جدول جو
جدول جو

معنی تعاظم

تعاظم
بزرگی نمودن، تکبر کردن، بر دیگری بزرگی نمودن
تصویری از تعاظم
تصویر تعاظم
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با تعاظم

تعاظم

تعاظم
بزرگی نمودن. (زوزنی). تکبر. (اقرب الموارد). بزرگ شدن بر کسی: تعاظمه، بزرگ شد بر وی، و یقال: امر لایتعاظمه شی ٔ، یعنی کاری است که چیزی نسبت به آن بزرگ نیست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اعاظم

اعاظم
جمع اعظم، مهان بزرگان جمع اعظم. بزرگتران مهتران، بزرگان مهان
اعاظم
فرهنگ لغت هوشیار

اعاظم

اعاظم
جَمعِ واژۀ اَعْظَم. بزرگتران: من اعاظم این بلاد را می شناسم. (فرهنگ نظام) (از اقرب الموارد). بزرگتران. این جَمعِ واژۀ اعظم است چنانکه افاضل جَمعِ واژۀ افضل. (آنندراج) (غیاث اللغات). مردمان بزرگ و بزرگوار و کلان و مشهور ونامدار و مردمان بزرگتر. (ناظم الاطباء). بزرگان و کفات. اجله. وجوه. مهتران. اکابر. (یادداشت مؤلف).
- اعاظم سلاطین جهان، بزرگترین پادشاهان جهان. (ناظم الاطباء). و رجوع به اعظم شود
لغت نامه دهخدا

تعالم

تعالم
بهم دانستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دانستن. یقال: تعالمه الجمیع، یعنی دانستند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا