جدول جو
جدول جو

معنی اعتلاق - جستجوی لغت در جدول جو

اعتلاق
(یَ زِ خوا / خا)
عاشق شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دوست داشتن. (تاج المصادر بیهقی). عاشق شدن. (المصادر زوزنی). عاشق گشتن. (یادداشت بخط مؤلف). دوست داشتن پسربچه. و بدین معنی بنفسه متعدی شود. یقال: اعتلق الغلام، احبه. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
اعتلاق
دل باختن، برآویختن معشوق شدن
تصویری از اعتلاق
تصویر اعتلاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعتناق
تصویر اعتناق
دست به گردن یکدیگر انداختن، به گردن گرفتن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعتلال
تصویر اعتلال
علت داشتن، علیل شدن، بیمار شدن، بهانه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ بَ)
بلند شدن. (منتهی الارب) (از منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء). علو. (المصادر زوزنی) ، اضطراب کردن در عمل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در کار اضطراب کردن. (از اقرب الموارد) ، پیوسته بودن بر کاری، بکار آوردن، آبادان کردن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ رَ)
گرفتن آتش زنه از درخت ناشناخته که آتش دهد یا نه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آتش زنه از درخت گرفتن بدون آن که بداند آتش افروزد یا نه. (از اقرب الموارد) ، کف برآوردن شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). کف آوردن شیر. (ازاقرب الموارد) ، بجای رسیدن نبات. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بتمام رسیدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کامل شدن گیاه. (از اقرب الموارد) ، بالا کشیدن کودک رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قد کشیدن نوجوان. (از اقرب الموارد) ، بالا برآمدن موج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ رَ تَ دَ / دِ)
کشتی گرفتن و کارزار نمودن آغاز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). با یکدیگر بیاویختن و کشتی گرفتن. (المصادر زوزنی). کشتی گرفتن و بقتال پرداختن قوم. (از اقرب الموارد) : اعتلجوا، کشتی گرفتند و... (منتهی الارب). با یکدیگر بیاویختن در جستن و گرفتن و آنچه بدان ماند. (تاج المصادربیهقی).
لغت نامه دهخدا
(یَ)
علصه گرفتن یعنی چیز مایل به قلت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: ’اعتلص منه شیئاً، ای اخذه علصه بالضم و هو الی القله و ما هی’. (منتهی الارب). کلمه ’ما’ در جملۀ ’ما هی’ برای افادۀ قلت در قلت باشد. (از اقرب الموارد). گرفتن علصه بضم اول از او، یعنی مایل بکمی را که نیست بچیزی. (از شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(یَ شِ)
پیکار نمودن با کسی و فتنه انگیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخاصمه کردن با کسی و فتنه بپا کردن. (از اقرب الموارد). این کلمه متعدی است بنفسه و با حرف ’با’نیز متعدی شود. یقال: اعتلطه و به، پیکار نمود با او و فتنه انگیخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، فرودآمدن کارها بر کسی، یقال: اعتنت به امور. (منتهی الارب). فرودآمدن کارهای چند بر کسی. (ناظم الاطباء). فرودآمدن بر کسی کارها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ پَ رَ)
علف خوردن ستور. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). علف خوردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). علف خوردن چارپایان. (از اقرب الموارد) ، کناره گزیدن، دور شدن از جایی بجایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ زَ)
مشغول داشتن بکاری. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، ستم کردن بر کسی، بقهر و باطل گرفتن از کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دو دست بر زمین نهادن، مجامعت کردن، بیوکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
آشکارا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معانقه کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات)، کاری را به جد شروع کردن. (از اقرب الموارد). به جد پیش کاری واشدن. (المصادر زوزنی)، هم آغوشی کردن. بکنار گرفتن. درکنار شدن. ببر گرفتن. با میل و رغبت یکدیگر را ببر گرفتن و بوسیدن. هم آغوش شدن. دست بگردن یکدیگر کردن.معانقه: (در توصیف ربیع) اغصان و قضبان سرو و بان از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99).
گفت لبسش گر ز شعر ششتر است
اعتناق بی حجابش بهتر است.
مولوی.
گر ستودی اعتناق او بدی
ور نکوهیدی فراق او بدی.
مولوی.
شب چنین با روز اندر اعتناق
مختلف در صورت اما اتفاق.
مولوی.
جور زمانه پیش من آری و درد دل
جای دگر روی بتماشا و اعتناق.
سعدی.
، چیزی را بگردن و بذمه و عهدۀ خود گرفتن: اگر قبول کنی و رغبت نمایی و به تمشیت این کار اعتناق واجب داری بفلان موضع آن. (سندبادنامه ص 47). وزارت ابوالحسن مزنی تقریر افتاد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ آمد و بمواجب آن شغل اشتغال نتوانست نمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 54). خزاین جهان بر ایشان تفرقه کرد و نطاق او از اعتناق آن منصب تنگ و ضعف منت...او ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 153)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
مغاک کردن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اعماق. (منتهی الارب). گود و عمیق گردانیدن. تعمیق. اعماق، بهترین مال گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهین مال برگرفتن. (یادداشت بخط مؤلف). برگزیدۀ بهترین مال گرفتن. (آنندراج). بهین برگزیدن. (تاج المصادربیهقی). مال گزیده برگزیدن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دو شمله از پس گذاشتن دستار را. (منتهی الارب). دو شمله از پس دستار گذاشتن. (ناظم الاطباء) ، ورزیدن و جستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن و طلب کردن. (از اقرب الموارد). کقوله: ’منازله تعتس فیها الثعالب’. (از اقرب الموارد) ، در شتران داخل شدن و مالیدن پستان شتر تا شیر دهد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر شتر ماده جستن، خاک بلد را زیر پای سپردن و از وضع آن باخبر شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ اَ)
باز کردن گوشت را از استخوان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). استخوان بازکردن گوشت. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیرون آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَفُ)
برکشیدن شمشیر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآوردن شمشیر. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایتلاق
تصویر ایتلاق
سپید نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
بیمار شدن، بهانه آوردن، سرگرم شدن، گناه جستن، پیاپی نوشیدن، فرنود آوردن مشغول داشتن به کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتلاق
تصویر ابتلاق
درخشیدن، درفشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختلاق
تصویر اختلاق
خوی گیری، دروغبافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتلاق
تصویر احتلاق
موی ستردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتیاق
تصویر اعتیاق
دیری کردن، باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتناق
تصویر اعتناق
کاری را به گردن گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتماق
تصویر اعتماق
مغاک کردن: (مغاک گودال در زمین و جز در زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلان
تصویر اعتلان
آشکاری پیدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاف
تصویر اعتلاف
چریدن علف خوردن چهار پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ائتلاق
تصویر ائتلاق
سپید نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاط
تصویر اعتلاط
پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی گرفتن نبردیدن، بالندگی گیاهان، تپانچه زدن خیزابه (موج)، جنبیدن، توده شدن ریگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افتلاق
تصویر افتلاق
شگفت سخنی، سخت کوشی، شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
کوماج ساختن کوماج پختن کوماج یا کماج گونه ای از نان است، به دین در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتلاء
تصویر اعتلاء
((اِ تِ))
برتری یافتن، بلند شدن، بلندی، برتری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتلال
تصویر اعتلال
((اِ تِ))
بیمار شدن، بهانه آوردن، کسی را به کاری مشغول داشتن، بیماری، مرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعتناق
تصویر اعتناق
((اِ تِ))
دست به گردن یکدیگر انداختن، امری را به گردن گرفتن، نوازش
فرهنگ فارسی معین