جدول جو
جدول جو

معنی اشتوم - جستجوی لغت در جدول جو

اشتوم
(اُ)
موضعی است نزدیک تنیس. یحیی بن الفضیل گوید:
حمار اتی دمیاط و الروم وثّب
بتنیس منه رأی عین و اقرب
یقیمون بالاشتوم یبغون مثلما
اصابوه من دمیاط و الحرب ترتب.
و حسن بن محمدمهلبی در کتاب عزیزی خویش گوید: و از تنیس تا حصن اشتوم که در آن مصب آب بحیره بسوی دریای روم واقع است، شش فرسخ است و ازین حصن تا فرما از خشکی هشت میل واز بحیره سه فرسخ است. سپس هنگام ذکر دمیاط آرد: و از جانب شمالی دمیاط نیل در بحر ملح میریزد و این درموضعی است که آنرا اشتوم خوانند و عرض نیل در آنجا صد ذراع است. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام شود
لغت نامه دهخدا
اشتوم
(اُ)
کاه ساقۀ هر غله و بقله.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشتلم
تصویر اشتلم
زور، ستم، پرخاش و هیاهو، داد و فریاد، تندی، برای مثال کردی خرکی به کعبه گم کرد / در کعبه دوید و اشتلم کرد (نظامی۳ - ۳۸۰)، لاف زدن، رجزخوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتود
تصویر اشتود
روز دوم از خمسۀ مسترقه، بخش دوم از پنج بخش گات ها
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان. و در دیوان متنبی ذکر شده است که: و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون، گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان) ، جمع واژۀ شجر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شجر شود
نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است. (از قاموس الاعلام). و رجوع به معجم البلدان و مادۀ قبل شود
حصنی به اندلس از اعمال خرۀ جیان. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شتمها. طعنه ها. فسادها. و اوضاع شتوم آمیز، یعنی اوضاع مختلط با فساد و طعنه یا حقارت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زن که شرم تنگ دارد، کردن کاری را: اتی الامر، هلاک کردن: اتی علیه الدهر، هلاک کرداو را زمانه، آرمیدن با زن: اتی المراءه. و به این معنی به طریق کنایه در کتب فقه مستعمل است، اتی فلان (مجهولاً) ، دشمن او نزدیکش رسید و قریب است بهمین معنی که گویند: من هیهنا اتیت ، یعنی از اینجا آمد بر تو بلا. (منتهی الارب) ، بودن: لایفلح الساحر حیث اتی (قرآن 69/20) ، رستگار نمیشود ساحر هرجا که باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
سبزه.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چرک خونی که از زخم پالاید. (ناظم الاطباء). این کلمه در برهان نیست و شاید مخفف استیم و اشتیم باشد. رجوع به اشتیم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انگشت و زغال. (برهان) :
اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد
درون کورۀ دوزخ لهب شود اشتو.
منصور شیرازی (از فرهنگ نظام).
، مورد نظر واقع شدن کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دشنام داده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به شتم شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دو شهرند بمصر. (منتهی الارب) (آنندراج). نام دو شهرند در مصر که یکی را اشموم طنّاح گویند که نزدیک دمیاط است و مرکز ناحیۀدهقلیه میباشد و دیگری را اشموم الجریسات خوانند که در منوفیه است. (مراصد) (از معجم البلدان). و در تداول عامه آن را اشمون خوانند. (از قاموس الاعلام) ، کالک که خربزۀ نارسیده باشد. (برهان) (آنندراج). خربزۀ نارسیده که کمبوزه باشد. (شعوری ج 1 ص 120). خربزۀ نارسیده و کال. (انجمن آرا). خربزۀ نارسیده. (سروری). خربزۀ نارسیده را گویند و آنراکالک نیز گویند. (جهانگیری). کالک و خربزۀ نارسیده. (ناظم الاطباء). خربزۀ نارسیده که نام دیگرش کالک است. (فرهنگ نظام) ، خربزۀ نورسیده. (اوبهی). خربزه بود نورسیده. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
خربزه پیش وی نهاد اشن
و زبر تو بگشت حالی شد.
غضایری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
نوبر. نوباوه. نورس. و ظاهراً در این معنی اگر ’نا’ بصورت ’نو’ یا برعکس تحریف نشده باشد، مراد مطلق میوۀ تازه رس باشد
نام کانالی است که 12 فرسخ طول دارد و از منصوره شروع میشود و بدریاچۀ منزله منتهی میگردد و در تاریخ 614 هجری قمری ملک کامل از ملوک ایوبی بدستیاری برادرش ملک اشرف در سواحل این کانال با فرنگیها نبردهای بزرگ کرد و به پیروزی نایل گشت. (از قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
بمعنی اشتو که زغال و زغال دان باشد. (برهان). انگشتانه. (فرهنگ نظام از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
سبزه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ وَ)
نام روز دوم است از خمسۀ مسترقۀ قدیم. و بجای فوقانی، نون هم آمده است (یعنی اشنود) . (برهان). و رجوع به اشنود شود.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است. (از معجم البلدان). رجوع به اشتوم شود، شادمان کردن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). از اضداد است، مقهور ساختن کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چیره شدن بر کسی. (منتهی الارب). غالب شدن بر کسی، گلوگیر کردن، به هیجان آوردن کسی را. (از اقرب الموارد) ، عطا کردن به طلبکار و خواهنده مقداری که خشنود شود و برود. (از ذیل اقرب الموارد از اللسان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گیاه خارداری تلخ که شتر برغبت خورد و اشتوره نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
اشتام بن درون نام بنیان گذارشهر پانچال هند بوده است. رجوع به تحقیق ماللهند ص 64 س 12 و ص 197 س 12 و ص 199 س 16 و ص 202 س 12 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ لُ)
بمعنی تندی وغلبه و زور و تعدی کردن باشد بر کسی و بزور چیزی گرفتن. (برهان). قهر و غلبه و تعدی و زور:
نیارد دگر موج غم اشتلم
فتد رخت عقل ار به گرداب خم.
ظهوری (از فرهنگ نظام).
غالباً بلکه یقیناً لفظ ترکیست، چه در لغات ترکی اشتلم بمعنی ستم نوشته است گو که در بهار عجم و برهان اشاره به ترکی بودنش نکرده اند. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از بطون هواره (قبیله ای از بربر). (صبح الاعشی ج 1 ص 363) ، قوت دادن کسی را. (منتهی الارب) ، اشدّ فلان، بلغ الاشدّ فی عقل او سن ّ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشتود
تصویر اشتود
بخش دوم از پنج بخش گاتها، روز دوم از اندرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنوم
تصویر اشنوم
اشنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتیم
تصویر اشتیم
چرک و فسادی که در جراحت است اشتم استیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتوذ
تصویر اشتوذ
بخش دوم از پنج بخش گاتها، روز دوم از اندرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تمام تر کامل تر. یا بنحو اتم. بنحو اکمل بتمامتر صورتی. یا بوجه اتم. بوجه اکمل بتمامترصورتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتم
تصویر اشتم
اشتیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتلم
تصویر اشتلم
اخذ چیزی بزور، لاف پهلوانی زدن، تندی خشونت، تعدی زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتلم
تصویر اشتلم
((اُ تُ لُ))
گرفتن چیزی به زور، لاف زدن، تندی، خشونت، ظلم، زور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتود
تصویر اشتود
((اُ تَ وَ))
بخش دوم از پنج بخش گات ها، روز دوم از اندرگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشتیم
تصویر اشتیم
((اِ))
ستم، ظلم، استم
فرهنگ فارسی معین
بزک کردن دختران و زنان
فرهنگ گویش مازندرانی
صدا، فریاد، انعکاس صدای شدید سم اسبان، ضربه زدن معمولی با دست، گام های بلند برداشتن، ابزاری در خرمن کوبی شبیه چنگال که به وسیله ی آن کاه و دانه
فرهنگ گویش مازندرانی
اشتباه
فرهنگ گویش مازندرانی
شنیده شده، زیرگوشی
فرهنگ گویش مازندرانی
اشتها، میل به غذا، شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی