جدول جو
جدول جو

معنی اشکال

اشکال((اَ))
جمع شکل، صورت ها، گونه ها، انواع، پیکرها
تصویری از اشکال
تصویر اشکال
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اشکال

اشکال

اشکال
شکل، صورتها، دشواری، سختی کار سخت ودشوار شدن سخت ودشوار شدن
اشکال
فرهنگ لغت هوشیار

اشکال

اشکال
پوشیده شدن کار و مشتبه گردیدن آن، دشواری، سختی و پیچیدگی کاری یا امری، مسئله، عیب، نقص
ریسمانی که به چهار دست و پای ستور می بستند، پای بند ستور، برای مِثال خاطر آرد بس شکال این جا ولیک / بگسلد اشکال را استور نیک (مولوی۱ - ۳۸۸)
اشکال
فرهنگ فارسی عمید

اشکال

اشکال
شکل ها، مثل ها، مانندها، چهره ها، صورت ها، حالت ها، وضع ها، جمعِ واژۀ شکل
اشکال
فرهنگ فارسی عمید

اشکال

اشکال
دشواری. (غیاث) (آنندراج). مشکل شدن. (مؤیدالفضلا). دشواری و سختی و عدم سهولت. (ناظم الاطباء). دشواری و سختی: در کار من اشکالی پیدا شد. (از فرهنگ نظام). گورخری بگرفتند بکمند بداشتند به اشکالها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513).
لغت نامه دهخدا

اشکال

اشکال
پای بند ستورکه فارسی زبانان از شکال عربی ساخته اند:
خاطر آرد بس شکال اینجا ولیک
بگسلد اشکال را استور نیک
دست عشقش آتشی اشکال سوز
هر خیالی را بروبد نور روز.
مولوی.
و رجوع به شِکال شود
لغت نامه دهخدا

اتکال

اتکال
واگذاشتن، گردن نهادن کار به کسی گذاشتن وا گذاشتن، اعتماد کردن بر کسی تعویل، تسلیم شدن، یا اتکال بخدا. توکل کردن بخدا
فرهنگ لغت هوشیار