جدول جو
جدول جو

معنی اشبو - جستجوی لغت در جدول جو

اشبو
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، زگال، آلاس، فحم، شگال
جایی که در آن زغال بریزند، زغالدان، انبار زغال
تصویری از اشبو
تصویر اشبو
فرهنگ فارسی عمید
اشبو
(اَ)
جایی را گویند که زغال و انگشت در آن ریزند. (برهان) (انجمن آرای ناصری). انگشت دان. (مؤیدالفضلاء) (آنندراج). انبار زغال و انگشت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشکو
تصویر اشکو
سقف، هر طبقه از بنا، اشکوب، آشکوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انبو
تصویر انبو
انبوییدن، پسوند متصل به واژه به معنای انبوینده مثلاً دست انبو، گل انبو
فرهنگ فارسی عمید
نام تجاری نوعی سیگار که به نام شهر اشنو یا اشنویه (از شهرهای آذربایجان غربی) نامیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تخم ماهی که پس از صید کردن از شکم آن بیرون می آورند و مصرف خوراکی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشبه
تصویر اشبه
شبیه تر، مانندتر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نَ / نُو/ اُ نَ / نُو)
مخفف اشنوا:
چون زبان از نیک و بد بربسته شد
هم ز اشنو هم ز گویا ایمنیم.
عطار.
و رجوع به اشنوا و شنوا و اشنودن و شنودن و شنیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از شبع و شبعان. مشبعتر. سیرتر در رنگ: و کل ما کان لونه اشبع و طعمه اظهر و رائحته اذکی فهو اقوی فی بابه. (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 152 س 18)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
نعت تفضیلی از شبق، آزمندتر به جماع.
- امثال:
اشبق من جماله.
اشبق من حبّی ̍. (مجمع الامثال میدانی). و رجوع به حبّی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ شبل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ بُ / اَ بَ)
تخم ماهی. صعفر. بیض السمک. خاویار
لغت نامه دهخدا
(اَ بَهْ)
نعت تفضیلی از شباهت. شبیه تر. ماننده تر. ماناتر. اشکل.
- امثال:
اشبه من التمره بالتمره.
اشبه من الماء بالماء.
لغت نامه دهخدا
(اَ شِ بَ)
تأنیث اشب. درهم پیچیده (درختان).
لغت نامه دهخدا
(اُ بَ)
اسم ذئب است. (منتهی الارب). گرگ
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام شهری در آذربایجان است که امروز بنام اشنویه معروفست: و سلماس و اورمیه و اشنو را بدیشان داد. (تاریخ جهانگشای جوینی چ لیدن ج 2 ص 160). و زمستان سنۀ ثمان و عشرین و ستمائه (628 هجری قمری) در ارمیه و اشنو مقام ساخت. (همان ص 184). رجوع به تاریخ مغول اقبال ص 121 و مجمل التواریخ گلستانه ص 346، و اشنویه و اشنه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ نُ)
نوعی سیگار در تداول امروز که بنام شهر اشنویا و اشنویه است، و آنرا انواعی است از قبیل: اشنوی کاغذی، اشنوی مقوایی، اشنوی ویژه. رجوع به اشنویه و اشنه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بو / اَ بَ / بُ)
تصحیفی و لحنی از امرود (در رامسر و شهسوار و لاهیجان). میوه ایست که آنرا امرود گویند. (برهان قاطع). کمثری. و رجوع به اربودار وامرود شود، بلا. داهیه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
سبزه.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در چاپخانه ها سرب باریکی که میان هر دو سطر نهند تا فاصله مطلوب میان آن دو پیدا آید، و هر سطر بخوبی از سطر دیگر جدا و پیدا باشد و بسهولت خوانده شود، و آنرا بمنزلۀ واحدی برای طول سطر نیز بکار برند
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ماهی است. (منتهی الارب). قسمی ماهی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سقف خانه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). مخفف اشکوب بمعنی سقف. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
انگشت و زغال. (برهان) :
اگر ز قلزم لطف تو قطره ای بچکد
درون کورۀ دوزخ لهب شود اشتو.
منصور شیرازی (از فرهنگ نظام).
، مورد نظر واقع شدن کسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشبل
تصویر اشبل
تخم ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشبه
تصویر اشبه
شبیه تر
فرهنگ لغت هوشیار
شنوا شنونده. نوعی سیگار که بنام شهر اشنو (اشنویه) (آذربایجان) نامیده شده
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیختن، آک کردن (آک عیب)، سرزنش، درهم ریختن درختستان انبوه، کویکستان انبوه (کویک نخل) در هم پیچیده آزار رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشنو
تصویر اشنو
((اُ))
نوعی سیگار که به نام شهر اشنو (اشنویه آذربایجان) نامیده شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشبه
تصویر اشبه
((اَ بَ))
شبیه تر، ماننده تر، ماناتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اشو
تصویر اشو
مقدس
فرهنگ واژه فارسی سره
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
شکوفه با زمینه ی سفید، شکوفه ی درختان، شکافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
اشتها، میل به غذا، شنیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمای وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بندپی بابل، نام طایفه ای در سوادکوه، نام طایفه ای در بالا جاده ی کردکوی که از هزارجریب به این
فرهنگ گویش مازندرانی