جدول جو
جدول جو

معنی اسوه

اسوه((اُ وِ))
پیشوا، مقتداء، صبر، آنچه که بدان کسی را تسلی دهند
تصویری از اسوه
تصویر اسوه
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با اسوه

اسوه

اسوه
این کلمه بهمین صورت در عبارت ذیل آمده و منظور از آن معلوم نشد: و هر خُراجی و قرحه ای که بشکافند همه اندر درازای لیف عصبها باید شکافت یا بر راستاء شکن ها و خطها که به تازی آنرا الاسوه و العضون گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی نسخۀ کتاب خانه مؤلف ورق 461 صفحۀ دست چپ س 26)
لغت نامه دهخدا

اسوه

اسوه
اسوه. اسوت. پیشوا (در مهمات). (غیاث) (منتهی الارب). مقتدا. قدوه. (زمخشری). پیش رو.
لغت نامه دهخدا

ساوه

ساوه
نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام دلاور تورانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
ساوه
فرهنگ نامهای ایرانی

اسپه

اسپه
در ترکیبهایی چون دو اسپه (با در اسپ به وسیله دو اسپ) و سه اسپه (با سه اسپ به وسیله سه اسپ) بکار میرود. سپاه لشکر عسکر قشون
فرهنگ لغت هوشیار