جدول جو
جدول جو

معنی اصعب - جستجوی لغت در جدول جو

اصعب
صعب تر، سخت تر، دشوارتر
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
فرهنگ فارسی عمید
اصعب
(اَ عَ)
دشوارتر. (آنندراج). مشکل تر و دشوارتر و سخت تر. (ناظم الاطباء). صعب تر. دشخوارتر. مقابل اسهل:
یقولون ان الموت صعب علی الفتی
مفارقهالاحباب واﷲ اصعب.
؟
- امثال:
اصعب من ردّالجموح.
اصعب من ردالشخب فی الضرع.
اصعب من قضم قت ّ.
اصعب من نقل صخر.
اصعب من وقوف علی وتد
لغت نامه دهخدا
اصعب
سخت تر، مشکل تر، دشوار تر، مقابل اسهل
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
فرهنگ لغت هوشیار
اصعب
((اَ عَ))
دشوارتر، صعب تر
تصویری از اصعب
تصویر اصعب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصبع
تصویر اصبع
انگشت دست یا پا، انگشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصوب
تصویر اصوب
صواب تر، راست تر، درست تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصعب
تصویر مصعب
اسبی که هنوز زیر بار نرفته و سواری نداده، فحل، گشن
فرهنگ فارسی عمید
(اَصْ وَ)
باصواب تر و نیکتر. (غیاث) (آنندراج). صواب تر. بصواب تر:
خواسته بدهد و نخواهد شکر
این صوابست و آن دگر اصوب.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
موی که به سپیدی آن سرخی آمیخته باشد. (منتهی الارب). شعر اصهب، موی میگون. (مهذب الاسماء). میگون. (دستوراللغه). موی سرخ به سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). آنچه سپیدی موی آن بسرخی زند. مؤنث: صهباء. ج، صهب. (از اقرب الموارد). شقره که بسرخی زند. شقرت مایل بسرخی. موی بور.
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
موضعی است در قول شاعر:
اتعرف اطلالاً بمیسره اللّوی
الی ارعب قد حالفتک بها الصّبا
فأهلاً و سهلاً بالتی حل ّ حبﱡها
فؤادی و حلّت دار شحط من النّوی.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
حمار اصحب، خر که رنگش مایل به سرخی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
رشکناک گردیدن سر. (منتهی الارب). پر شدن سر از تخم شپش (رشک) و کیک. (از قطر المحیط). بسیاررشک شدن موی. (تاج المصادر بیهقی). رشک در موی افتادن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ طُب ب)
باقیماندۀ نسوج کتان و کنف و مشاقهالاصطب. (از دزی ج 1 ص 26). و رجوع به اشتب و اصطبه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
بنی اصبع، نام قومی است که تابعیت قرامطه پذیرفته بودند. (از قاموس الاعلام ترکی).
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
کوهی است به نجد. (منتهی الارب) (مراصدالاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
مرد بی موی پیش سر، برگشتن گونۀ آدمی. (منتهی الارب). گونۀ روی بگشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
طمّاع. نام کسی که در طمع ضرب المثل است. مثال: شمااز اشعب طمّاع گذراندید. (فرهنگ نظام). مردی از مدینه و مولای عثمان بن عفان بود و طمع بسیار داشت، بدان سان که به وی مثل میزدند و این امثال درباره اوست:
هو اطمع من اشعب.
لاتکن اشعب فتتعب.
اطمع من شاه اشعب.
گویند روزی گوسفند وی بر بالای بام بود و به قوس قزح می نگریست و گمان کرد قوس قزح دسته ای یونجه است. از طمع برجست آنرا بگیرد و بر زمین افتاد و گردنش بشکست و از آن بدو مثل زنند. (از اقرب الموارد). و زرکلی آرد: اشعب بن جبیر معروف به اشعب طمّاع و اشعب طامع متوفی بسال 154 هجری قمری / 771 میلادی مردی ظریف از مردم مدینه و مولای عبدالله بن زبیر بود. حدیث روایت میکرد و آواز خوشی داشت. در طمعکاری به وی مثل میزنند و اخبار و حکایات مربوط به طمعکاری او بسیارو در کتب ادبی متفرق است. روزگار درازی بزیست و گویند زمان عثمان را درک کرد و در عصر او در مدینه اقامت داشت و در روزگار منصور عباسی به بغداد رفت و در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 119) ، اشعیاء نبی. نام کتابی از تورات. رجوع به فهرست ابن الندیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
تیس اشعب، قچقار که میان دو شاخ آن بعد بسیار بود. ج، شعب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گشن، شتر سرکش نر فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب مصاعیب
فرهنگ لغت هوشیار
نام مردی آزمند، راک (غوچ) دور شاخ: شاخداری که میانه دو شاخش فراخ باشد، پهن شانه چهار شانه قچقار که میان دو شاخ آن فراخ باشد حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعب
تصویر ادعب
گول و نادان کانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعب
تصویر ازعب
ناکس خپله (خپله کوتاه و فربه) درشت اندام
فرهنگ لغت هوشیار
دشوار شدن، دشوار یافتن، سختی دیدن دشوار شدن سخت شدن، دشوار یافتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصبع
تصویر اصبع
انگشت دست یا پا، ج آن اصابع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصاب
تصویر اصاب
سیراب کردن، رشکناکی درسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصهب
تصویر اصهب
سرخ موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصوب
تصویر اصوب
نیک تر، صواب تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلب
تصویر اصلب
استوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصهب
تصویر اصهب
((اَ هَ))
موی سرخ به سفیدی آمیخته، می گون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصعب
تصویر مصعب
((مَ عَ))
نر، فحل، اسبی که سواری نداده و سوار شدن بر آن دشوار باشد، جمع مصاعب، مصاعیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاعب
تصویر صاعب
((عِ))
سخت گیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصبع
تصویر اصبع
((اِ بَ))
انگشت، مفرد اصابع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصعاب
تصویر اصعاب
((اِ))
دشوار شدن، دشوار یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصوب
تصویر اصوب
((اَ وَ))
صواب تر، درست تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشعب
تصویر اشعب
((اَ عَ))
قوچی که میان دو شاخ آن فراخ باشد، حیوان شاخداری که وسط دو شاخش فاصله باشد، کسی که میان دو شانه اش فراخ باشد
فرهنگ فارسی معین