جدول جو
جدول جو

معنی اصطناع

اصطناع((اِ طِ))
نیکویی کردن، پروردن، برگزیدن، مقرب ساختن
تصویری از اصطناع
تصویر اصطناع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اصطناع

اصطناع

اصطناع
برگزیدن چیزی برای خود، دعوت صنعت خواستن، نیکوئی کردن
اصطناع
فرهنگ لغت هوشیار

اصطناع

اصطناع
به ساختن چیزی فرمان دادن، نیکویی کردن، پروردن و برگزیدن کسی
اصطناع
فرهنگ فارسی عمید

اصطناع

اصطناع
دعوت صنعت ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دعوت مصنعه ساختن. (آنندراج). اصطناع مرد، اتخاذ مصنعه یعنی دعوت. (از قطر المحیط) (ازاقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

اصطراع

اصطراع
کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر کشتی گرفتن. (زوزنی). با یکدیگر کشتی کردن. (تاج المصادر بیهقی). تصارع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اصناع

اصناع
یاری کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اعانت کردن دیگری را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اَصواء و صُوی ̍، قبرها: وقفت علی الصوی و الاصواء، ای علی القبور. (اقرب الموارد). و رجوع به صوه شود
لغت نامه دهخدا

اصناع

اصناع
جَمعِ واژۀ صنع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صنع شود.
- اصناعی الایدی، چربدستان. باریک کاران. ماهران در پیشۀ خویش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

اصطیاف

اصطیاف
در تابستان به جای خنک رفتن نساجویی (نسا جایی که بدان آفتاب کم رسد
فرهنگ لغت هوشیار