جدول جو
جدول جو

معنی اشکاب - جستجوی لغت در جدول جو

اشکاب(اِ)
اشکاف. گنجه. رجوع به اشکاف شود
لغت نامه دهخدا
اشکاب
گنجه، اشکاف
تصویری از اشکاب
تصویر اشکاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکان
تصویر اشکان
(پسرانه)
منسوب به اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکوب
تصویر اشکوب
سقف، هر طبقه از بنا، اشکو، آشکوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشناب
تصویر اشناب
شنا، رفتن مسافتی در آب با حرکت دادن دست ها و پاها، آشنا، شناو، آشناه، شنار، سباحت، شناه، اشناه، آشناب، اشنه برای مثال زمین را خون چنان غرقاب می کرد / که ماهی در زمین اشناب می کرد (عطار- مجمع الفرس - اشناب)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
شکل ها، مثل ها، مانندها، چهره ها، صورت ها، حالت ها، وضع ها، جمع واژۀ شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتاب
تصویر اشتاب
شتاب، عجله و تندی در کار و حرکت، چالاکی و سرعت، شتافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکار
تصویر اشکار
شکار، هر حیوانی که آن را با تیر زده یا با دام می گیرند، حیوان صید شده، نخجیر، صید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشکاب
تصویر کشکاب
کشک ساییده شده با آب که نان در آن تریت کنند، کشک آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
رخنه، چاک، شکاف
قفسه ای دردار داخل دیوار، برای قرار دادن ظرف، پوشاک، کتاب یا چیزهای دیگر در آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن، دشواری، سختی و پیچیدگی کاری یا امری، مسئله، عیب، نقص
ریسمانی که به چهار دست و پای ستور می بستند، پای بند ستور، برای مثال خاطر آرد بس شکال این جا ولیک / بگسلد اشکال را استور نیک (مولوی۱ - ۳۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
دروغ بربستن بر کسی. یقال: اشربتنی ما لم اشرب ، یعنی بربستی بر من آنچه نکرده ام. (منتهی الارب). اشرب بفلان، کذب علیه. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شرک. دامهای شکار. (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ شرک. (اقرب الموارد). رجوع به شرک شود، جمع واژۀ شراک، بمعنی بند کفش از دوال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
حصنی به اندلس از اعمال شنتمریه. (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
قنطرۀ اشکابه، در اسپانیا واقع است. صاحب حلل السندسیه آرد: و هرکه بخواهد از مرسیه به المریه برود نخست از مرسیه به قنطرۀ اشکابه میرسد و از آنجا به حصن لبراله و از آنجا به حصن حمه و آنگاه به شهر لورقه منتهی میشود. (حلل السندسیه ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشباب
تصویر اشباب
برانگیختن، پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
کشک با آب ساییده که نان در آن ترید کنند و خورند، آش جو که بیماران را دهند: (گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از ان شدم در تاب)، (بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب) (انوری)، آب جو ما الشعیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
شکل، صورتها، دشواری، سختی کار سخت ودشوار شدن سخت ودشوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاب
تصویر ارکاب
برنشاندن سوار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتاب
تصویر اشتاب
شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشناب
تصویر اشناب
شنا شناوری آب ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقاب
تصویر اشقاب
جایگاهی است نزدیک مکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشعاب
تصویر اشعاب
مردن، پدرود، رفت بی بازگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراب
تصویر اشراب
دروغ بر بستن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشذاب
تصویر اشذاب
جمع شذب، رخت ها، هیمه ها: شاخه های بریده با پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکاع
تصویر اشکاع
ستوهاندن، خشماندن خشمگین کردن، دلتنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
گنجه، کمد، اشکاب، محفظه، قفسه، دولابجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوب
تصویر اشکوب
سقف، هر مرتبه از پوشش خانه، طبقه، اشکو و آشکو هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
پای بند ستور، شکال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
((اَ))
جمع شکل، صورت ها، گونه ها، انواع، پیکرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
((اِ))
دشوار شدن، پوشیده شدن کار، دشواری، خرده گیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
((اِ))
رخنه، شکاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکاف
تصویر اشکاف
((اِ))
گنجه، قفسه دردار که در آن ظرف، لباس، کتاب و مانند آن را می گذارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکار
تصویر اشکار
((اِ))
شکار
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
کشک با آب سابیده که نان در آن ترید کنند و خورند. کشکاو و کشکو نیز گفته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
خرده، چالش، دیسه ها، دشواری، ریخت ها
فرهنگ واژه فارسی سره