جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اصطیاد

اصطیاد

اصطیاد
جانوری را شکار کردن، شِکاریدَن، شِکَردَن، بِشکَریدَن، اِشکَردَن، شِکَریدَن، اِقتِناص، صِید کَردَن
اصطیاد
فرهنگ فارسی عمید

اصطیاد

اصطیاد
صید کردن. (از لطایف و منتخب) (غیاث اللغات) (آنندراج). شکار کردن چیزی را. (منتهی الارب). صید. (زوزنی). شکردن. شکریدن. تصید. شکار کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 12) (ناظم الاطباء) :
صیاد پیری آمد بر اصطیاد من
داس و کمند و تیر و کمانش چهارتیر.
سوزنی.
شیر را با پیل نر جنگی فتاد
خسته شد آن شیر و ماند از اصطیاد.
مولوی، اصغاء بسخن کسی، مایل شدن بشنیدن آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نیک مایل گردانیدن گوش خود را بسوی سخن کسی. (از منتهی الارب). گوش نهادن. (آنندراج) ، کم کردن بهرۀ کسی را. (منتهی الارب) ، اصغاء اناء را، کج کردن آن، گویند: هویصغی اناء فلان، اذا انتقصه و وقع فیه. (از اقرب الموارد). کج کردن ظرف. (قطر المحیط). کج کردن خنور را بوقت ریختن. (منتهی الارب). بچسبانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، اصغاء شی ٔ را، کاستن آن، تقول: اصغی حقه، اذا نقصه. (قطر المحیط). ناقص کردن آن را. (از اقرب الموارد). ناقص و ناتمام کردن چیزی را. (منتهی الارب) ، اصغاء ناقه، میل دادن یا کج کردن سرش را به رحل هنگامی که رحل را بر آن بندند مانند مستمع چیزی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). مایل کردن ناقه سر خود را بسوی پالان چنانکه میشنود چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

اصطیاف

اصطیاف
در تابستان به جای خنک رفتن نساجویی (نسا جایی که بدان آفتاب کم رسد
فرهنگ لغت هوشیار

اصطداد

اصطداد
اصطداد زن، در پرده شدن وی. پرده یا چادر بر روی افکندن وی. (از قطر المحیط). صداد بر رخ افکندن زن. (اقرب الموارد). رجوع به صِداد شود
لغت نامه دهخدا

اصطخاد

اصطخاد
راست ایستادن در آفتاب. مصطخد نعت است از آن. (منتهی الارب). انتصاب یا راست ایستادن. مصطخد نعت آنست. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، فریاد کردن: جاء یصطر، ای یصخب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اصطیان

اصطیان
حفظ کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

اصطیام

اصطیام
بازداشتن خود را از خوردن و نوشیدن و حرف زدن و جماع کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). امساک از خوردنی و آشامیدنی و سخن گفتن و سیر. (از اقرب الموارد). امساک از طعام وشراب و کلام و نکاح و سیر خواه برای عبادت باشد یا جز آن. (از قطر المحیط). و رجوع به صوم و صیام شود، خردسالتر: اصغر اولاد، در تداول دانشمندان علوم عربی بر نوعی اشتقاق اطلاق شود. رجوع به اشتقاق اصغر در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ص 828 شود، کلمه اصغر در نزد منطقیان بر موضوع مطلوب در قیاس اقترانی اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 828). و در مبحث حد بنقل از شرح مطالع آرد: در هر قیاس حملی ناگزیر باید دو مقدمه باشد که در حد مشترک اند و این حد را حد اوسط نامند زیرا میان دو طرف مطلوب واسطه است و یکی از دو مقدمه بحدی متمایز و منفرد میشود که موضوع مطلوب است و آن را اصغر نامند زیرا موضوع اغلب اخص است و از اینرو از حیث افراد کمتر است و مقدمۀ دوم بحدی متمایز و منفرد میگردد که محمول مطلوب باشد و آنرا اکبر نامند زیرا اغلب اعم است و از اینرو از حیث افراد بیشتر است... بنابرین هر قیاسی مشتمل بر سه حد است، اصغر و اکبر و اوسط چنانکه اگر بگوییم هر انسانی حیوان است و هر حیوانی جسم است، آنگاه مطلوب یا نتیجۀ حاصل از آن چنین میشود که هر انسانی جسم است و انسان حداصغر و حیوان حد اوسط و جسم حد اکبر آنست. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 286). و رجوع به حد و قیاس اکبر شود:
اصغر اگر حمل یافت در بر صغری و باز
وضع به کبری گرفت شکل نخستین شمار
وضع بهر دو دوم حمل بهر دو سوم
رابع اشکال را عکس نخستین شمار.
؟
لغت نامه دهخدا

اصطیاف

اصطیاف
تابستان بجایی اقامت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). اقامت نمودن تابستان بجایی. (ناظم الاطباء). بتابستان جایی مقام کردن. (تاج المصادر بیهقی). تابستان جایی مقام کردن. (زوزنی). ییلاق کردن. به ییلاق رفتن. تصیف، فرومایه و ذلیل گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). خوار گردانیدن. (منتهی الارب). حقیر گردانیدن. (آنندراج) ، اصغار قوم، کودکان صغیر تولید کردن، یقال: ارتبعوا لیصغروا. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). بچۀ صغیر زایانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مشک خرد دوختن. (تاج المصادربیهقی). خرد دوختن مشک را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اصغار ارض، گیاه آن خرد گردیدن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). گیاه خرد آوردن زمین. (منتهی الارب). گیاه خرد و کوتاه آوردن زمین. (آنندراج) ، اصغار و اکبار ناقه، حنین کردن بطور پست و بلند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا