جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اشکار

اشکار

اشکار
شکار، هر حیوانی که آن را با تیر زده یا با دام می گیرند، حیوان صید شده، نخجیر، صید
اشکار
فرهنگ فارسی عمید

اشکار

اشکار
قریه ای است در چهارفرسنگی جانب مغرب فارغان. (فارسنامۀ ابن بلخی). و جزو محال سبعه است
لغت نامه دهخدا

اشکار

اشکار
اشکارضرع، پرشیر شدن پستان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

اشکار

اشکار
شکار که نخجیر است، و شکار کردن را نیز گویند. (برهان) (هفت قلزم) (آنندراج). شکار. صید:
جز ملک محمود که تواند کرد
نرّه شیری بخدنگی اشکار.
فرخی.
در کوی این ستمگر جورآیین
غیر از گراز هیچ نه اشکارش.
ناصرخسرو.
همچو صیادی سوی اشکار شد.
مولوی.
آن چه دیدی بهتر از پیکار من
تا شدی تو سست در اشکار من.
مولوی (از فرهنگ ضیاء).
آلت اشکار جز سگ را مدان
کمترک انداز سگ را استخوان.
مولوی.
گفت ابلیس لعین دادار را
دام رفتن خواهم این اشکار را.
مولوی.
هست کسی کو چو من اشکار نیست
هست کسی کش طلب یار نیست.
مولوی (از انجمن آرا) (از آنندراج).
و رجوع به شکار شود
لغت نامه دهخدا