جدول جو
جدول جو

معنی اسکابه - جستجوی لغت در جدول جو

اسکابه
(اِ بَ)
اسکوبه. فلکه که بر سر خنورهای سرتنگ روغن و مانند آن نهندیا پارۀ چوب که در شکاف خیک کنند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اسکابه
خنوری درخنور درخم
تصویری از اسکابه
تصویر اسکابه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استاره
تصویر استاره
ستاره، هر یک از نقطه های درخشان که شب در آسمان دیده می شود، نجم، کوکبه، نجمه، کوکب، تارا، اختر، جرم، نیّر، ستار
سه تار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکافی
تصویر اسکافی
از مردم اسکاف
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حارْ رَ / اِ حارْ رَ)
رجوع به اسحارّ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
بلغت رومی دوایی است که آن را تودری خوانند و آن چهار نوع می باشد: زرد و سفید و سرخ و گلگون، و بهترین آن زرد باشد، سرطان را نافع است. (برهان). اسحار. اشجاره. و رجوع به اسحار شود
لغت نامه دهخدا
(اِذْ بَ)
اذواب، مرد بسیار رنجاننده. بسیار ایذارساننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
استطابت. استطیاب. پاکی جستن. (منتهی الارب). پاکی خواستن. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(اُ کُبْ بَ)
اسکفّه. آستانه: اسکبهالباب، ستانۀ در. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
کفشگر. (منتهی الارب). رجوع به اسکاف شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بُ)
دهی جزء بلوک فاراب دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت در 30000 گزی شمال خاور پل لوشان. کوهستان، سردسیر. سکنه 85 تن. تاتی، فارسی زبان. آب آن از رود خانه جیرنده. محصول آن غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و عده ای در زمستان برای کسب معیشت به گیلان میروند. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ شِ)
خاموش شدن. سکت. سکوت. سکات
لغت نامه دهخدا
قنطرۀ اشکابه، در اسپانیا واقع است. صاحب حلل السندسیه آرد: و هرکه بخواهد از مرسیه به المریه برود نخست از مرسیه به قنطرۀ اشکابه میرسد و از آنجا به حصن لبراله و از آنجا به حصن حمه و آنگاه به شهر لورقه منتهی میشود. (حلل السندسیه ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسنامه
تصویر اسنامه
پر خوشه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواره
تصویر اسواره
از پارسی اسوار پیشوای پارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکادر
تصویر اسکادر
فرانسوی بخش ناو دسته چند کشتی جنگی به فرماندهی یک تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذابه
تصویر استذابه
گداختن، گدازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استتابه
تصویر استتابه
پتت خواهی (پتت توبه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجابه
تصویر استجابه
پذیرفتن، پاسخ گفتن، پاسخ جویی پاسخ خواهی، واکنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکانه
تصویر استکانه
خاکی شدن خاکی بودن فروتنی بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
کشت و زرع کشاورزی حرث، (توسعا) مزرع مزرعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذوابه
تصویر اذوابه
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاره
تصویر استاره
چادر پشه بند پرده
فرهنگ لغت هوشیار
قایم بر پای مانده، ساکن بی حرکت راکد، خادم خدمتکار پرستنده، کاسد و از رونق افتاده، در تداول هندیان چوبی که خیمه و مانند آنرا بر آن نصب میکنند ستون خیمه عمود
فرهنگ لغت هوشیار
پاکی جستن، پاکیزه دانستن پاکیزگی خواستن پاکی جستن، پاک یافتن پاکیزه دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساکفه
تصویر اساکفه
جمع اسکاف، کفشگران
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده سخن پریشان، انگاره افسانه، اندار: تلخ می آید تو را گفتار من خواب می آرد تو را اندار من میتخت (مقدم جستار مهر و ناهید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسحاره
تصویر اسحاره
رومی از داروها تودری
فرهنگ لغت هوشیار
زشت کریه درشت و ناتراشیده، صورتی بغایت کریه منظر، کابوس بختک، دیو، دلیر صاحب قوت
فرهنگ لغت هوشیار
جانشین خواستن، جانشین گزیدن، نمایندگی به دادگاه دیگر دادن بنیابت خواستن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابکاره
تصویر ابکاره
((اَ رِ))
کشت و زرع، کشاورزی، مزرعه، کشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استاره
تصویر استاره
((اِ رِ))
ستاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استنبه
تصویر استنبه
((اِ تَ بِ))
زشت، کریه، کابوس، دیو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استطابه
تصویر استطابه
((اِ تِ بِ یا بَ))
پاکیزگی خواستن، پاکی جستن، پاک یافتن، پاکیزه دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانه
تصویر استانه
((اَ نِ))
جای خواب و آرام، آرامگاه
فرهنگ فارسی معین