جدول جو
جدول جو

معنی اصطعاط - جستجوی لغت در جدول جو

اصطعاط(نَ فَ شُ مَ)
دارو ریختن شخص در بینی خود. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به اصعاط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصطیاد
تصویر اصطیاد
جانوری را شکار کردن، شکاریدن، شکردن، بشکریدن، اشکردن، شکریدن، اقتناص، صید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
به ساختن چیزی فرمان دادن، نیکویی کردن، پروردن و برگزیدن کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
صبوحی کردن، صبوحی زدن، صبوح نوشیدن، در بامداد شراب خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطکاک
تصویر اصطکاک
به هم خوردن دو چیز، مالش دو چیز به هم، به هم ساییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطلام
تصویر اصطلام
غلبۀ حق بر بنده که او را مجذوب و مقهور خود سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
کوک کردن و متناسب کردن سیم های ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
صبر کردن، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ دَ / دِ)
دارو به بینی ریختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لغتی است در اسعاط. رجوع به اسعاط شود. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ زَ)
برآمدن. (منتهی الارب). بالا برآمدن. (ناظم الاطباء). ارتقا. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، و یقال: فلان لایصطلی ̍ بناره، یعنی دلاوری است که کسی تاب مقاومت او را ندارد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). فلان لایصطلی بناره، اذا کان شجاعاً لایطاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
شکیبائی و صبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انعطاط
تصویر انعطاط
خمش بی شکستن نرم خمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباح
تصویر اصطباح
بامداد شراب خوردن صبوحی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطباب
تصویر اصطباب
ریخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطحاب
تصویر اصطحاب
نگهبانی، گفت و شنود، همیاری همدوستی یار و مصاحب یکدیگر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطلاق
تصویر اصطلاق
فریادکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
در تابستان به جای خنک رفتن نساجویی (نسا جایی که بدان آفتاب کم رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطیاد
تصویر اصطیاد
شکارکردن شکارافکنی شکار کردن صید کردن بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطهار
تصویر اصطهار
گداختن، مغز استخوان خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
بانگ برداشتن اجتماع دو یا چند صدا که با هم نواخته شوند
فرهنگ لغت هوشیار
با هم کوفتن، در هم آمیختن از بیخ کندن، برکندن در زبانزد سوفیانه نمایانی خدا در دل و بیرون رفتن مهر چیزهای دیگر از دل دل کندن از بیخ بر کندن چیزی را از بن بر کندن استیصال، تجلیات حق که بر قلب بنده فرود آید و او را مقهور خود کند. از بیخ وبن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
برگزیدن چیزی برای خود، دعوت صنعت خواستن، نیکوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
زبانزد (در تازی آشتی کردن و یگانه شدن است) هشته بهم ساختن سازش کردن صلح کردن، سازش صلح، اتفاق کردن جمعی مخصوص برای وضع کلمه ای، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و بکار برند، جمع اصطلاحات. با هم صلح کردن، تصالح وآشتی کردن، با یکدیگر صلح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر ها را بیکدیگر زدن، زانو به زانو زدن از سستی و ناتوانی در رفتن، نیروئی که در اثر مالیده شدن سطوح اجسام به یکدیگرپدید میاید و باز دارنده حرکت است به هم خوردن به هم ساییدن چکمان سایش به هم وا کوفتن مالش بهم خوردن بهم رسیدن بهم ساییدن، مالش حرکت دو جسم روی یکدیگر، جمع اصطکاکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطفاء
تصویر اصطفاء
برگزیدن، برگزین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطخام
تصویر اصطخام
راست ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصطیاد
تصویر اصطیاد
((اِ))
صید کردن، شکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
((اِ طِ))
نیکویی کردن، پروردن، برگزیدن، مقرب ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطلام
تصویر اصطلام
((اِ طِ))
از بیخ برکندن چیزی را، از بن برکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطلاح
تصویر اصطلاح
((اِ طِ))
سازش کردن، صلح کردن، واژه ای که به علت کثرت استعمال عمومی، معنایی غیر از معنای اصلی خود را شامل می شود، لغتی که جمعی برای خود وضع کنند و به کار برند، مفرد اصطلاحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطکاک
تصویر اصطکاک
((اِ طِ))
به هم مالیدن، به هم ساییدن، مالش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطحاب
تصویر اصطحاب
((اِ طِ))
یار و مصاحب یکدیگر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطبار
تصویر اصطبار
((اِ طِ))
صبر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصطکاک
تصویر اصطکاک
سایش، مالش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصطلاح
تصویر اصطلاح
واژاک، زبانزد
فرهنگ واژه فارسی سره