- اسو
- دارو نهادن، آشتی دادن، هم آوای هجو
معنی اسو - جستجوی لغت در جدول جو
- اسو
- بدتر، بتر، زشت تر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مقتدا وپیشرو
درنگ کردن، بهانه جستن، به راه پدر رفتن پیروی از پدر
شکم هشته شکم افتاده، ابرسست ابر ناپایدار، دول ته پهن
مرد خوب ونیکو ساق
تنگدل دریغا گوی
سیاه، بزرگتر قوم، ماهی سیاه، بزرگ، ضد ابیض زشت تر
پیشوا مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد، پیروی پس روی
بدتر بتر
بدتر بتر. یا به اسوء احوال در اسوء احوال. در بدترین حالات
اسدها، شیرها، جمع واژۀ اسد
قدوه، مقتدا، پیشوا، پیشرو، الگو، سرمشق
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره
جانوری که آنرا موش خرما گویند
پستانداری کوچک با پوستی به رنگ قهوه ای مایل به قرمز، دست و پای کوتاه و پوزۀ دراز که هنگام احساس خطر بوی ناخوشایندی از خود متصاعد می کند، موش خرما
موش خرما، حیوانی است پستاندار و گوشت خوار با پوزه باریک و موهای سفید یا زرد
بسیار گردیدن
جمع اسوار، دستبندها دست برنجن ها
سیاه بودن، سیاه رنگی
سیاه مار پوست انداز
اندوهگین
جمع سوق، بازارها
جمع سوط، تازیانه ها
از پارسی اسوار پیشوای پارس
سواران
جمع سور، باروها، باره ها
نهادن هموار ساختن رسوایی
سوط ها، تازیانه ها، جمع واژۀ سوط
سورها، بارو های شهر، دیوارهای دور شهر، جمع واژۀ سور
سوق ها، جاهای خرید و فروش کالاها، بازارها، جمع واژۀ سوق