چپه دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه با دست چپ کار کند. (از متن اللغه). کسی که با دست چپ کار کند. مؤنث: عسرا. ج، عسر، عسران. (از اقرب الموارد). چپ، (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). چپ مقابل یسر. (یادداشت بخط مؤلف).
چپه دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه با دست چپ کار کند. (از متن اللغه). کسی که با دست چپ کار کند. مؤنث: عَسْرا. ج، عُسر، عُسران. (از اقرب الموارد). چپ، (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). چپ مقابل یسر. (یادداشت بخط مؤلف).
کلاه پادشاهی، تاج، کنایه از فرمانده، کنایه از فرماندهی، دارای درجۀ بالاتر از ستوان افسر بهار: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال چون افسر بهار بود بانگ عندلیب / چون بند شهریار بود صوت طیطوی (منوچهری - ۱۳۴ حاشیه) افسر سگزی: در موسیقی، نوعی ساز زهی، از الحان قدیم ایرانی، برای مثال بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب / به بانگ شیشم، با بانگ افسر سگزی (منوچهری - ۱۲۹)
کلاه پادشاهی، تاج، کنایه از فرمانده، کنایه از فرماندهی، دارای درجۀ بالاتر از ستوان افسر بهار: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مِثال چون افسر بهار بُوَد بانگِ عندلیب / چون بند شهریار بُوَد صوتِ طیطَوی (منوچهری - ۱۳۴ حاشیه) افسر سگزی: در موسیقی، نوعی ساز زهی، از الحان قدیم ایرانی، برای مِثال بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب / به بانگِ شیشم، با بانگِ افسرِ سگزی (منوچهری - ۱۲۹)
شاعری است معاصر با صاحب بن عباد. ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: در مجلس صاحب سفرۀ طعام گسترده بود و چون حاضران خواستند از حلوا خورند، صاحب گفت: دست بتناول این دراز نباید کرد تا هر کسی از افاضل در صفت وی قطعه ای انشاء کند. هر کسی ازافاضل که حاضر بودند قطعه ای بر بدیهه انشا می کردند و اعسری خاموش، به انگشت عقد حسابی می پیوست، چون نوبت به وی رسید صاحب او را گفت بضبط چه عدد فکر صرف کرده بودی ؟ گفت بضبط اعداد خطای شاعران این مجلس. صاحب از آن تعجب کرد و اعسری خطای هر یک بیان کرد و بحجت مؤکد گردانید و انشاء کرد در صفت حلوا این قطعه: و حامه فالوذ غذانا به امرؤ کریم المحیا ماجد غیرصاغر تمرمر حتی قلت صهباء بابل و تهداء حتی قلت یاقوت تاجر کأن نصاف اللوز فی جنباتها قطاع من الکافور فی نار سامر. پس صاحب رتبت او بلند گردانید، و حظی وافر یافت از عنایت صاحبی، و نجیح السعی با خراسان آمد. (تاریخ بیهق ص 161)
شاعری است معاصر با صاحب بن عباد. ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: در مجلس صاحب سفرۀ طعام گسترده بود و چون حاضران خواستند از حلوا خورند، صاحب گفت: دست بتناول این دراز نباید کرد تا هر کسی از افاضل در صفت وی قطعه ای انشاء کند. هر کسی ازافاضل که حاضر بودند قطعه ای بر بدیهه انشا می کردند و اعسری خاموش، به انگشت عقد حسابی می پیوست، چون نوبت به وی رسید صاحب او را گفت بضبط چه عدد فکر صرف کرده بودی ؟ گفت بضبط اعداد خطای شاعران این مجلس. صاحب از آن تعجب کرد و اعسری خطای هر یک بیان کرد و بحجت مؤکد گردانید و انشاء کرد در صفت حلوا این قطعه: و حامه فالوذ غذانا به امرؤ کریم المحیا ماجد غیرصاغر تمرمر حتی قلت صهباء بابل و تهداء حتی قلت یاقوت تاجر کأن نصاف اللوز فی جنباتها قطاع من الکافور فی نار سامر. پس صاحب رتبت او بلند گردانید، و حظی وافر یافت از عنایت صاحبی، و نجیح السعی با خراسان آمد. (تاریخ بیهق ص 161)