جدول جو
جدول جو

معنی اشکپوس - جستجوی لغت در جدول جو

اشکپوس
هشت پای دریایی، به آدم پرخور نیز گویند، هم رزم رستم در شاهنامه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الکوس
تصویر الکوس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکبوس
تصویر اشکبوس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از فرماندهان سپاه خاقان چین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکو
تصویر اشکو
سقف، هر طبقه از بنا، اشکوب، آشکوب
فرهنگ فارسی عمید
تسمه های سربی نازک به اندازه های مختلف که در چاپخانه لای سطرهای چیده شده می گذارند تا فاصلۀ مطلوب میان دو سطر پیدا شود، واحد طول سطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوه
تصویر اشکوه
شکوه، جاه و جلال، شان و شوکت، مهابت، هیبت، برای مثال صدق موسی بر عصا و کوه زد / بلکه بر دریای پراشکوه زد (مولوی - ۷۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوب
تصویر اشکوب
سقف، هر طبقه از بنا، اشکو، آشکوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکوخ
تصویر اشکوخ
سکندری، با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن، لغزش
سکندر، به سر در آمدگی، به سر در آمدن، شکرفیدن، شکوخیدن، اشکوخیدن، آشکوخیدن، آشکوخ
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
شاعر یونان قدیم در قرن هفتم قبل از میلاد در میتیلن بدنیا آمد. معاصر شاعرۀ معروف سافو بود. بسبب هجویات و هزلیات که سرود مورد غضب حکمران میتیلین قرار گرفت و تبعید شد و بعد تا مصر رفت و سرانجام بخشیده شد و به میهن خود برگشت و در همانجا درگذشت. از اشعارش جز چند فقره شعر چیزی در دست نیست. وزن شعری نیز ایجاد کرد که به وی منسوب است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 335)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
السه. بنابر تاریخ اساطیری یونان قدیم حکمران تیرینت در قرن چهاردهم قبل از میلاد بود. پسرش برسئوس و پدرش آمفیتریون نام داشت. هرکول یا هراکلس قهرمان معروف نوادۀ او بود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 334)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام پهلوانی تورانی که بدست رستم کشته شد. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) (از فرهنگ شاهنامۀ شفق) (از فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (هفت قلزم) (انجمن آرا). و رجوع به فهرست ولف شود:
بپرسید الکوس جنگی کجاست
که چندین همی جنگ شیران بخاست.
فردوسی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اسکوسها از اقوام اولیۀ ایطالیا بوده اند که برخی از مورخین آنها را از نژاد قدیم یونانی شمارند، اسکی حصار قریه ای است در سنجاق دنیزلی از ولایت آیدین در 15 هزارگزی شمال شرقی شهر دنیزلی در ساحل یکی از انهار تابعۀ شط مندرس در دست چپ، و آن بر روی ویرانه های شهر قدیم لائودیکیه واقع است. این شهر در تاریخ 65 میلادی از زلزله منهدم شده و بعداً دوباره معمور گردیده است اما باز در 1402 میلادی تیمور لنگ آنجا را به ویرانه ای مبدل کرد. در خرابه های واقع در گرداگرد اسکی حصار انقاض و آثار باقیۀ یک تماشاخانه و یک سربازخانه و یک میدان اسب دوانی دیده میشود که هر سه از بقایای آثار رومیان میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 168 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بمعنی اشکو است که هرمرتبه از پوشش خانه باشد. (برهان) (آنندراج). هر مرتبه از پوشش که به تازی طبقه خوانند. (سروری). مخفف آشکوب. (فرهنگ نظام) (سروری) (شرفنامۀ منیری). رجوع به آشکوب شود، آه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
لغزش را گویند که از لغزیدن است و امر بدین معنی هم هست یعنی بلغز و از پای درآی. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). و مصدر آن اشکوخیدن است. (انجمن آرا). اشکوخ و شکوخ لغزش بود و بسردرآمدگی. (از رشیدی). لغزیدن. (سروری) (شعوری).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دهی است از دهستان حومه بخش شهربابک شهرستان یزد که در نه هزارگزی خاور شهربابک و هفت هزارگزی جنوب راه فرعی فیض آباد به شهربابک واقع است. محلی جلگه، معتدل و مالاریائی و سکنۀ آن 423 تن میباشد. مذهب مردم شیعه و زبان آنان فارسی است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس و قالی بافی است. راه آن فرعی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
خوشه، یکی از کسانی میباشد که با ابراهیم معاهده کرد (سفر پیدایش 14: 13 و 24). (قاموس کتاب مقدس ص 72).
- وادی اشکول، وادیی است در زمین کنعان (سفر اعداد 13: 23 و 24 و 32: 9، سفر تثنیه 1: 24). بعضی را گمان چنان است که این وادی در مکان عین الخشکله در شمال جرول واقع بود و بگمان پالمر و دریک در مکان تلهای انگور بود که در نزدیکی هفت چاه واقع میباشد. و فان لیپ میگوید که خوشه های انگور در آنجا دیدم که هر یک 18 قیراط طول داشت و نیز میگوید که فعلاً هم در جنوب زمین مقدس خوشه های انگور بسنگینی دو رطل یافت میشود. (قاموس کتاب مقدس ص 73)
لغت نامه دهخدا
(اُ / اِ)
شأن و شوکت و شکوه و عظمت. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). عظمت و حشمت و آن را شکوه خوانند. مولوی معنوی فرماید:
صدق موسی بر عصا و کوه زد
بلکه بر دریای پراشکوه زد.
(جهانگیری) (سروری).
مهابت و ترس و بر این قیاس است اشکوهید و شکوهید. (رشیدی). حشمت و عظمت و وقار. (شعوری). و رجوع به شکوه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
قریه ای به صعید مصر. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ / اَ)
نام مبارزی است کشانی که بمدد افراسیاب آمده بود و افراسیاب او را بیاری پیران ویسه فرستاد و رستم پیاده به میدان او آمد و به یک تیرش بقتل آورد. (هفت قلزم) (برهان). نام مبارزی است که بمدد افراسیاب آمده بود و رستم اورا کشت. (غیاث). و صاحب آنندراج آرد: نام مبارزی که بمدد افراسیاب آمده و رستم او را کشته:
سواری که بد نام او اشکبوس
همی برخروشید مانند کوس.
فردوسی.
از اشکبوس گریه تأثیر غم مخور
کز رستم است عشق تو فیروزجنگ تر
تأثیر.
و صاحب مؤید الفضلا آرد:نام مبارزی کیانی که بمدد افراسیاب آمده بود و افراسیاب او را به یاری پیران سرلشکر خویش که به طوس بن نوذرشاه سرلشکر ایرانیان بجنگ بود، فرستاد. چون اشکبوس به میدان آمد، رهام بن گودرز در میدان رفت و چون به مبارزت با اشکبوس برنیامد، از پیش او گریخت. رستم کوفتۀ راه بود، بناء علیه رستم پیاده در میدان آمد وبزخم تیر اشکبوس را کشت. کذا فی شرفنامه - انتهی. وصاحب انجمن آرا آرد: نام پهلوانی بوده تورانی منسوب به شهر کشان که بحمایت افراسیاب به تسخیر شهر ایران آمده و بدست رستم زال کشته شد، چنانکه فردوسی گفته:
سواری که بد....
بیامد که جوید به ایران نبرد
سر هم نبرد اندرآرد به گرد.
چون رهام گودرز از او ستوه و به کوه شد، رستم پیاده به جنگ او رفت. نخست اسب او را به تیری افکند و تیری دیگر بر او زد که از پشتش برون جست. هم فردوسی گفته:
بزد تیر بر سینۀ اشکبوس
فلک آن زمان دست او داد بوس
قضا گفت گیر و قدر گفت ده
ملک گفت احسنت و مه گفت زه.
چنان ز سایۀ مژگان او هراسیدم
که اشکبوس کشائی ز تیر رستم زال.
قاآنی (از فرهنگ ضیاء).
و رجوع به تاریخ جهانگشا ج 2 ص 173 وشعوری ج 1 ص 110 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
پوشیده از مشک. خوشبوی. معطر:
بنفشه دگرباره شد مشکپوش
سر نرگس آمد ز مستی به جوش.
خاقانی.
، کنایه است از موی رخسار مرد:
یکی کودک نورسید است زوش
هنوزش نگشته ست گل مشکپوش.
اسدی (گرشاسب نامه چ یغمایی ص 82)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
حصنی به اندلس از اعمال شنتمریه. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَشْکْ)
مرکب را گویند که در مقابل مفرد است. (برهان) (هفت اقلیم) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). مرکب و مختلط و ممزوج، ضد مفرد و کامود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ کُ)
حجّار یونانی، مولد پارس. حجّاریهای برجستۀ مزلۀ مشهور از اوست. (حدود 420- حدود 350 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
(اُ کِ)
یکی از حکمای یونان قدیم است و از شاگردان فیثاغورث بود. در حدود سنۀ 500 قبل از میلاد در لوقانیای قدیم واقع در جنوب ایتالیا متولد شد و اثری موسوم به ’طبیعت کائنات’ دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
روسی اشپون را در دوات چینی (حروف چینی) میان دو واژه یا میان دو رده گذارند واتبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکوس
تصویر اکوس
جمع کاس، جامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوه
تصویر اشکوه
شان وشوکت وشکوه وعظمت
فرهنگ لغت هوشیار
((اِ))
سرب باریکی که در حروف چینی دستی میان هر دو سطر نهند تا فاصله مطلوب پیدا شود، واحد طول سطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوب
تصویر اشکوب
سقف، هر مرتبه از پوشش خانه، طبقه، اشکو و آشکو هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکوخ
تصویر اشکوخ
((اِ یا اُ))
لغزش، خزیدن، مجازاً، سهو، خطا
فرهنگ فارسی معین
اشکوبه، طبقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوسفند پوست کنده به قصد استفاده از گوشت آن
فرهنگ گویش مازندرانی
اشکم قرار
فرهنگ گویش مازندرانی
آشکنی
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیده شده، زیرگوشی
فرهنگ گویش مازندرانی