جدول جو
جدول جو

معنی اضیال - جستجوی لغت در جدول جو

اضیال(یِ کُ)
رویانیدن درخت ضال را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اضاله. رجوع به اضاله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اخیال
تصویر اخیال
خیل ها، گروه ها، گروه سواران ها، قبیله ها، طایفه ها، جمع واژۀ خیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقیال
تصویر اقیال
سروران، رؤسا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضلال
تصویر اضلال
گمراه گردانیدن، به گمراهی افکندن، گمراه کردن، به بیراهه راندن، گمراهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذیال
تصویر اذیال
ذیل ها، آخر چیزی ها، دامن ها، پایین ها، دنباله ها، دم ها، جمع واژۀ ذیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغیال
تصویر اغیال
غیل ها، درختان انبوه و درهم پیچیده، بیشه ها، جنگل ها، جمع واژۀ غیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امیال
تصویر امیال
میل ها، خواست ها، تمایل ها، رغبت ها، اشتها ها، محبت ها، خمیدن ها، برگردیدن ها، یک سو شدن ها، انحراف ها، جمع واژۀ میل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افیال
تصویر افیال
فیل ها، دو مهرۀ شطرنج، جمع واژۀ فیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اضیاف
تصویر اضیاف
ضیف ها، مهمان ها، جمع واژۀ ضیف
فرهنگ فارسی عمید
(اَضْ)
جمع واژۀ ضیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (اقرب الموارد). جمع واژۀ ضیف. مهمانان. (آنندراج). جمع واژۀ ضیف است که بمعنی مهمان باشد. (غیاث). ضیوف. ضیفان. (دهار). اضائف. (اقرب الموارد) : و بر تو محقق باشد که عادت کرام ایّام اکرام اضیاف است. (سندبادنامه ص 167)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ضحل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ضحل، بمعنی آب اندک بی منبع. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به ضحل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
جمع واژۀ اضاه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به اضاه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کُ)
اضهال نخل، پدید آمدن رطب آن. (از اقرب الموارد). رطب آوردن خرمابن و رطبناک گردیدن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رطبناک گردیدن خرمابن و رطب آوردن آن. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ هامْ)
اضلال خدای تعالی کسی را، به بیراهه راندن وی را، یقال: اضله فضل ّ. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بیراه گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). گمراه گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گمراهی. (ناظم الاطباء). گمراه کردن. (ترجمان تهذیب عادل ص 14) (مجمل اللغه) (زوزنی). بیراه کردن. (مجمل اللغه). از راه بردن. ضد ارشاد. بیراه گردانیدن. (زوزنی) (مؤید الفضلا). بیراه گردانیدن کسی را. (از کنز) (غیاث). اغوا. تضلیل:
این حدیث آمد دراز ای ناگزیر
بازگو اضلال فرعون و مشیر.
مولوی.
- اضلال کردن، گمراه کردن. (ناظم الاطباء). اغوا کردن. به بیراه راندن. از راه بردن. رجوع به اضلال شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
هو ضل ﱡ (ضل ﱡ) اضلال و ضل ﱡ (ضل ﱡ) اضلال ٌ، بلایی است و خیری در آن نیست. و هرگاه بصاد مهمل گفته شود تنها بکسر است. (از منتهی الارب). هو ضل ﱡ (ضل ﱡ) اضلال و ضل ﱡ (ضل ﱡ) اضلال ٌ، به اضافه و نعت، یعنی داهیه ای است که در آن خیری نیست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، زن ضهیاء را بنکاح درآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). و ضهیاء (بمد و قصر) زنی که نه حیض آرد و نه باردار گردد. (آنندراج). زن ضهیا را که نه حیض آورد ونه باردار گردد به نکاح درآوردن. (ناظم الاطباء). اضهاء مرد، زناشویی وی با ضهیاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ خوا / خا رَ /رِ)
اخاله. سردروا نگریستن ابر را بارنده گمان برده.
لغت نامه دهخدا
(اَخْ)
جمع واژۀ خیل. اسپان. سواران
لغت نامه دهخدا
(اَذْ)
جمع واژۀ ذیل. دامنها. (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(اَدْ)
در درشکه، لیس. پردۀ چرمین درشکه و جز آن که بر روی پایها کشند حفظ از سرما یا برف و باران را
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ میل (مقیاس). (از آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به میل شود، اعتماد و اتکاء داشتن. دل بستن. اعتقاد داشتن:
پس از کردگار جهان آفرین
بتو دارد امّید ایران زمین.
فردوسی.
بگیتی چه دارید چندین امید
نگر تا چه بد کرد با جمّشید.
فردوسی.
بود محال، ترا داشتن امید، محال
بعالمی که نماند هگرز بر یک حال.
قطران.
گرچه شیطان رجیم از راه انصافم ببرد
همچنان امّید میدارم برحمن الرحیم.
سعدی.
امیدی که دارم بفضل خداست.
(بوستان).
بعد از تو بهیچکس ندارم
امّید و ز کس نیایدم باک.
سعدی.
تشنۀ بادیه را هم بزلالی دریاب
بامیدی که درین ره بخدا میداری.
حافظ (از آنندراج).
، بر چیزی یا در چیزی چشم داشتن. (ناظم الاطباء). توقع و انتظار داشتن:
جزین داشتم امّید و جزین داشتم الچخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت.
کسائی (از فرهنگ اسدی).
هر آنکس که دارد ز گیتی امید
چو جوینده خرماست از شاخ بید.
فردوسی.
ما را صنما همی بدی پیش آری
از ما تو چرا امید نیکی داری ؟
(از قابوسنامه).
فرزند اوست و حرمت او چون ندانیش
پس خیره خیر امید چه داری برحمتش ؟
ناصرخسرو.
از اول هستی آوردم قفای تربیت خوردم
کنون امّید بخشایش همی دارم که مسکینم.
سعدی.
هرکه مشهور شد به بی ادبی
دیگر از وی امید خیر مدار.
سعدی.
نصیحت پادشاهان کسی را مسلم است که بیم سر ندارد و امید زر. (گلستان).
غله چون زرد شد امید مدار
که دگرباره سبزتر گردد.
سعدی.
، طمع. (منتهی الارب). طمع داشتن:
نباید که ارژنگ ودیو سپید
بجان تو دارند هرگز امید.
فردوسی.
وصلش، اخسیکتی، امید مدار
که وفا با جمال کم سازد.
اثیر اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
(اَجْ)
جمع واژۀ جیل
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخیال
تصویر اخیال
جمع خیل، گروه سواران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیال
تصویر امیال
جمع میل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکیال
تصویر اکیال
جمع کیل، پیمانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افیال
تصویر افیال
پارسی تازی شده، جمع فیل، پیلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقیال
تصویر اقیال
بزرگواران
فرهنگ لغت هوشیار
گمراهاندن، تباهیدن، آسیب رساندن، به خاک سپردن از راه بردن بیراه کردن گمراه ساختن، ج ضلع، پهلوها گمراهی وبه بیراهه راندن گمراهی وبه بیراهه راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضیاف
تصویر اضیاف
جمع ضعیف، مهمانان
فرهنگ لغت هوشیار
روسی پتو، جاجیم (در آن خواب افزار پیچند) پتو مفرش گونه ای که لحاف و فرش و مانند آنرا در آن بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذیال
تصویر اذیال
جمع ذیل، دامن ها، جمع ذیل دامنها: (سلطان... به خواجه حواله کرد... چنانکه از هیچ جانب غبار آزادی بر اذیان ننشست) (سلجوقنامه ظهیری) یا اذیان ناس. طبقه پست از مردم اذناب ناس سپس روندگان پس ماندگان مقابل نواصی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیال
تصویر امیال
جمع میل، خواهش ها، کام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضلال
تصویر اضلال
((اِ))
گمراه ساختن، به بیراهه افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اضیاف
تصویر اضیاف
جمع ضیف، مهمان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذیال
تصویر اذیال
جمع ذیل، دامن ها، آخر چیزها، دم ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادیال
تصویر ادیال
پتو، مفرش گونه ای که لحاف و فرش و مانند آن را در آن بندند
فرهنگ فارسی معین