به معنی تنگنا، شهر سبطیساکار بود که بعضی، موقع آنرا در قسمت شمالی آن ملک و بعضی در نزد مسکره و سایرین در نزد ناعوره که در طرف شرقی کوه حرمون صغیر واقع است دانسته اند. (از قاموس کتاب مقدس)
به معنی تنگنا، شهر سبطیساکار بود که بعضی، موقع آنرا در قسمت شمالی آن ملک و بعضی در نزد مسکره و سایرین در نزد ناعوره که در طرف شرقی کوه حرمون صغیر واقع است دانسته اند. (از قاموس کتاب مقدس)
جمع واژۀ اشعری، بمعنی پیرو طریقۀ مخصوص اشعریان. اساس طریقۀ اشاعره از تعلیمات جهمیه مایه گرفت و در اواخر قرن سوم یا اوائل قرن چهارم هجری بعنوان فرقۀ اشعری ظهور کرد و بنام مشهورترین رؤسای این فرقه، ابوالحسن اشعری، معروف گردید و او از اخلاف ابوموسی اشعری است. ابوالحسن اشعری بر مخالفت معتزله قیام کرد و جمعی پیرو او شدند. عالم مشهور قاضی ابوبکر محمد باقلانی متوفی سنۀ 403 هجری قمری مذهب اشعری داشت و در تأیید و ترویج این طریقه کوشش بسیار کرد. اشاعره و معتزله با یکدیگر سخت مخالف بودند و کار مخالفت این دوفرقه به زدوخوردها و انقلابات خونین کشید، و مسلمانان هر ناحیه را مدت چند قرن به همین زدوخوردها مشغول و سرگرم داشت. نمونه ای از این معنی واقعۀ خراسان است در سال 456 هجری قمری. اشاعره و معتزله در مسائل بسیار با هم اختلاف دارند. عمده مسائل خلافیۀ آنها بدین قرار است: 1- معتزلی گوید: افعال خیر از خدای باشد و بر اوست که هرچه شایسته تر و سزاوارتر رعایت بندگان کند، اما اعمال شرّ، مخلوق عباد و عنان قدرت و ارادۀ این همه در دست انسان است. اشعری گوید: بد و نیک کارهاهمه آفریدۀ خداوند است و بنده را به هیچ وجه اختیارنیست. 2- معتزلی گوید: ایمان را سه رکن است: اعتقاد به قلب و جنان، گفتار به زبان، عمل به ارکان. اشعری گوید: رکن اصلی ایمان عقیدۀ قلبی است و گفتار و کردار از فروع آن است و کسی که دین را به دل بگرود مؤمن است، هرچند عمل و گفتارش با عقیدت یار نباشد. 3- معتزلی از ذات واجب الوجود صفات ازلیه همچون علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و جز آنها را نفی کند و گوید: خداوند عالم است بالذات نه بصفت علم، و قادر است نه بصفت قدرت و همچنین از دیگر صفات ازلی. اما اشعری قائل به صفات ازلیۀ زائد بر ذات است که قائم به ذات واجب الوجودند: و الاشعری بازدیاد قائله و قال بالنیابه المعتزله. مسألۀ تعدد قدما که در کتب کلام دیده میشود مربوط بهمین مطلب است. 4- معتزلی قائل است به حسن و قبح عقلی و گوید: حسن و قبح ذاتی اشیاء است، و عقل خود بدون معاونت شرع میتواند حسن و قبح چیزها راادراک کند. اوامر و نواهی شرع تابع حسن و قبح ذاتی است، نه اینکه حسن و قبح تابع امر و نهی شارع باشد، و از این جهت در مواردی که نص شرعی در دست نداریم عقل خود میتواند استنباط احکام کند، همچنین در موارد منصوصه بواسطۀ ملاک حسن و قبح ذاتی ممکن است در حکم ظاهری تصرف کند، اما اشعری منکر حسن و قبح عقلی است، واجب و حرام را سماعی داند و گوید عقل ما را شایستگی ایجاد یا تصرّف در احکام شرع نیست. در اینکه اوامر و نواهی شرع نسبت به حسن و قبح سبب اند یا کاشف، گفتگوهاست که در فن کلام و اصول بشرح نوشته اند. 5- معتزلی گوید: خدا را هیچگاه بچشم نتوان دید و اشعری گوید که خداوند در روز رستخیز بعیان دیده میشود. در مسألۀ رؤیت میان اشاعره و معتزله گفتگوهاست و در این باب عقاید گوناگون اظهار شده است که در جای خود بتفصیل نوشته اند. طائفۀ ’ضراریه’ از معتزله گویند که انسان را ورای حواس پنجگانه حاسۀ ششم است و با این حس خدا را در قیامت می بینیم. 6- معتزلی گوید: کسی که مرتکب گناهان کبیره میشود نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است و از این معنی عبارت کند به منزله بین المنزلتین. 7- معتزلی گوید: کلام الله مخلوقی است حادث، واشعری معتقد به کلام قدیم است. مسألۀ کلام نفسی مقابل کلام لفظی که از مختصات عقاید اشعریان است از فروع همین مسأله شمرده میشود. 8- معتزلی گوید: اعجاز قرآن مجید بسبب آن است که مردم را از معارضه و آوردن مانندش منصرف ساخت وگرنه اتیان بمثل برای فصحای عرب ممکن بودی، و اشعری قرآن را بالذات معجز و آوردن مانند آن را از بشر محال داند و گوید اعجاز عبارت است از فعل خارق عادت که مقرون بتحدی و سالم از معارضه باشد. 9- معتزلی اعادۀ معدوم را ممتنع و اشعری ممکن داند. 10- معتزلی خلود در نار را معتقد و اشعری منکر است. 11- معتزلی امامت را بنص و تعیین داند و اشعری به اختیار امت. 12- معتزلی معتقد است به تقرر و ثبوت ماهیت پیش از وجود و گوید ماهیت را در حال عدم و پیش از آنکه موجود شود ثبوت و تقرری است و ثبوت رااعم از وجود و عدم را اعم از نفی داند: و جعل المعتزلی الثبوت عم من الوجود و من النفی العدم. بعض معتزلیان گویند که میان ثبوت و نفی هیچ حد فاصل و واسطه ای نیست، و بین ثابت و منفی قضیۀ منفصلۀ حقیقیه است که بیش از دو طرف ندارد، اما میان موجود و معدوم واسطه ای است که آن را حال یا ثابت گویند. مسألۀ حال یا واسطۀ میان موجود و معدوم از مختصات عقاید معتزله است و اشاعره منکر این سخنان اند. 13- معتزله علم واجب الوجود را عبارت دانند از ماهیات ثابتۀ ازلی بنابر تقرر ماهیت که جزو عقاید آنهاست و ماهیت مقرره در عقاید معتزله نظیر اعیان ثابته است در عقاید متصوفه از قبیل محیی الدین و پیروان او. در باب علم واجب الوجود به جزئیات میان اشعری و معتزلی گفتگوهاست، بعضی منکر علم واجب تعالی به جزئیات و برخی قائل به علم تفصیلی واجب الوجود و احاطۀ او بر غیرمتناهی هستند و طایفه ای گویند خداوند عالم به جزئیات است نه بصور تفصیلی بلکه بر وجه کلی. ابوالمعالی جوینی استاد غزالی از بزرگان اشعری بود. به او نسبت داده اند که گفت خداوند عالم به کلیات است نه به جزئیات. بهمین مناسبت در کتاب طبقات سبکی (ج 3 ص 261) چند ورق راجع به این موضوع نوشته وخواسته است که این نسبت را از امام الحرمین رفع و اورا از داشتن این عقیده پاک کند. غزالی برای اینکه مورد این تهمت واقع نشود، هر جا به این موضوع رسیده عقیدۀ خود را صریحاً بیان کرده است، از جمله در کتاب نصیحهالملوک مینویسد: ’وی داناست به هرچه دانستنی است و علم وی به همه چیزها محیط است. ’ 14- اشعری گوید ایمان و طاعت بتوفیق و کفر و معصیت بخذلان الهی است و توفیق عبارت است از خلق قدرت بر طاعت و خذلان عبارت است از خلق قدرت بر معصیت. آنچه از موارد اختلاف اشعری و معتزلی یاد کردیم عمده مسائل خلافیه ای است که میان آنها مشهور شده است. ازاین مسائل مهم بعضی مولود بعض دیگرند، مثلاً مسألۀحال و کلام نفسی و همچنین اختلاف در توفیق و خذلان به مسألۀ نفی صفات و جبر و اختیار برمیگردد. غیر از آنچه گفتیم موارد خلافیۀ دیگر هم در باب وعد و وعید واسماء و احکام و عقل و سمع و همچنین در موضوعات جزئی و شخصی از قبیل اینکه عایشه و طلحه و زبیر خطاکار بودند یا نه و بر فرض خطا، آیا برگشتند و توبه کردندیا همچنان با گناه از دنیا رفتند و معاویه و عمرو عاص بر امام خروج کردند یا نه و امثال این اختلافات و زدوخوردها میان معتزله و فرقه های دیگر بوده است که بسیاری از آنها مربوط به مسائل مذکور میشود و در کتب عقاید بتفصیل ثبت شده است. رواج طریقۀ اشعری: تا اواخر قرن سوم نامی از فرقۀ اشعری در میان نبود، و دشمن سخت معتزله همان اصحاب حدیث بود. پس از ظهور علی بن اسماعیل اشعری، فرقه ای بدین نام روی طریقۀ اهل حدیث، در مقابل معتزله قیام کردند و مخاصمۀ این طایفه به موافقت علمای حدیث با معتزلیها گونۀ دیگر گرفت. پیدا شدن روح انتقاد و باور نکردن هر سخنی بدون دلیل و برهان، شاید تا حدی لازم و مطابق تعلیمات اسلامی بود که مردم را بفکر و تعقل و پیروی دلیل و برهان راهنمائی میکرد و ’قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین’ (قرآن 111/2) ، ’ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن’ (قرآن 125/16). و امثال آنها را دستور میداد و چون عقاید تعبدی صرف در مقابل حملات مذاهب فلسفی تاب نمی آورد، متکلمین اسلام مجبور بودند که با اسلحۀ مهاجمین خود رامسلح سازند. اما بهمین اندازه که اصول فلسفه برای مناظره و محاجۀ با مخالفان دین بکار رود، قناعت نشد و بتدریج بیش از آنچه ضرورت داشت و افزون از مقدار نسبت مسائل فلسفۀ یونان با مذهب درآمیخت و معجون نوظهوری ساخته شد. قرن چهارم و پنجم نسبت به اشاعره و اهل حدیث همچون قرن دوم و سوم نسبت به معتزله و قدریه بود و بیشتر از آنچه معتزله در مدت دو قرن پیش رفته بودند، از قرن چهارم ببعد نصیب اشعریها و اهل سنت وجماعت گردید. در قرن پنجم که عهد غزالی است، جمهور مسلمانان اهل سنت خاصه در حوزۀ خراسان که موطن غزالی است، در اصول طریقۀ اشعری و در فروع مسلک شافعی را داشتند. آنها که اصحاب رأی یعنی پیروان امام ابوحنیفه بودند، نیز اکثراً به مسلک اشاعره معتقد بودند و مذهب معتزله میان بعضی از فقهای عراق متداول بود. در کتاب بیان الادیان که مؤلف آن از معاصرین غزالی است، مذهب اهل سنت و جماعت را تقریباً روی اصول اشعری وصف میکند و در ذیل اصحاب الرأی مینویسد: ’و فقهای خراسان که از اصحاب ابوحنیفه اند، در اصول، مذهب سنت وجماعت دارند. اما بعضی از فقهای عراق در اصول، مذهب معتزله دارند و در فروع مذهب او’. از کتاب طبقات الشافعیۀ سبکی و مؤلفات تاریخی دیگر هم بخوبی برمی آید که اکثر علمای بزرگ خراسان در قرن پنجم در اصول، پیرو اشعری و در فروع، تابع شافعی بوده اند. در دوره های بعد نیز جمهور اهل تسنن از حنفی و شافعی و غیره همگان اشعری مذهب بودند. علامه در نهج الحق مینویسد: ’و جماعهالاشاعره الذین هم الیوم کل الجمهور من الحنفیه و الشافعیه و الحنبلیه الا الیسیر من فقهاء ماوراءالنهر’ الخ. (غزالی نامه تألیف جلال همایی صص 60- 80)
جَمعِ واژۀ اشعری، بمعنی پیرو طریقۀ مخصوص اشعریان. اساس طریقۀ اشاعره از تعلیمات جهمیه مایه گرفت و در اواخر قرن سوم یا اوائل قرن چهارم هجری بعنوان فرقۀ اشعری ظهور کرد و بنام مشهورترین رؤسای این فرقه، ابوالحسن اشعری، معروف گردید و او از اخلاف ابوموسی اشعری است. ابوالحسن اشعری بر مخالفت معتزله قیام کرد و جمعی پیرو او شدند. عالم مشهور قاضی ابوبکر محمد باقلانی متوفی سنۀ 403 هجری قمری مذهب اشعری داشت و در تأیید و ترویج این طریقه کوشش بسیار کرد. اشاعره و معتزله با یکدیگر سخت مخالف بودند و کار مخالفت این دوفرقه به زدوخوردها و انقلابات خونین کشید، و مسلمانان هر ناحیه را مدت چند قرن به همین زدوخوردها مشغول و سرگرم داشت. نمونه ای از این معنی واقعۀ خراسان است در سال 456 هجری قمری. اشاعره و معتزله در مسائل بسیار با هم اختلاف دارند. عمده مسائل خلافیۀ آنها بدین قرار است: 1- معتزلی گوید: افعال خیر از خدای باشد و بر اوست که هرچه شایسته تر و سزاوارتر رعایت بندگان کند، اما اعمال شرّ، مخلوق عباد و عنان قدرت و ارادۀ این همه در دست انسان است. اشعری گوید: بد و نیک کارهاهمه آفریدۀ خداوند است و بنده را به هیچ وجه اختیارنیست. 2- معتزلی گوید: ایمان را سه رکن است: اعتقاد به قلب و جنان، گفتار به زبان، عمل به ارکان. اشعری گوید: رکن اصلی ایمان عقیدۀ قلبی است و گفتار و کردار از فروع آن است و کسی که دین را به دل بگرود مؤمن است، هرچند عمل و گفتارش با عقیدت یار نباشد. 3- معتزلی از ذات واجب الوجود صفات ازلیه همچون علم و قدرت و اراده و سمع و بصر و جز آنها را نفی کند و گوید: خداوند عالم است بالذات نه بصفت علم، و قادر است نه بصفت قدرت و همچنین از دیگر صفات ازلی. اما اشعری قائل به صفات ازلیۀ زائد بر ذات است که قائم به ذات واجب الوجودند: و الاشعری بازدیاد قائله و قال بالنیابه المعتزله. مسألۀ تعدد قدما که در کتب کلام دیده میشود مربوط بهمین مطلب است. 4- معتزلی قائل است به حسن و قبح عقلی و گوید: حسن و قبح ذاتی اشیاء است، و عقل خود بدون معاونت شرع میتواند حسن و قبح چیزها راادراک کند. اوامر و نواهی شرع تابع حسن و قبح ذاتی است، نه اینکه حسن و قبح تابع امر و نهی شارع باشد، و از این جهت در مواردی که نص شرعی در دست نداریم عقل خود میتواند استنباط احکام کند، همچنین در موارد منصوصه بواسطۀ ملاک حسن و قبح ذاتی ممکن است در حکم ظاهری تصرف کند، اما اشعری منکر حسن و قبح عقلی است، واجب و حرام را سماعی داند و گوید عقل ما را شایستگی ایجاد یا تصرّف در احکام شرع نیست. در اینکه اوامر و نواهی شرع نسبت به حسن و قبح سبب اند یا کاشف، گفتگوهاست که در فن کلام و اصول بشرح نوشته اند. 5- معتزلی گوید: خدا را هیچگاه بچشم نتوان دید و اشعری گوید که خداوند در روز رستخیز بعیان دیده میشود. در مسألۀ رؤیت میان اشاعره و معتزله گفتگوهاست و در این باب عقاید گوناگون اظهار شده است که در جای خود بتفصیل نوشته اند. طائفۀ ’ضراریه’ از معتزله گویند که انسان را ورای حواس پنجگانه حاسۀ ششم است و با این حس خدا را در قیامت می بینیم. 6- معتزلی گوید: کسی که مرتکب گناهان کبیره میشود نه مؤمن است و نه کافر، بلکه فاسق است و از این معنی عبارت کند به منزله بین المنزلتین. 7- معتزلی گوید: کلام الله مخلوقی است حادث، واشعری معتقد به کلام قدیم است. مسألۀ کلام نفسی مقابل کلام لفظی که از مختصات عقاید اشعریان است از فروع همین مسأله شمرده میشود. 8- معتزلی گوید: اعجاز قرآن مجید بسبب آن است که مردم را از معارضه و آوردن مانندش منصرف ساخت وگرنه اتیان بمثل برای فصحای عرب ممکن بودی، و اشعری قرآن را بالذات معجز و آوردن مانند آن را از بشر محال داند و گوید اعجاز عبارت است از فعل خارق عادت که مقرون بتحدی و سالم از معارضه باشد. 9- معتزلی اعادۀ معدوم را ممتنع و اشعری ممکن داند. 10- معتزلی خلود در نار را معتقد و اشعری منکر است. 11- معتزلی امامت را بنص و تعیین داند و اشعری به اختیار امت. 12- معتزلی معتقد است به تقرر و ثبوت ماهیت پیش از وجود و گوید ماهیت را در حال عدم و پیش از آنکه موجود شود ثبوت و تقرری است و ثبوت رااعم از وجود و عدم را اعم از نفی داند: و جعل المعتزلی الثبوت عم من الوجود و من النفی العدم. بعض معتزلیان گویند که میان ثبوت و نفی هیچ حد فاصل و واسطه ای نیست، و بین ثابت و منفی قضیۀ منفصلۀ حقیقیه است که بیش از دو طرف ندارد، اما میان موجود و معدوم واسطه ای است که آن را حال یا ثابت گویند. مسألۀ حال یا واسطۀ میان موجود و معدوم از مختصات عقاید معتزله است و اشاعره منکر این سخنان اند. 13- معتزله علم واجب الوجود را عبارت دانند از ماهیات ثابتۀ ازلی بنابر تقرر ماهیت که جزو عقاید آنهاست و ماهیت مقرره در عقاید معتزله نظیر اعیان ثابته است در عقاید متصوفه از قبیل محیی الدین و پیروان او. در باب علم واجب الوجود به جزئیات میان اشعری و معتزلی گفتگوهاست، بعضی منکر علم واجب تعالی به جزئیات و برخی قائل به علم تفصیلی واجب الوجود و احاطۀ او بر غیرمتناهی هستند و طایفه ای گویند خداوند عالم به جزئیات است نه بصور تفصیلی بلکه بر وجه کلی. ابوالمعالی جوینی استاد غزالی از بزرگان اشعری بود. به او نسبت داده اند که گفت خداوند عالم به کلیات است نه به جزئیات. بهمین مناسبت در کتاب طبقات سبکی (ج 3 ص 261) چند ورق راجع به این موضوع نوشته وخواسته است که این نسبت را از امام الحرمین رفع و اورا از داشتن این عقیده پاک کند. غزالی برای اینکه مورد این تهمت واقع نشود، هر جا به این موضوع رسیده عقیدۀ خود را صریحاً بیان کرده است، از جمله در کتاب نصیحهالملوک مینویسد: ’وی داناست به هرچه دانستنی است و علم وی به همه چیزها محیط است. ’ 14- اشعری گوید ایمان و طاعت بتوفیق و کفر و معصیت بخذلان الهی است و توفیق عبارت است از خلق قدرت بر طاعت و خذلان عبارت است از خلق قدرت بر معصیت. آنچه از موارد اختلاف اشعری و معتزلی یاد کردیم عمده مسائل خلافیه ای است که میان آنها مشهور شده است. ازاین مسائل مهم بعضی مولود بعض دیگرند، مثلاً مسألۀحال و کلام نفسی و همچنین اختلاف در توفیق و خذلان به مسألۀ نفی صفات و جبر و اختیار برمیگردد. غیر از آنچه گفتیم موارد خلافیۀ دیگر هم در باب وعد و وعید واسماء و احکام و عقل و سمع و همچنین در موضوعات جزئی و شخصی از قبیل اینکه عایشه و طلحه و زبیر خطاکار بودند یا نه و بر فرض خطا، آیا برگشتند و توبه کردندیا همچنان با گناه از دنیا رفتند و معاویه و عمرو عاص بر امام خروج کردند یا نه و امثال این اختلافات و زدوخوردها میان معتزله و فرقه های دیگر بوده است که بسیاری از آنها مربوط به مسائل مذکور میشود و در کتب عقاید بتفصیل ثبت شده است. رواج طریقۀ اشعری: تا اواخر قرن سوم نامی از فرقۀ اشعری در میان نبود، و دشمن سخت معتزله همان اصحاب حدیث بود. پس از ظهور علی بن اسماعیل اشعری، فرقه ای بدین نام روی طریقۀ اهل حدیث، در مقابل معتزله قیام کردند و مخاصمۀ این طایفه به موافقت علمای حدیث با معتزلیها گونۀ دیگر گرفت. پیدا شدن روح انتقاد و باور نکردن هر سخنی بدون دلیل و برهان، شاید تا حدی لازم و مطابق تعلیمات اسلامی بود که مردم را بفکر و تعقل و پیروی دلیل و برهان راهنمائی میکرد و ’قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین’ (قرآن 111/2) ، ’ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن’ (قرآن 125/16). و امثال آنها را دستور میداد و چون عقاید تعبدی صرف در مقابل حملات مذاهب فلسفی تاب نمی آورد، متکلمین اسلام مجبور بودند که با اسلحۀ مهاجمین خود رامسلح سازند. اما بهمین اندازه که اصول فلسفه برای مناظره و محاجۀ با مخالفان دین بکار رود، قناعت نشد و بتدریج بیش از آنچه ضرورت داشت و افزون از مقدار نسبت مسائل فلسفۀ یونان با مذهب درآمیخت و معجون نوظهوری ساخته شد. قرن چهارم و پنجم نسبت به اشاعره و اهل حدیث همچون قرن دوم و سوم نسبت به معتزله و قدریه بود و بیشتر از آنچه معتزله در مدت دو قرن پیش رفته بودند، از قرن چهارم ببعد نصیب اشعریها و اهل سنت وجماعت گردید. در قرن پنجم که عهد غزالی است، جمهور مسلمانان اهل سنت خاصه در حوزۀ خراسان که موطن غزالی است، در اصول طریقۀ اشعری و در فروع مسلک شافعی را داشتند. آنها که اصحاب رأی یعنی پیروان امام ابوحنیفه بودند، نیز اکثراً به مسلک اشاعره معتقد بودند و مذهب معتزله میان بعضی از فقهای عراق متداول بود. در کتاب بیان الادیان که مؤلف آن از معاصرین غزالی است، مذهب اهل سنت و جماعت را تقریباً روی اصول اشعری وصف میکند و در ذیل اصحاب الرأی مینویسد: ’و فقهای خراسان که از اصحاب ابوحنیفه اند، در اصول، مذهب سنت وجماعت دارند. اما بعضی از فقهای عراق در اصول، مذهب معتزله دارند و در فروع مذهب او’. از کتاب طبقات الشافعیۀ سُبکی و مؤلفات تاریخی دیگر هم بخوبی برمی آید که اکثر علمای بزرگ خراسان در قرن پنجم در اصول، پیرو اشعری و در فروع، تابع شافعی بوده اند. در دوره های بعد نیز جمهور اهل تسنن از حنفی و شافعی و غیره همگان اشعری مذهب بودند. علامه در نهج الحق مینویسد: ’و جماعهالاشاعره الذین هم الیوم کل الجمهور من الحنفیه و الشافعیه و الحنبلیه الا الیسیر من فقهاء ماوراءالنهر’ الخ. (غزالی نامه تألیف جلال همایی صص 60- 80)
جمع واژۀ افغان که قومی است معروف. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). مأخوذ از تازی، افغانها. گروه افغان. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ افغانی. (یادداشت بخط مؤلف). پختان. مرحوم ملک الشعرای بهار آرد: پختی بضم اول و یاء فارسی اشترهای قوی دوکوهانه و نر را گویند. (تاریخ سیستان حاشیه ص 66). و بعقیدۀ حقیرپختی منسوب به پختان است که نام اصلی افاغنه است، هنرها و انواع سخن. (آنندراج) (غیاث اللغات). روشهای سخن. (منتهی الارب). ج افنون. گونه از هر چیزی. (مؤید الفضلاء) : شاعر باید که در افانین سخن و اسالیب شعر... از طریق افاضل شعرا... عدول ننماید. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). بدین معنی جمع واژۀ فن است. (از آنندراج). - افانین الکلام، روشها و اسلوبها و اجناس سخن. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ افغان که قومی است معروف. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). مأخوذ از تازی، افغانها. گروه افغان. (از ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ اَفغانی. (یادداشت بخط مؤلف). پُختان. مرحوم ملک الشعرای بهار آرد: پختی بضم اول و یاء فارسی اشترهای قوی دوکوهانه و نر را گویند. (تاریخ سیستان حاشیه ص 66). و بعقیدۀ حقیرپختی منسوب به پختان است که نام اصلی افاغنه است، هنرها و انواع سخن. (آنندراج) (غیاث اللغات). روشهای سخن. (منتهی الارب). ج ِافنون. گونه از هر چیزی. (مؤید الفضلاء) : شاعر باید که در افانین سخن و اسالیب شعر... از طریق افاضل شعرا... عدول ننماید. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). بدین معنی جَمعِ واژۀ فن است. (از آنندراج). - افانین الکلام، روشها و اسلوبها و اجناس سخن. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ اصغر. (منتهی الارب) (قطر المحیط). خردتران. (از آنندراج). خردان. (غیاث). کهتران. کوچکتران. مقابل اکابر. قال سیبویه: لایقال نسوه صغر و لا قوم اصاغر الا بالالف واللام، و کذا اصغرون ایضاً. (منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ اصغر. (منتهی الارب) (قطر المحیط). خردتران. (از آنندراج). خردان. (غیاث). کهتران. کوچکتران. مقابل اکابر. قال سیبویه: لایقال نسوه صغر و لا قوم اصاغر الا بالالف واللام، و کذا اصغرون ایضاً. (منتهی الارب)
اصاره چیزی، به چیزی تغییر دادن و دگرگون کردن آن از صورتی به صورت دیگر یا از حالتی به حالت دیگر. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تصییر. بازگرداندن چیزی را ومیل دادن او را بسوی آن. (زوزنی) (منتهی الارب). گردانیدن و بچسبانیدن. (تاج المصادر).
اصاره چیزی، به چیزی تغییر دادن و دگرگون کردن آن از صورتی به صورت دیگر یا از حالتی به حالت دیگر. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تصییر. بازگرداندن چیزی را ومیل دادن او را بسوی آن. (زوزنی) (منتهی الارب). گردانیدن و بچسبانیدن. (تاج المصادر).
بلده ای است در بلاد روم. ابوتمام آن را ذکر کرده است و گوید: کأن ّ بلادالروم عمت بصیحه فضمت حشاها او رغا وسطها السقب بصاغره القصوی و طمین و اقتری بلاد قرنطاؤس وابلک السکب. (معجم البلدان)
بلده ای است در بلاد روم. ابوتمام آن را ذکر کرده است و گوید: کأن ّ بلادالروم عمت بصیحه فضمت حشاها او رغا وسطها السقب بصاغره القصوی و طمین و اقتری بلاد قرنطاؤس وابلک السکب. (معجم البلدان)
مصاهره و مصاهرت در فارسی: دامادی، خسورگی خسوره در پارسی پدر شوهر و پدر زن را گویند، خویشی وابستگی (سببی) داماد شدن شوهر دختر یا خواهر کسی گردیدن، باکسی خویشی کردن بوسیله زن دادن و زن گرفتن، دامادی: ایلگ خان از سلجوقیان خایف شده بود پیش محمود بحکم مصاهرت و مصادقت که از جانبین سلسله و داد و اتحاد منعقد بودکسی فرستاد، رابطه و علاقه ایست که میان زن وشوی واقرباء یکدیگر ایجاد میشود که موجب حرمت نکاح عده ای میگردد مثلا زن هر یک از پدر وپسر بر دیگری حرام میشود و مادر زن یا دختر زنی که موطوئه باشند بر شخص حرام میگردند
مصاهره و مصاهرت در فارسی: دامادی، خسورگی خسوره در پارسی پدر شوهر و پدر زن را گویند، خویشی وابستگی (سببی) داماد شدن شوهر دختر یا خواهر کسی گردیدن، باکسی خویشی کردن بوسیله زن دادن و زن گرفتن، دامادی: ایلگ خان از سلجوقیان خایف شده بود پیش محمود بحکم مصاهرت و مصادقت که از جانبین سلسله و داد و اتحاد منعقد بودکسی فرستاد، رابطه و علاقه ایست که میان زن وشوی واقرباء یکدیگر ایجاد میشود که موجب حرمت نکاح عده ای میگردد مثلا زن هر یک از پدر وپسر بر دیگری حرام میشود و مادر زن یا دختر زنی که موطوئه باشند بر شخص حرام میگردند