جدول جو
جدول جو

معنی اشپل - جستجوی لغت در جدول جو

اشپل
اشبل، تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون می آورند و مصرف خوراکی دارد
تصویری از اشپل
تصویر اشپل
فرهنگ فارسی عمید
اشپل
(اَ پَ)
تخم ماهی. خاویار سیاه که از شکم ماهی درمی آید. (شعوری). اشبل. اشبیل. اشپیل
لغت نامه دهخدا
اشپل
اشبل. اشپون سرب باریکی که میان هر دو سطر نهند تا فاصله مطلوب پیدا شود، واحد طول سطر
فرهنگ لغت هوشیار
اشپل
سوت، اشپل ماهی، تخم ماهی خاویار، ته مانده ی ابریشم، هنگام پیله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشپش
تصویر اشپش
شپش، حشره ای ریز با زندگی انگل وار که معمولاً از خون پستانداران تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهل
تصویر اشهل
دارای چشمان میشی رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون می آورند و مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشپل
تصویر دشپل
غدۀ سفت و سختی که زیر پوست بدن پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
ویژگی اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشمل
تصویر اشمل
شامل تر، فراگیرنده تر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
شامل تر. فراگیرنده تر
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
ج شمال (بمعنی چپ ضد یمین). (منتهی الارب) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
اسب اشعل، اسبی که در دم یا در پیشانی آن سپیدی بود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
درکارتر. مشغول تر. شغل عنه بکذا (بصیغۀ مجهول) ،یعنی از آن بدین سرگرم شد و گویند: ما اشغله (بصیغۀ تعجب) و این شاذ است زیرا از مجهول صیغۀ تعجب بنانمیشود زیرا بصیغۀ اسم مفعول است و تعجب از فعل فاعل است. همچنین صفت تفضیل هم مانند تعجب است در کلیۀ احکام و بنابراین ’هو اشغل من ذات النحیین’ که از امثال سایره است شاذ است. (از قطر المحیط). و هم در مثل: اشغل من مرضع بهم ثمانین نیز آمده است. رجوع به احمق راعی ضأن ثمانین در مجمع الامثال میدانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
دهی جزء دهستان فراهان علیا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 9000گزی باختر فرمهین است. محلی جلگه، سردسیر و سکنۀ آن 498 تن است. آب آن از قنات و محصولات آن غلات، بنشن، سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی مرغوب است. راه آن مالرو است و از فرمهین میتوان در فصل خشکی ماشین برد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از سه گروه ناحیت برطاس. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ لَ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش صومعه سرای شهرستان فومن، در 2000گزی جنوب صومعه سرا متصل براه فرعی صومعه سرا به لوکان. جلگه، معتدل، مرطوب مالاریائی. با 194 تن سکنه. گیلکی، فارسی. آب آن از رود خانه ماسوله. محصول آنجا برنج، توتون، سیگار، مختصر ابریشم. شغل اهالی زراعت و مکاری. راه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 14)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دشپل
تصویر دشپل
غده دژپیه
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند حیله و تزویر حیله و تزویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهل
تصویر اشهل
کسی که چشمان آبی رنگ داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپیل
تصویر اشپیل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپش
تصویر اشپش
شپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشال
تصویر اشال
اشک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشبل
تصویر اشبل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمل
تصویر اشمل
فرا گیرنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اَ کَ))
مشابه تر، مانندتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
خوشگل تر، خوش صورت تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
دشوارتر، سخت تر، مشکل تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشمل
تصویر اشمل
((اَ مَ))
شامل تر، فراگیرنده تر، رسنده تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
آن که در وی سرخی و سفیدی با هم آمیخته باشد، کسی که در سفیدی چشمش اندکی سرخی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اِ کَ))
پای بند ستور، ریسمانی که بر زانوی شتر بندند تا فرار نکند، مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشهل
تصویر اشهل
((اَ هَ))
مردی که سیاهی چشم او به کبودی آمیخته باشد، میشی چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشپش
تصویر اشپش
((اِ پِ))
شپش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشپیل
تصویر اشپیل
((اِ پِ))
تخم ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشکل
تصویر اشکل
((اِ کَ یا کِ))
اسبی که دست راست و پای چپش سفید باشد
فرهنگ فارسی معین