جدول جو
جدول جو

معنی اعاظم - جستجوی لغت در جدول جو

اعاظم
اعظم ها، بزرگ ترها، بزرگوارترها، جمع واژۀ اعظم
تصویری از اعاظم
تصویر اعاظم
فرهنگ فارسی عمید
اعاظم(اَ ظِ)
جمع واژۀ اعظم. بزرگتران: من اعاظم این بلاد را می شناسم. (فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد). بزرگتران. این جمع واژۀ اعظم است چنانکه افاضل جمع واژۀ افضل. (آنندراج) (غیاث اللغات). مردمان بزرگ و بزرگوار و کلان و مشهور ونامدار و مردمان بزرگتر. (ناظم الاطباء). بزرگان و کفات. اجله. وجوه. مهتران. اکابر. (یادداشت مؤلف).
- اعاظم سلاطین جهان، بزرگترین پادشاهان جهان. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعظم شود
لغت نامه دهخدا
اعاظم
جمع اعظم، مهان بزرگان جمع اعظم. بزرگتران مهتران، بزرگان مهان
تصویری از اعاظم
تصویر اعاظم
فرهنگ لغت هوشیار
اعاظم((اَ ظَ))
جمع اعظم، بزرگتران، مهتران، بزرگان
تصویری از اعاظم
تصویر اعاظم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعظم
تصویر اعظم
(دخترانه)
بزرگوارتر، بزرگ تر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تعاظم
تصویر تعاظم
بزرگی نمودن، تکبر کردن، بر دیگری بزرگی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعظام
تصویر اعظام
بزرگ گردانیدن، بزرگ شمردن، بزرگداشت، به بزرگی ستودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعظم
تصویر اعظم
بزرگ تر، بزرگوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعاجم
تصویر اعاجم
غیر عرب ها، عجم ها، کشور ایران
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
نام جایی است که در ابیات زیر آمده است:
فقد قدمت آیاتها و تنکرت
لما مر من ریح و اوطف مرهم
تأملت من آیاتها بعد اهلها
باطراف اعظام فاذناب ازنم.
کثیر (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عظم (در خردی و بزرگی ستاره ها) ، یعنی اقدار.
- اعظام کواکب، اقدار ستارگان از شش عظم یا قدر. (یادداشت بخط مؤلف)
، آهو که بر سپیدی او سرخی غالب باشد یا آهو که پشتش سرخ و پهلو و تهیگاه او اندک سپید باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آهوی سرخ. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
جمع واژۀ اعجم. (ناظم الاطباء) (متن اللغه) (اقرب الموارد). اعجمون. (اقرب الموارد) (متن اللغه). جمع واژۀ اعجم، آن که سخن فصیح نگوید اگرچه عرب باشد و آن که بر سخن قادر نباشد. (آنندراج). و رجوع به اعجم و اعجمون و اعجمین شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
بزرگ کردن و بزرگ داشتن. (غیاث اللغات). بزرگ گردانیدن. بزرگ داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عظمت گذاشتن و بزرگ داشتن کسی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ ظُ)
جمع واژۀ عظم، بمعنی استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ عظم، بمعنی استخوان جانداران که گوشت بر آن باشد. (از اقرب الموارد). عظام. عظامه که هاء کلمه اخیر برای تأنیث جمع است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
ز نعت چربدستیهات اعظم
چو روغن گشت و بر پیراهن افتاد.
قوامی رازی (دیوان ص 21).
- سبعه اعظم، ای اعضاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
بزرگ یا بزرگتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگوارتر. سترگتر. عظیم تر. کلانتر. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
دریای اعظم، دریای عمان و دریای حبشه و دریای قلزم از دریای اعظم است. (حدود العالم). و جنوب کرمان دریای اعظم است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
امام... ابوحنیفه نعمان بن ثابت. متوفی بسال 150 هجری قمری امام مذهب حنفی. رجوع به ابوحنیفه نعمان بن ثابت شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بزرگی نمودن. (زوزنی). تکبر. (اقرب الموارد). بزرگ شدن بر کسی: تعاظمه، بزرگ شد بر وی، و یقال: امر لایتعاظمه شی ٔ، یعنی کاری است که چیزی نسبت به آن بزرگ نیست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعظم
تصویر اعظم
بزرگتر، عظیمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاظم
تصویر تعاظم
تکبر نمودن، بزرگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعظام
تصویر اعظام
بزرگ گردانیدن، بزرگ داشتن، عظمت گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع اعجم، جز تازیان کند زبانان: آن که سخن فصیح نگوید اگر چه عرب باشد جمع اعجم غیر عربان جز تازیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاظم رجال
تصویر اعاظم رجال
بزرگمردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعظام
تصویر اعظام
((اِ))
بزرگ داشتن، بزرگداشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعظم
تصویر اعظم
((اَ ظَ))
بزرگتر، بزرگوارتر، درشت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعاجم
تصویر اعاجم
((اَ جِ))
جمع اعجم
فرهنگ فارسی معین
اکرام، بزرگداشت، تبجیل، تجلیل، تکریم
متضاد: خوارداشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد