جدول جو
جدول جو

معنی اشپون

اشپون((اِ))
سرب باریکی که در حروف چینی دستی میان هر دو سطر نهند تا فاصله مطلوب پیدا شود، واحد طول سطر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اشپون

اشپون

اشپون
روسی اشپون را در دوات چینی (حروف چینی) میان دو واژه یا میان دو رده گذارند واتبند
فرهنگ لغت هوشیار

اشپون

اشپون
تسمه های سربی نازک به اندازه های مختلف که در چاپخانه لای سطرهای چیده شده می گذارند تا فاصلۀ مطلوب میان دو سطر پیدا شود، واحد طول سطر
فرهنگ فارسی عمید

اشرون

اشرون
جَمعِ واژۀ اَشِر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، اَشَعَّ الزرع، خوشه برآورد آن کشت. (منتهی الارب) ، اخرج شعاعه. (اقرب الموارد) ، اَشَعَّ السنبل، پر شد دانه های آن خوشه. (منتهی الارب) ، اکتنز حبه. (اقرب الموارد) ، اشعت الشمس، نور گسترانید آفتاب. (منتهی الارب) ، نشرت شعاعها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

اشتون

اشتون
حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان. و در دیوان متنبی ذکر شده است که: و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون، گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان) ، جَمعِ واژۀ شَجْر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود
نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است. (از قاموس الاعلام). و رجوع به معجم البلدان و مادۀ قبل شود
حصنی به اندلس از اعمال خرۀ جیان. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا

اشتون

اشتون
لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است. (از معجم البلدان). رجوع به اشتوم شود، شادمان کردن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از اضداد است، مقهور ساختن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب). غالب شدن بر کسی، گلوگیر کردن، به هیجان آوردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، عطا کردن به طلبکار و خواهنده مقداری که خشنود شود و برود. (از ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا

اشمون

اشمون
اشمون جریش دهی است زیر شَطَنوف. (منتهی الارب) (آنندراج). مصریها اشمونین گویند. شهری است قدیمی و آباد و مرکز و قصبۀ ناحیه ای در صعید ادنی از مغرب نیل است. (مراصد). اهل مصر اشمونین گویند و آن شهری است قدیمی و آباد و مسکون و قصبۀ ناحیه ای از استان صعید ادنی در جانب غربی نیل است و دارای بوستانها و نخل بسیار باشد. و آن را بنام آبادکننده آن اشمن بن مصربن بیصربن حام بن نوح نامیده اند. (از معجم البلدان). و رجوع به اشمن و اشمونین شود
لغت نامه دهخدا