جدول جو
جدول جو

معنی اصطخاب

اصطخاب
کوک کردن و متناسب کردن سیم های ساز
تصویری از اصطخاب
تصویر اصطخاب
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با اصطخاب

اصطخاب

اصطخاب
بانگ برداشتن اجتماع دو یا چند صدا که با هم نواخته شوند
اصطخاب
فرهنگ لغت هوشیار

اصطخاب

اصطخاب
بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصطخاب الطیر، بانگ و فریاد مرغان و اختلاط آواز ایشان. (منتهی الارب). بهم بانگ کردن. (تاج المصادربیهقی). افغان کردن. بانگ کردن. (زوزنی). اصطخاب طیر و جز آن، اختلاط آوازهای آنها در یکدیگر، تقول: سمعت اصطخاب الطیر. قال الشاعر: ان الضفادع فی الغدران تصطخب. (از اقرب الموارد). اصطخاب پرندگان یا غوکان، اختلاط آوازهای آنها. (از المنجد). اصطخاب پرندگان و جز آنها، درآمیختن آوازهای آنها بهم. (از قطر المحیط) ، استغاثۀ وی، اغاثۀ او. ضد است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فریاد و افغان کردن. فریاد خواستن و خروشیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). صراخ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

اصطحاب

اصطحاب
نگهبانی، گفت و شنود، همیاری همدوستی یار و مصاحب یکدیگر شدن
اصطحاب
فرهنگ لغت هوشیار

اصطراب

اصطراب
اندک اندک فراهم آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آن تا بخسبد و ترش گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطراب لبن، اندک اندک گرد آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آنرا تا ترش شود. (از قطر المحیط). اصطراب شیر در مشک، کم کم گرد آوردن آن و فراگذاشتن تا بترشد. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). شیر بر هم دوشیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

اصطخام

اصطخام
راست ایستادن مرد. (از اقرب الموارد). راست بر پای ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج). منتصب و قائم بودن
لغت نامه دهخدا

اصطخاد

اصطخاد
راست ایستادن در آفتاب. مصطخد نعت است از آن. (منتهی الارب). انتصاب یا راست ایستادن. مصطخد نعت آنست. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فریاد کردن: جاء یصطر، ای یصخب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا