جدول جو
جدول جو

معنی اعسر - جستجوی لغت در جدول جو

اعسر(اَ سَ)
چپه دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه با دست چپ کار کند. (از متن اللغه). کسی که با دست چپ کار کند. مؤنث: عسرا. ج، عسر، عسران. (از اقرب الموارد). چپ، (المصادر زوزنی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). چپ مقابل یسر. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
اعسر
چپ دست
تصویری از اعسر
تصویر اعسر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افسر
تصویر افسر
(دخترانه)
کلاه پادشاهی، تاج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
دشوار شدن، سخت شدن، دشواری و سختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسر
تصویر افسر
کلاه پادشاهی، تاج، کنایه از فرمانده، کنایه از فرماندهی، دارای درجۀ بالاتر از ستوان
افسر بهار: در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، برای مثال چون افسر بهار بود بانگ عندلیب / چون بند شهریار بود صوت طیطوی (منوچهری - ۱۳۴ حاشیه)
افسر سگزی: در موسیقی، نوعی ساز زهی، از الحان قدیم ایرانی، برای مثال بگیر بادۀ نوشین و نوش کن به صواب / به بانگ شیشم، با بانگ افسر سگزی (منوچهری - ۱۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معسر
تصویر معسر
دشوار، مشکل، سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معسر
تصویر معسر
کسی که دچار تنگدستی شده باشد و از عهدۀ ادای قرض خود برنیاید، نیازمند، تنگ دست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعسار
تصویر اعسار
عاجز بودن از ادای دین به واسطۀ فقر و تهیدستی، تنگدست شدن، نیازمند شدن، به سختی افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعور
تصویر اعور
کسی که یک چشمش نابینا شده باشد، یک چشم، در علم زیست شناسی رودۀ کور، جمع عور و عوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایسر
تصویر ایسر
چپ، طرف چپ، سمت دست چپ، آسان تر
فرهنگ فارسی عمید
شاعری است معاصر با صاحب بن عباد. ابن فندق در تاریخ بیهق آرد: در مجلس صاحب سفرۀ طعام گسترده بود و چون حاضران خواستند از حلوا خورند، صاحب گفت: دست بتناول این دراز نباید کرد تا هر کسی از افاضل در صفت وی قطعه ای انشاء کند. هر کسی ازافاضل که حاضر بودند قطعه ای بر بدیهه انشا می کردند و اعسری خاموش، به انگشت عقد حسابی می پیوست، چون نوبت به وی رسید صاحب او را گفت بضبط چه عدد فکر صرف کرده بودی ؟ گفت بضبط اعداد خطای شاعران این مجلس. صاحب از آن تعجب کرد و اعسری خطای هر یک بیان کرد و بحجت مؤکد گردانید و انشاء کرد در صفت حلوا این قطعه:
و حامه فالوذ غذانا به امرؤ
کریم المحیا ماجد غیرصاغر
تمرمر حتی قلت صهباء بابل
و تهداء حتی قلت یاقوت تاجر
کأن نصاف اللوز فی جنباتها
قطاع من الکافور فی نار سامر.
پس صاحب رتبت او بلند گردانید، و حظی وافر یافت از عنایت صاحبی، و نجیح السعی با خراسان آمد. (تاریخ بیهق ص 161)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
دشواری و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معسر
تصویر معسر
تنگدست، نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعسر
تصویر قعسر
دیرینه، نوبر: ازتره بار، شگرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایسر
تصویر ایسر
شدنی تر، سوی چپ، خوارتر آسان تر، دست چپ چپ مقابل ایمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افسر
تصویر افسر
تاج و کلاه پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعمر
تصویر اعمر
آبادان تر، معمورتر، عامرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعور
تصویر اعور
مرد یک چشم، شخص تک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجر
تصویر اعجر
شکم گنده، کیسه پر، گره دار، برآمده
فرهنگ لغت هوشیار
نیازمند شدن، فقیر و تنگدست شدن، خواستن دین از بدهکار به هنگام تنگدستی او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطر
تصویر اعطر
خوشبویتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخسر
تصویر اخسر
زیانکارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعر
تصویر اسعر
زرد لاغر زرد نبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسر
تصویر انسر
جمع نسر، کرکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعفر
تصویر اعفر
گلگون سپید سرخ، آهوی سرخ و سپید، شب سپید، ریگ سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معسر
تصویر معسر
((مُ عَ سِّ))
سخت کننده، دشوارکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعور
تصویر اعور
((اَ وَ))
یک چشم، روده کور، روده وسطی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معسر
تصویر معسر
((مُ س))
درویش، تنگدست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعسر
تصویر تعسر
((تَ عَ سُّ))
دشوار شدن، سخت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعسار
تصویر اعسار
((اِ))
تنگ دست شدن، تنگ دستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسر
تصویر افسر
((اَ سَ))
کسی که در ارتش درجه اش از ستوان به بالا باشد، صاحب منصب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسر
تصویر افسر
((اَ سَ))
تاج، دیهیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسر
تصویر افسر
Officer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از افسر
تصویر افسر
офицер
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از افسر
تصویر افسر
Offizier
دیکشنری فارسی به آلمانی