جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با معسر

معسر

معسر
کسی که دچار تنگدستی شده باشد و از عهدۀ ادای قرض خود برنیاید، نیازمند، تنگ دست
معسر
فرهنگ فارسی عمید

معسر

معسر
مرد تنگ گیر غریم را. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که برغریم تنگ گیرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

معسر

معسر
دشوار. (غیاث) (آنندراج) :
آن میسر نبود اندر عاقبت
نام او باشد معسر عاقبت
تو معسر از میسر بازدان
عاقبت بنگر جمال این وآن.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 12).
و رجوع به تعسیر شود
لغت نامه دهخدا

معسر

معسر
درویش. (دهار). درویش تنگدست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دست تنگ. آنکه در تنگی است. آنکه در سختی است. مقابل موسر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از سواد شب برون آرد نهار
وز کف معسر برویاند یسار.
مولوی.
، (اصطلاح حقوقی) کسی است که بواسطۀ عدم کفایت دارایی یا دسترسی نداشتن به مال خود قادر به پرداخت هزینۀ دادرسی یا دیون خود (اعم از محکوم ٌبه و اوراق لازم الاجرای ثبت و مالیات) نباشد. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) :
وام دارشرح این نکته شدم
مهلتم ده معسرم زان تن زدم.
مولوی.
غریم مقر بر غارم معسر صبر کند. (مجالس سعدی ص 22). رجوع به اعسار شود
لغت نامه دهخدا