جدول جو
جدول جو

معنی اشبیل - جستجوی لغت در جدول جو

اشبیل
(اِ)
بلغت گیلانی نوعی از بطارخ است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اشپل. اشبل. تخم ماهی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اربیل
تصویر اربیل
(پسرانه)
بسیار خوب (نگارش کردی: ههولر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکیل
تصویر اشکیل
مکر، حیله، فریب، حقّه، دلام، گول، خدعه، تزویر، نارو، ستاوه، چاره، خاتوله، گربه شانی، دغلی، روغان، شید، غدر، دستان، کلک، ریو، کید، قلّاشی، ترفند، شکیل، تنبل، نیرنگ، دویل، احتیال، ترب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشبال
تصویر اشبال
شبل ها، بچه های شیر که بتواند شکار کند، شیربچه ها، جمع واژۀ شبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقبیل
تصویر اقبیل
اقبال، برای مثال کنونم که در پنجه اقبیل نیست / نمد پیش تیرم کم از پیل نیست (سعدی - ۱۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشبیل
تصویر نشبیل
نشپیل، چنگک، قلاب، چنگک ماهی گیریبرای مثال ز تیر و نیزۀ او دشمنان هراسانند / چو اهرمن ز شهاب و چو ماهی از نشپیل (عبدالواسع جبلی - ۲۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشقیل
تصویر اشقیل
پیاز دشتی، گیاه علفی پایا با پیاز بزرگ و گل های کوچک و خوشه ای به رنگ سفید یا سفید مایل به خاکستری و برگ های دراز و نوک تیز که پیاز آن کاربرد دارویی دارد، پیاز موش، عنصل، اسقیل
فرهنگ فارسی عمید
تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون می آورند و مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دزد اسب. (جهانگیری). که بغیر از اسب دزدیدن کار دیگر نکند. (سروری). و رجوع به اسپیل شود، فرمانده لشکر. سردار سپاه
لغت نامه دهخدا
مذکور در اشعیا 30:4، گمان میرود که یکی از شهرهای خالصۀ شاهی بوده که در جنوب تحفنیس واقع بوده، رجوع به تحفنیس شود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مهربانی کردن بر کسی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شبل.
- ابواشبال، شیر بیشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
امالۀ اقبال که همین معنی اقبال دارد. (آنندراج) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) :
کنونم که در پنجه اقبیل نیست
نمد پیش تیرم کم از بیل نیست.
سعدی (از براهین العجم) ، پس امام نماز کردن. (آنندراج) ، پی بردن بکسی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (المصادر زوزنی). پیروی کردن. (غیاث اللغات). تأسی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بلغت اهالی گیل تخم ماهی است، چون آنرا از شکم ماهی برآرند و گیلانیان همگی برغبت از آن خورش کنند. (انجمن آرای ناصری). اشبل. اشپل. اشبیل
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پدر تراژدی یونان، و در فن خود مانند همربود و در تراژدی خود بنام ایرانیان یا پارسی ها کورش را ستود (525- 456 قبل از میلاد). در سایۀ احساسات مذهبی عمیق و نظریات فلسفی، او را میتوان از بزرگترین متفکرین دانست. و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 477، 481، 688، 825 و ج 2 ص 1147 و ج 3 ص 1999 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ بُ / اَ بَ)
تخم ماهی. صعفر. بیض السمک. خاویار
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ شبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِبْ بی)
گروهی از پرندگان و گروهی از اسبان و گروهی از شتران و پی درپی آینده از ایشان. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یا شبین، مأخوذاز آرامی است. (نشوءاللغه العربیه تألیف انستاس ماری الکرملی ص 69). کفیل. عرّاب.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عنصل. پیاز عنصل. اسقیل. بصل الفار. پیازموش. پیاموش. اسقال. عنصلا. بصیله. پیاز دشتی. (دزی ج 1 ص 25)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حصنی است در اقصای یمن و گویند حصنی است آنسوی نجیر. شاعر در وصف حمار وحشی گوید:
باسبیل کان بها برههً.
من الدهر مانبحته الکلاب.
و این صفت کوه است نه حصن. و ابن الدمینه گوید: اسبیل کوهی است در مخلاف ذمار و آن منقسم به دو نیمه است نصف آن بمخلاف رداع و نصف دیگر بشهر عنس کشد و بین اسبیل و ذمار پشته ایست سیاه و در آن چاهی است موسوم به حمام سلیمان و مردم از بیماریهای جرب وغیره بدان استشفا کنند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اربل. شهری بزرگ بسرزمین آشور در جلگه های نینوای قدیم. آخرین جنگ داریوش سوم با اسکندر مقدونی در این موضع روی داد. رجوع به ایران باستان ص 105، 1370، 1372، 1377، 1378، 1390، 1393، 1394، 1401، 1406، 1478، 1814، 1827، 2275، 2288، 2421، 2483، 2524، 2632 و اربل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب است به اشبیلیه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
محمد بن خیر بن عمر بن خلیفه ابوبکر اموی مستوفی اشبیلی حافظ نحوی مقری (502- 575 هجری قمری). صفدی گوید: وی حافظ مقری نحوی لغوی و متقن و ادیب و بسیارمعرفت بود و برای اقراء، کتب بسیار نوشت و در اشبیلیه و قرطبه اقراء کرد و درجامع آن شهر خطبه خواند و امامت کرد. او راست: فهرست ما رواه عن شیوخه من الدواوین المصنفه فی ضروب العلم و انواع المعارف که در کتاب خانه اندلسیۀ مادریدبسال 1883 تا 1892 میلادی طبع شده. (معجم المطبوعات) ، پیشی گرفتن. پیش رفتن
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به زبان سریانی، مهتر ترسایان. پارسای ترسایان. صاحب ناقوس ترسایان. (منتهی الارب). سر زاهدان نصاری. (مهذب الأسماء). راهب نصاری. (دستوراللغه). رئیس نصاری. کشیش سر زاهدان. ابیلی. (السامی فی الاسامی).
- ابیل الابیلین، مهتر عیسی علیه السلام.
لغت نامه دهخدا
کشیش پیشوای ترسایان زنگبان گیاهی که ریشه اش شبیه شلغم است و برگش شبیه اسپست و تخمش شبیه زردک و در کنار دریا روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشبل
تصویر اشبل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب (عموما)، آهن پاره ای که بر سر موی اسب یا طنابی بندند و بدان ماهی گیرند شست ماهی گیری: هر یکی از بهر صید این ضعفا را تیز چو نشپیل کرده اند انامل. (ناصر خسرو. 244)، آلتی مانند قلاب که بوسیله آن خرما را از درخت فرود آورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقبیل
تصویر اقبیل
اقبال و بخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشقیل
تصویر اشقیل
یونانی تازی گشته پیاز موش پیاز دشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشپیل
تصویر اشپیل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکیل
تصویر اشکیل
((اِ کِ))
اشکال، پای بند ستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشبال
تصویر اشبال
((اِ))
یاری کردن، روآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشبال
تصویر اشبال
((اَ))
جمع شبل، بچه شیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشپیل
تصویر اشپیل
((اِ پِ))
تخم ماهی
فرهنگ فارسی معین