جمع واژۀ اعظم. بزرگتران: من اعاظم این بلاد را می شناسم. (فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد). بزرگتران. این جمع واژۀ اعظم است چنانکه افاضل جمع واژۀ افضل. (آنندراج) (غیاث اللغات). مردمان بزرگ و بزرگوار و کلان و مشهور ونامدار و مردمان بزرگتر. (ناظم الاطباء). بزرگان و کفات. اجله. وجوه. مهتران. اکابر. (یادداشت مؤلف). - اعاظم سلاطین جهان، بزرگترین پادشاهان جهان. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعظم شود
جَمعِ واژۀ اَعْظَم. بزرگتران: من اعاظم این بلاد را می شناسم. (فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد). بزرگتران. این جَمعِ واژۀ اعظم است چنانکه افاضل جَمعِ واژۀ افضل. (آنندراج) (غیاث اللغات). مردمان بزرگ و بزرگوار و کلان و مشهور ونامدار و مردمان بزرگتر. (ناظم الاطباء). بزرگان و کفات. اجله. وجوه. مهتران. اکابر. (یادداشت مؤلف). - اعاظم سلاطین جهان، بزرگترین پادشاهان جهان. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعظم شود
نام جایی است که در ابیات زیر آمده است: فقد قدمت آیاتها و تنکرت لما مر من ریح و اوطف مرهم تأملت من آیاتها بعد اهلها باطراف اعظام فاذناب ازنم. کثیر (از معجم البلدان)
نام جایی است که در ابیات زیر آمده است: فقد قدمت آیاتها و تنکرت لما مر من ریح و اوطف مرهم تأملت من آیاتها بعد اهلها باطراف اعظام فاذناب ازنم. کثیر (از معجم البلدان)
جمع واژۀ عظم (در خردی و بزرگی ستاره ها) ، یعنی اقدار. - اعظام کواکب، اقدار ستارگان از شش عظم یا قدر. (یادداشت بخط مؤلف) ، آهو که بر سپیدی او سرخی غالب باشد یا آهو که پشتش سرخ و پهلو و تهیگاه او اندک سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهوی سرخ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
جَمعِ واژۀ عظم (در خردی و بزرگی ستاره ها) ، یعنی اقدار. - اعظام کواکب، اقدار ستارگان از شش عظم یا قدر. (یادداشت بخط مؤلف) ، آهو که بر سپیدی او سرخی غالب باشد یا آهو که پشتش سرخ و پهلو و تهیگاه او اندک سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهوی سرخ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
جمع واژۀ اعجم. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). اعجمون. (اقرب الموارد) (متن اللغه). جمع واژۀ اعجم، آن که سخن فصیح نگوید اگرچه عرب باشد و آن که بر سخن قادر نباشد. (آنندراج). و رجوع به اعجم و اعجمون و اعجمین شود.
جَمعِ واژۀ اعجم. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). اعجمون. (اقرب الموارد) (متن اللغه). جَمعِ واژۀ اعجم، آن که سخن فصیح نگوید اگرچه عرب باشد و آن که بر سخن قادر نباشد. (آنندراج). و رجوع به اعجم و اعجمون و اعجمین شود.
بزرگ کردن و بزرگ داشتن. (غیاث اللغات). بزرگ گردانیدن. بزرگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عظمت گذاشتن و بزرگ داشتن کسی را. (از اقرب الموارد).
بزرگ کردن و بزرگ داشتن. (غیاث اللغات). بزرگ گردانیدن. بزرگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عظمت گذاشتن و بزرگ داشتن کسی را. (از اقرب الموارد).
جمع واژۀ عظم، بمعنی استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عظم، بمعنی استخوان جانداران که گوشت بر آن باشد. (از اقرب الموارد). عظام. عظامه که هاء کلمه اخیر برای تأنیث جمع است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ز نعت چربدستیهات اعظم چو روغن گشت و بر پیراهن افتاد. قوامی رازی (دیوان ص 21). - سبعه اعظم، ای اعضاء. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ عَظم، بمعنی استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ عَظم، بمعنی استخوان جانداران که گوشت بر آن باشد. (از اقرب الموارد). عِظام. عِظامَه که هاء کلمه اخیر برای تأنیث جمع است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : ز نعت چربدستیهات اَعْظُم چو روغن گشت و بر پیراهن افتاد. قوامی رازی (دیوان ص 21). - سبعه اعظم، ای اعضاء. (منتهی الارب)
بزرگی نمودن. (زوزنی). تکبر. (اقرب الموارد). بزرگ شدن بر کسی: تعاظمه، بزرگ شد بر وی، و یقال: امر لایتعاظمه شی ٔ، یعنی کاری است که چیزی نسبت به آن بزرگ نیست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
بزرگی نمودن. (زوزنی). تکبر. (اقرب الموارد). بزرگ شدن بر کسی: تعاظمه، بزرگ شد بر وی، و یقال: امر لایتعاظمه شی ٔ، یعنی کاری است که چیزی نسبت به آن بزرگ نیست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)