جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اصطحاب

اصطحاب

اصطحاب
نگهبانی، گفت و شنود، همیاری همدوستی یار و مصاحب یکدیگر شدن
اصطحاب
فرهنگ لغت هوشیار

اصطحاب

اصطحاب
اصطحاب قوم، با یکدیگر مصاحبت کردن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). یار و مصاحب یکدیگر شدن. (منتهی الارب). با همدیگر صحبت داشتن. (آنندراج). با یکدیگر صحبت کردن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را یار و مصاحب شدن. (ناظم الاطباء). مصاحبت. همدم شدن. همراز شدن. همصحبت شدن: از نشوت صباء اصطباح و اغتباق در میل و تمایل اصطحاب و اعتناق. (ترجمه محاسن اصفهان ص 99) ، مأخوذ از یونانی، یک قسم وزنی. (ناظم الاطباء) ، بیونانی، ستاره. (مفاتیح خوارزمی). و رجوع به اصطور شود
لغت نامه دهخدا

اصطخاب

اصطخاب
بانگ برداشتن اجتماع دو یا چند صدا که با هم نواخته شوند
اصطخاب
فرهنگ لغت هوشیار

اصطراب

اصطراب
اندک اندک فراهم آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آن تا بخسبد و ترش گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اصطراب لبن، اندک اندک گرد آوردن شیر را در مشک و گذاشتن آنرا تا ترش شود. (از قطر المحیط). اصطراب شیر در مشک، کم کم گرد آوردن آن و فراگذاشتن تا بترشد. (از اقرب الموارد) (ازالمنجد). شیر بر هم دوشیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

اصطخاب

اصطخاب
بانگ و فریاد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصطخاب الطیر، بانگ و فریاد مرغان و اختلاط آواز ایشان. (منتهی الارب). بهم بانگ کردن. (تاج المصادربیهقی). افغان کردن. بانگ کردن. (زوزنی). اصطخاب طیر و جز آن، اختلاط آوازهای آنها در یکدیگر، تقول: سمعت اصطخاب الطیر. قال الشاعر: ان الضفادع فی الغدران تصطخب. (از اقرب الموارد). اصطخاب پرندگان یا غوکان، اختلاط آوازهای آنها. (از المنجد). اصطخاب پرندگان و جز آنها، درآمیختن آوازهای آنها بهم. (از قطر المحیط) ، استغاثۀ وی، اغاثۀ او. ضد است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). فریاد و افغان کردن. فریاد خواستن و خروشیدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 14). صراخ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

اصطحام

اصطحام
راست ایستادن، یقال: اصطحم، اذا انتصب قائماً. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

اصطباب

اصطباب
ریخته شدن. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تصبب. انصباب. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا