جدول جو
جدول جو

معنی اصعاد - جستجوی لغت در جدول جو

اصعاد
صعود کردن، بالا برآمدن، بالا رفتن
تصویری از اصعاد
تصویر اصعاد
فرهنگ فارسی عمید
اصعاد(نَ کُ)
بالا برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
اصعاد
بالا رفتن
تصویری از اصعاد
تصویر اصعاد
فرهنگ لغت هوشیار
اصعاد((اِ))
بالا رفتن، صعود کردن
تصویری از اصعاد
تصویر اصعاد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسعاد
تصویر اسعاد
یاری کردن، یاری دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصفاد
تصویر اصفاد
بند کردن، کسی را زندانی کردن، عطا دادن، بخشیدن چیزی به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارعاد
تصویر ارعاد
ترساندن، بیم دادن، کسی را دچار ترس و بیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
بعد
ابعاد هندسی (ثلاثه، سه گانه): در ریاضیات طول (درازا)، عرض (پهنا) و عمق (ژرفا)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
دور کردن، تبعید کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ صدّ. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به صدّ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بازداشتن کسی را از چیزی و برگردانیدن. (منتهی الارب). بگردانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن و برگردانیدن. (آنندراج). منع کردن و منصرف کردن کسی. لغتی است در صدّ (ثلاثی) : اناس اصدوا الناس بالسیف عنهم. (از اقرب الموارد). کسی را از کاری بازداشتن و برگردانیدن. (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(نِ مَ نِ)
اصراد تیرانداز تیر را، انفاذ کردن آنرا. گذراندن آنرا. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (قطر المحیط). درگذرانیدن تیر را. (منتهی الارب) (آنندراج). تیر بر چیزی بگذرانیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ شِ نَ / نُو)
برآمدن. (منتهی الارب). بر نردبان یا کوه بالا رفتن. لغت یا لهجه ایست در تصاعد که در آن قلب و ادغام پدید آمده است. (از قطر المحیط) ، غورۀ خرمابن به پختن درآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصباغ نخله، غورۀ آن به حال رسیدن درآمدن. (از اقرب الموارد) ، اصباغ ناقه، افکندن آن بچۀ موی برآورده را. (منتهی الارب). بچۀ موی برآورده افکندن شتر. (ناظم الاطباء). اصبغت الناقه، القت ولدهاو قد اشعر. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، خوردن گوشت و خون خنزیر: اصبغ یده فی لحم خنزیر و دمه، یعنی خورد آنرا. و این حجت است مر شافعی را بر حرمت نرد و آن بدتر از شطرنج است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَب ب)
پیچیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بافتن و دوتاه کردن ریسمان: اعصد الحبل، لواه. (از اقرب الموارد) ، فراهم آمدن قوم و عصایب و جماعت شدن. (ناظم الاطباء). فراهم آمدن و عصایب و جماعت شدن قوم. (آنندراج). اعصوصب القوم، فراهم آمدند و عصایب و جماعت شدند. (منتهی الارب). فراهم آمدن و عصایب گردیدن. (از اقرب الموارد). با هم آمدن قوم. (المصادر زوزنی) : فاعصوصبوا علیه. (مقدمۀ ابن خلدون ص 100) ، سخت گردیدن روز و سخت گردیدن شر. (آنندراج). سخت گردیدن بدی و سخت گردیدن روز. (ناظم الاطباء) : اعصوصب الشر، سخت گردید و کذا اعصوصب الیوم. (منتهی الارب). سخت گردیدن بدی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ گُ تَ)
درآمدن در گرما. (منتهی الارب). اصخاد مرد، داخل شدن وی در گرما. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (المنجد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصداد
تصویر اصداد
فرستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصفاد
تصویر اصفاد
چیزی به کسی بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
جمع بعد بمعنای دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتعاد
تصویر اتعاد
وعده پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعاد
تصویر اسعاد
یاری وخوشبخت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصخاد
تصویر اصخاد
آفتاب گرفتن سخت شدن گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعان
تصویر اصعان
کم خردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعاق
تصویر اصعاق
بیهوش گرداندن بیهوش کردن آذرخشیدن درخشزدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصعار
تصویر اصعار
ترشرویی
فرهنگ لغت هوشیار
دشوار شدن، دشوار یافتن، سختی دیدن دشوار شدن سخت شدن، دشوار یافتن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
دسیاد دادن (دسیاد وعده)، ترسیدن، ترساندن بیم دادن سهم دادن ترساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقعاد
تصویر اقعاد
خدمت کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعصاد
تصویر اعصاد
پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
((اِ))
دور کردن، راندن، دور رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسعاد
تصویر اسعاد
((اِ))
نیکبخت گردانیدن، مبارکی، یاری، کمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقعاد
تصویر اقعاد
((اِ))
نشاندن، نشانیدن، خدمت کردن کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصفاد
تصویر اصفاد
((اِ))
بند سخت برنهادن، عطا دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصعاب
تصویر اصعاب
((اِ))
دشوار شدن، دشوار یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایعاد
تصویر ایعاد
بیم دادن، ترساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابعاد
تصویر ابعاد
((اَ))
جمع بعد، دوری ها
ابعاد هندسی: طول، عرض و ارتفاع
فرهنگ فارسی معین