جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با اسو

اسو

اسو
دوا کردن. دارو کردن ِ جراحت. (زوزنی). دارو کردن ِ خستگی. دارو بر جراحت کردن. (تاج المصادر). مرهم نهادن. علاج کردن. مداواه کردن. طبابت.
لغت نامه دهخدا

اسو

اسو
درۀ جبال پیرنه (پیرنۀ سفلی) ، که سیلاب اسو از آن گذرد و بسیلاب اُلُرُن پیوندد
لغت نامه دهخدا

اسو

اسو
مخفف اوسو باشدکه بمعنی ربودن و ربایندگی و ربایش است. (برهان) ، گروهی از فارسیان نژاده. (التفهیم). دهقانان و شهزادگان و مرزبانان. اساوره. رجوع به اخبارالطوال ص 302 و خاندان نوبختی ص 62 و 67 شود، (در اصطلاح نظام) بواحد سواره نظام اطلاق شود
لغت نامه دهخدا

اسو

اسو
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند، 48000 گزی شمال بیرجند سر راه مالرو عمومی. کوهستانی، معتدل. سکنۀ آن 549 تن. شیعه. زبان: فارسی. آب آن از قنات است. محصول آن غلات، تریاک، بنشن. شغل اهالی آنجا زراعت، گله داری، جاجیم، پلاس و قالیچه بافی است. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

اسو

اسو
طرف. (برهان) (انجمن آرا). سو. (برهان). سوی. (جهانگیری) (انجمن آرا). جانب. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) :
خری که کاه و جو وی ز برگ تاک و تکسک
مراغه کردن و غلطیدنش اسو با سو.
سوزنی (در هجو جلالی شاعر که پدر او ترسا بود).
فرهنگها به استناد همین بیت، معنی ’اسو’ را سوی و طرف و جانب گفته اند، لکن کلمه اگر بمعنی سوی و جانب باشد معنی نمیدهد مگر اینکه ’اسو’ را مرکب فرض کنیم از اَ بمعنی (از این) و سو بمعنی جانب، آن وقت شعر معنی گونه ای شاید بدهد ولی آن هم درست نیست، چه در آن صورت قافیۀ سو در قطعۀ کوتاهی تکرار میشود و حال آنکه سوزنی در همه جا حتی در قصاید طویل هم هیچ وقت قافیه را تکرار نمیکند. معنی این کلمه در بیت سوزنی معلوم نیست.
لغت نامه دهخدا

آسو

آسو
شفق، هنگام طلوع خورشید، نام شرابی مست کننده که از قند سیاه درست می کنند، نام محلی درمسیرلار به لنگه
آسو
فرهنگ نامهای ایرانی