جدول جو
جدول جو

معنی اعجاب - جستجوی لغت در جدول جو

اعجاب
به شگفت آوردن کسی را، عجیب دانستن و به شگفت آمدن، خودبینی، خودپسندی
تصویری از اعجاب
تصویر اعجاب
فرهنگ فارسی عمید
اعجاب
(اِ لا)
بشگفت آوردن کسی را: اعجبه، بشگفت آورد آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شگفت آوردن. (آنندراج). بتعجب آوردن کاری کسی را. (از اقرب الموارد). بر چیزی تعجب آوردن و عجب دانستن. (منتخب از غیاث اللغات). بشگفتی افکندن. (یادداشت بخط مؤلف) : ’فاشار علیهم عروه... ان یسمعوا کلام بدیل، فان اعجبهم قبلوه و الا ترکوه’. (امتاع الاسماع مقریزی). قال وکیع: لایعجبنا بیعها (ای بیعالقرآن) . (المصاحف سجستانی)، گنگ. (منتهی الارب). بمعنی گنگ نیز آمده است. (آنندراج) (از منتخب و غیره از غیاث اللغات). یقال: رجل اعجم و قوم اعجم. (منتهی الارب). بسته زبان. (مهذب الاسماء). آنکه برسخن قادر نباشد. (آنندراج). آنکه سخن گفتن نتواند. (یادداشت بخط مؤلف). و در ’الفحل الاعجم حری ان یکون مئناثاً’، مراد اخرس است که بواسطۀ علتی که در دهان دارد آواز از آن برنیاید. (از اقرب الموارد)، خلاف عرب. (منتهی الارب). آنکه از عرب نباشد هرچند بزبان غیر عرب سخن فصیح تواند گفتن. (از اقرب الموارد). لسان اعجم و کتاب اعجم، ای اعجمی. (منتهی الارب). ج، اعجمون، اعاجم و ’لسان اعجمی’ و ’رجل اعجمی’ منسوب بدان است از باب انتساب شی ٔ بنفس بجهت مبالغه. و مفرد و جمع در وی یکسان است. یقال: رجل اعجم و قوم اعجم. مؤنث: عجماء. ج، عجم، اعاجم. (از اقرب الموارد)، موج که دم نزند وآواز آن شنوده نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موج که آب نیفشاند و آواز ندهد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اعجاب
(اَ)
جمع واژۀ عجب. شگفتی ها. (منتهی الارب). رجوع به عجب شود
لغت نامه دهخدا
اعجاب
جمع عجب، شگفتیها
تصویری از اعجاب
تصویر اعجاب
فرهنگ لغت هوشیار
اعجاب
((ا ِ))
به شگفت آوردن، متعجب شدن، شگفتی، خودبینی، خودپسندی
تصویری از اعجاب
تصویر اعجاب
فرهنگ فارسی معین
اعجاب
تحسین، تعجب، حیرت، شگفتی، خودبینی، خودپسندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعجاز
تصویر اعجاز
انجام دادن کاری که دیگران از آن عاجز باشند، معجزه، عاجز ساختن، ناتوان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
اقتضا کردن، در علم حقوق لازم کردن بیع، پذیرفتن، مقابل سلب، در علم منطق حکم به ثبوت محمول برای موضوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
آشکار و روشن ساختن، فصیح سخن گفتن، درست بیان کردن، کلمۀ عجمی را عربی کردن، حرکات حروف یا کلمات (فتحه، کسره، ضمه، مد و تشدید) که در بالا یا زیر کلمات قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
عصبها، کنایه از وضعیت روحی شخص، جمع واژۀ عصب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعجام
تصویر اعجام
عجم ها، مردمان غیر عرب، جمع واژۀ عجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعناب
تصویر اعناب
عنب ها، انگورها، جمع واژۀ عنب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
اعرابی، عرب ها، تازیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایجاب
تصویر ایجاب
فرض کردن، لازم گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجاب
تصویر انجاب
گرامی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعناب
تصویر اعناب
جمع عنب، انگورها جمع عنب انگورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجاز
تصویر اعجاز
عاجز کردن، عاجز ساختن کسی را، عاجز یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجال
تصویر اعجال
پیشی گرفتن، درگذشتن از، شتابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجام
تصویر اعجام
عجم، ایرانی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عزیز، گرامیان، کمیابان دور کردن، برانگیختن به ناهمسری، جمع عزب، تک زنان: مردان بی زن زنان بی شوی همسر ناگرفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعساب
تصویر اعساب
گریز گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
جمع عصب، پی، مفاصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعطاب
تصویر اعطاب
هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
جمع عقب، پس ماندگان، بازماندگان، نوادگان، فرزندان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عتبه، آستانه ها خرسندی نمودن، خوشنوداندن: خشنود کردن، بازایستادن جمع عتبه آستانه ها پاشنه های در. یا اعتاب مقدسه. امکنه مقدسه که زیارتگاه مردم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
آشکار کردن، روشن گردانیدن، اصلاح کردن، نیکو ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجاب
تصویر ارجاب
ترسیدن، بزرگداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعجاز
تصویر اعجاز
((اِ))
عاجز ساختن، کار دشوار و خلاف عادت انجام دادن، عجز، ناتوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
جمع عصب، پی ها، عصب ها، وضع روحی و روانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعقاب
تصویر اعقاب
جمع عقب، بازماندگان، فرزندان آینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتاب
تصویر اعتاب
جمع عتبه، آستانه، درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
((اِ))
درست سخن گفتن، حرکت حرف آخر در کلمات عربی، حرکات حروف در کلمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعجام
تصویر اعجام
((ا ِ))
نقطه نهادن حروف، نقطه گذاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعصاب
تصویر اعصاب
سهشگران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اعراب
تصویر اعراب
تازیان
فرهنگ واژه فارسی سره