار و دچار رنجی کردن، در بلا افتادن. گرفتاری. (از آنندراج) : گفت رنج احمقی قهر خداست رنج کوری نیست قهر، آن ابتلاست ابتلا رنجیست کان رحم آورد احمقی رنجیست کان زخم آورد. مولوی. ابتلایم می کنی آه الغیاث ای ذکور از ابتلایت چون اناث. مولوی. آفتابی نام تو مشهور و فاش چه زیان است ار بکردم ابتلاش. مولوی. مِرْوَحه ی ْ تقدیر ربانی چرا پر نباشد ز امتحان و ابتلا. مولوی. فضلها دزدیده اند این خاکها ما مقر آریمشان در ابتلا. مولوی. از جمادی بی خبر سوی نما وز نما سوی حیات و ابتلا. مولوی. چونکه صانع خواست ایجاد بشر ازبرای ابتلای خیر و شر جبرئیل صدق را فرمود رو مشت خاکی از زمین بستان گرو. مولوی. ، آب بدهان گرفتن، آب به بینی گرفتن، مسواک کردن، موی شارب باز کردن، تقصیر کردن، موی زهار ستردن، استنجا کردن، ناخن گرفتن، موی بن بغل تراشیدن، اختیار کردن، سوگند خوردن، دانستن و حقیقت چیزی دریافتن، شناخته گردیدن، تکلیف به امر شاق، ختنه کردن
بامداد کردن و پگاه شدن بجایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صبح کردن. بدین معنی با ’علی’ متعدی شود. و این معنی اصل است سپس بمعنی روان شدن و رفتن در هر وقت بکار رفته است. غدوّ. غدوه. (از اقرب الموارد) ، لواطت کردن (مولد است). (منتهی الارب) (آنندراج). لواط کردن (از لغات مولده است). (ناظم الاطباء) ، شدت یافتن سورت شراب. لقول: ’اذا اغتلمت علیکم هذه الاشربه فاقصعوا متونها بالماء’. (از اقرب الموارد) ، سخت شدن امواج دریا: اغتلم امواج البحر، اشتد. (از اقرب الموارد)
بامداد کردن و پگاه شدن بجایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صبح کردن. بدین معنی با ’علی’ متعدی شود. و این معنی اصل است سپس بمعنی روان شدن و رفتن در هر وقت بکار رفته است. غُدُوّ. غُدوَه. (از اقرب الموارد) ، لواطت کردن (مولد است). (منتهی الارب) (آنندراج). لواط کردن (از لغات مولده است). (ناظم الاطباء) ، شدت یافتن سورت شراب. لقول: ’اذا اغتلمت علیکم هذه الاشربه فاقصعوا متونها بالماء’. (از اقرب الموارد) ، سخت شدن امواج دریا: اغتلم امواج البحر، اشتد. (از اقرب الموارد)