معنی اعمل - جستجوی لغت در جدول جو

اعمل(اَ مَ)

لغت نامه دهخدا

اعمل

تصویری از اعمل — تصویر اعمل

فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعدل — تصویر اعدل

عادل تر، دادگرتر، داددهنده تر، شایسته تر برای گواهی دادن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از اعمال — تصویر اعمال

عمل ها، طرز کارها، جراحی ها، عبادت ها، تقلب ها، آهنگ ها، جمع واژۀ عمل

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از تعمل — تصویر تعمل

به کار پرداختن، به تکلف به کاری پرداختن و سختی کشیدن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از اعزل — تصویر اعزل

ریگ، تودۀ جداگانه، ویژگی ابر بی باران، مرد بی سلاح

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از اعمش — تصویر اعمش

کسی که چشمش ضعیف باشد و از آن آب بریزد

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از اعمال — تصویر اعمال

به کار بردن، به کار بستن، کار فرمودن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از اجمل — تصویر اجمل

جمیل تر، زیباتر، نیکوتر، بهتر

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از اشمل — تصویر اشمل

شامل تر، فراگیرنده تر

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از اعما — تصویر اعما

کور کردن

فرهنگ لغت هوشیار

کارکن، صنعتگر، کسی که با دست کار کند، بمعنی والی و حاکم هم گفته شده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از تعمل — تصویر تعمل

رنج بردن در کار، سخی کشیدن جهت کسی

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اکمل — تصویر اکمل

تمامتر، کاملتر، رسیده تر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اعقل — تصویر اعقل

عاقلتر، خردمندتر، داناتر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اعلم — تصویر اعلم

داناتر، باسوادتر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اعمال — تصویر اعمال

جمع عمل، کار و خدمت

فرهنگ لغت هوشیار

تر چشم: کسی که همواره آب از چشمش می ریزد، نامی است کسی که بسبب مرض آب از چشمش جاری شود

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اعمی — تصویر اعمی

کور و نابینا

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اعدل — تصویر اعدل

داد دهنده تر، عادلتر

فرهنگ لغت هوشیار

مردبی زینه، ابربی باران، ستاره روشن، دمکج ابر بی باران، مرد بی سلاح. یا سماک اعزل

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اعصل — تصویر اعصل

کج ساغ، دندانکج، خشک تن، کارسخت

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اعبل — تصویر اعبل

سنگ سپید، کوه سپید، خرسنگ سنگ خارا

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اعمر — تصویر اعمر

آبادان تر، معمورتر، عامرتر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اشمل — تصویر اشمل

فرا گیرنده تر

فرهنگ لغت هوشیار

بی زن: زن نگرفته زن مرده زن رها، نیازمند بی برگ بینوا، سال بی باران مرد بی زن مرد عزب مرد زن مرده بیوه بدبخت و فقیر، محتاج درویش و بیچاره مرد بی توشه مفلس مسکین، جمع ارامل و ارامیل و ارامله

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اجمل — تصویر اجمل

نیکوتروخوشگل تر

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اکمل — تصویر اکمل

((اَ مَ))

تمامتر، کامل تر

فرهنگ فارسی معین

تصویری از اعمی — تصویر اعمی

((اَ ما))

کور، نابینا

فرهنگ فارسی معین

تصویری از اشمل — تصویر اشمل

((اَ مَ))

شامل تر، فراگیرنده تر، رسنده تر

فرهنگ فارسی معین

تصویری از اعمش — تصویر اعمش

((اَ مَ))

کسی که به سبب مرض، آب از چشمش جاری شود

فرهنگ فارسی معین

تصویری از ارمل — تصویر ارمل

((اَ مَ))

مجرد، مرد بی زن، تهی دست

فرهنگ فارسی معین

تصویری از اکمل — تصویر اکمل

رساتر

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از عامل — تصویر عامل

کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از اعمال — تصویر اعمال

انجام

فرهنگ واژه فارسی سره