معنی اعظم - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با اعظم
اعظم
- اعظم
- جَمعِ واژۀ عَظم، بمعنی استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ عَظم، بمعنی استخوان جانداران که گوشت بر آن باشد. (از اقرب الموارد). عِظام. عِظامَه که هاء کلمه اخیر برای تأنیث جمع است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
ز نعت چربدستیهات اَعْظُم
چو روغن گشت و بر پیراهن افتاد.
قوامی رازی (دیوان ص 21).
- سبعه اعظم، ای اعضاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اعظم
- اعظم
- بزرگ یا بزرگتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگوارتر. سترگتر. عظیم تر. کلانتر. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
اعظم
- اعظم
- دریای اعظم، دریای عمان و دریای حبشه و دریای قلزم از دریای اعظم است. (حدود العالم). و جنوب کرمان دریای اعظم است. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
اعظم
- اعظم
- امام... ابوحنیفه نعمان بن ثابت. متوفی بسال 150 هجری قمری امام مذهب حنفی. رجوع به ابوحنیفه نعمان بن ثابت شود
لغت نامه دهخدا
اعاظم
- اعاظم
- جمع اعظم، مهان بزرگان جمع اعظم. بزرگتران مهتران، بزرگان مهان
فرهنگ لغت هوشیار