جدول جو
جدول جو

معنی اعناء - جستجوی لغت در جدول جو

اعناء
(اَ)
جمع واژۀ عنو، بمعنی کرانۀ آسمان و گروه مردمان از قبایل مختلف. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ عنو، یعنی جوانب و نواحی و گروه مختلف از مردمان. (از اقرب الموارد). رجوع به عنو شود، بمال کسی آفت رسیدن: اعهی الرجل اعهاء (واوی). وقعت فی ماله العاهه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اعناء
(اِ تِ)
رنجانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رنجانیدن و بدین معنی یائی باشد. (ناظم الاطباء). به تعب و رنج انداختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعناق
تصویر اعناق
عنق ها، گردن ها، جمع واژۀ عنق
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع تکرار حرفی پیش از حرف روی یا حرف دیگر قافیه که اگر از آن صرف نظر کنند عیب و نقصی در شعر پیدا نمی شود، برای مثال چشم بدت دور ای بدیع شمایل / یار من شمع جمع و شاه قبایل ی جلوه کنان می روی و بازمی آیی / سرو نباشد بدین صفت متمایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، که در آن «ی» ماقبل لام را الزام کرده است، رنجانیدن، به رنج انداختن، کسی را در کار دشوار افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعناب
تصویر اعناب
عنب ها، انگورها، جمع واژۀ عنب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
تأنیث آذن. بزرگ گوش. (مهذب الاسماء).
- نعجه اذناء، میش مادۀ درازگوش. (منتهی الارب) ، شهریست (بشام) بابازار خرم بر لب رود سیحون نهاده. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ عِزْ زا)
جمع واژۀ عزیز، بمعنی ارجمند وکمیاب. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). عزیزان. ارجمندان. کرام. و رجوع به عزیز شود، عاریه دادن شتر خود را بکسی: اعسب فلان فلاناً جمله، اعاره ایاه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعماء
تصویر اعماء
نابینا و کور کردن، کوراندن چشم کسی را بستن دید بست کور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعباء
تصویر اعباء
جمع عبء سنگین ها بارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراء
تصویر اعراء
جمع عرو، کرانه ها، ناکوشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
چشم پوشی، پوزش پذیری، بی نیاز گشتن، بهبودیافتن، جمع عفیف، پارسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاء
تصویر اعصاء
جمع عصا، دستواره ها چوبدست ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعکاء
تصویر اعکاء
درگذشتن، مردن، مردن، استوار بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعزاء
تصویر اعزاء
ارجمند، کمیاب، عزیز، گرام، جمع عزیز گرامیان عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعناب
تصویر اعناب
جمع عنب، انگورها جمع عنب انگورها
فرهنگ لغت هوشیار
در افتادن، پیاپی هراشیدن (هراش استفراغ)، خوی ریختن، بند نیامدن خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعناس
تصویر اعناس
ورتنیدن (تغییر دادن) پیر دختر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعناق
تصویر اعناق
جمع عنق، گردن ها جمع عنق گردنها
فرهنگ لغت هوشیار
دشمنان، جمع عدو، دشمنان یاری دادن، توانا گرداندن، دلیری درسخن بی پروایی، دشمنی کردن، بازگفتن جمع عدو دشمنان
فرهنگ لغت هوشیار
مانده شدن، مانده کردن درمانده کردن مانده کردن خسته کردن، مانده شدن دشوار شدن کاربر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعنات
تصویر اعنات
رنجانیدن، دشوار انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعنات
تصویر اعنات
((اِ))
رنجانیدن، به رنج انداختن، کسی را در کاری دشوار افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعضاء
تصویر اعضاء
جمع عضو، اندام ها، کارمندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعطاء
تصویر اعطاء
((اِ))
بخشیدن، دادن، بخشش، دهش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلاء
تصویر اعلاء
((اِ))
بلند کردن، بالا بردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعماء
تصویر اعماء
((اِ))
کور کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعباء
تصویر اعباء
جمع عب، سنگین ها، بارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعناق
تصویر اعناق
جمع عنق، بداخلاق ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعیاء
تصویر اعیاء
((اِ))
خسته کردن، دشوار شدن کار بر کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتناء
تصویر اعتناء
((اِ تِ))
اهتمام ورزیدن به کاری، توجه داشتن به کسی یا کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افناء
تصویر افناء
((اِ))
نیست کردن، نابود گردانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احناء
تصویر احناء
اطراف، چیزهای کج و معوج و بی قواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثناء
تصویر اثناء
جمع ثنی، میانه ها، لاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابناء
تصویر ابناء
جمع ابن، پسران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثناء
تصویر اثناء
هنگام
فرهنگ واژه فارسی سره