بشگفت آوردن کسی را: اعجبه، بشگفت آورد آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شگفت آوردن. (آنندراج). بتعجب آوردن کاری کسی را. (از اقرب الموارد). بر چیزی تعجب آوردن و عجب دانستن. (منتخب از غیاث اللغات). بشگفتی افکندن. (یادداشت بخط مؤلف) : ’فاشار علیهم عروه... ان یسمعوا کلام بدیل، فان اعجبهم قبلوه و الا ترکوه’. (امتاع الاسماع مقریزی). قال وکیع: لایعجبنا بیعها (ای بیعالقرآن) . (المصاحف سجستانی)، گنگ. (منتهی الارب). بمعنی گنگ نیز آمده است. (آنندراج) (از منتخب و غیره از غیاث اللغات). یقال: رجل اعجم و قوم اعجم. (منتهی الارب). بسته زبان. (مهذب الاسماء). آنکه برسخن قادر نباشد. (آنندراج). آنکه سخن گفتن نتواند. (یادداشت بخط مؤلف). و در ’الفحل الاعجم حری ان یکون مئناثاً’، مراد اخرس است که بواسطۀ علتی که در دهان دارد آواز از آن برنیاید. (از اقرب الموارد)، خلاف عرب. (منتهی الارب). آنکه از عرب نباشد هرچند بزبان غیر عرب سخن فصیح تواند گفتن. (از اقرب الموارد). لسان اعجم و کتاب اعجم، ای اعجمی. (منتهی الارب). ج، اعجمون، اعاجم و ’لسان اعجمی’ و ’رجل اعجمی’ منسوب بدان است از باب انتساب شی ٔ بنفس بجهت مبالغه. و مفرد و جمع در وی یکسان است. یقال: رجل اعجم و قوم اعجم. مؤنث: عجماء. ج، عجم، اعاجم. (از اقرب الموارد)، موج که دم نزند وآواز آن شنوده نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موج که آب نیفشاند و آواز ندهد. (از اقرب الموارد)
بشگفت آوردن کسی را: اَعجبه، بشگفت آورد آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شگفت آوردن. (آنندراج). بتعجب آوردن کاری کسی را. (از اقرب الموارد). بر چیزی تعجب آوردن و عجب دانستن. (منتخب از غیاث اللغات). بشگفتی افکندن. (یادداشت بخط مؤلف) : ’فاشار علیهم عروه... ان یسمعوا کلام بدیل، فان اعجبهم قبلوه و الا ترکوه’. (امتاع الاسماع مقریزی). قال وکیع: لایعجبنا بیعها (ای بیعالقرآن) . (المصاحف سجستانی)، گنگ. (منتهی الارب). بمعنی گنگ نیز آمده است. (آنندراج) (از منتخب و غیره از غیاث اللغات). یقال: رجل اعجم و قوم اعجم. (منتهی الارب). بسته زبان. (مهذب الاسماء). آنکه برسخن قادر نباشد. (آنندراج). آنکه سخن گفتن نتواند. (یادداشت بخط مؤلف). و در ’الفحل الاعجم حری ان یکون مِئْناثاً’، مراد اخرس است که بواسطۀ علتی که در دهان دارد آواز از آن برنیاید. (از اقرب الموارد)، خلاف عرب. (منتهی الارب). آنکه از عرب نباشد هرچند بزبان غیر عرب سخن فصیح تواند گفتن. (از اقرب الموارد). لسان اعجم و کتاب اعجم، ای اعجمی. (منتهی الارب). ج، اَعجَمون، اَعاجِم و ’لسان اعجمی’ و ’رجل اعجمی’ منسوب بدان است از باب انتساب شی ٔ بنفس بجهت مبالغه. و مفرد و جمع در وی یکسان است. یقال: رجل اعجم و قوم اعجم. مؤنث: عَجْماء. ج، عُجْم، اَعاجِم. (از اقرب الموارد)، موج که دم نزند وآواز آن شنوده نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). موج که آب نیفشاند و آواز ندهد. (از اقرب الموارد)
آشکار و روشن ساختن، فصیح سخن گفتن، درست بیان کردن، کلمۀ عجمی را عربی کردن، حرکات حروف یا کلمات (فتحه، کسره، ضمه، مد و تشدید) که در بالا یا زیر کلمات قرار می گیرد
آشکار و روشن ساختن، فصیح سخن گفتن، درست بیان کردن، کلمۀ عجمی را عربی کردن، حرکاتِ حروف یا کلمات (فتحه، کسره، ضمه، مد و تشدید) که در بالا یا زیر کلمات قرار می گیرد