جدول جو
جدول جو

معنی اسعاط - جستجوی لغت در جدول جو

اسعاط
(پَ)
دارو در بینی ریختن. دارو به بینی واکردن. (تاج المصادر بیهقی). دارو به بینی فروبردن. (زوزنی). سعوط در بینی کردن. دارو ریختن در بینی. (منتهی الارب) : اسعطه الدواء.
لغت نامه دهخدا
اسعاط
دارو در بینی ریختن
تصویری از اسعاط
تصویر اسعاط
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسواط
تصویر اسواط
سوط ها، تازیانه ها، جمع واژۀ سوط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسعاد
تصویر اسعاد
یاری کردن، یاری دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسعاف
تصویر اسعاف
برآوردن، روا کردن، برآوردن حاجت، کارگشایی کردن، یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
سقط ها، پاره آجر ها، دشنام ها، فضیحت ها، رسوایی ها، فرومایگان، جمع واژۀ سقط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
سبط ها، فرزندزادگان، نوادگان، نوه ها، جمع واژۀ سبط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسعار
تصویر اسعار
سعرها، نرخ های چیزهایی که فروخته شود، جمع واژۀ سعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
افکندن، انداختن، خطا کردن در سخن، ساقط شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
جمع واژۀ سناط، بمعنی کوسه که او را ریش نباشد، یا مرد سبک ریش در رخسار، یا آنکه ریش بر زنخ او باشد نه بر عارض
لغت نامه دهخدا
(اَسْ)
جمع واژۀ سوط. تازیانه ها. (منتهی الارب).
- دارهالاسواط، یکی از دارات عرب در ظهر ابرق، درمضجع، و آن برقه بیضاء است ازآن بنی قیس بن جزٔبن کعب بن ابی بکر بن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناحیۀ کوچکی است در آرناؤدستان در سنجاق دبره، بین ایلبصان و اوخری. اراضی آن کوهستانی و مردم آن جسور و دلیرند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
دارو وا بینی خویش کردن. (تاج المصادر بیهقی). دارو به بینی خویش واگرفتن. (زوزنی). خود به بینی خویش دارو ریختن. دارو به بینی کشیدن. سعوط کردن. و الاستعاط بمرارته (بمراره حجلی) کل شهر یذکی الذهن.و اذا استعط بمراره الحجل انسان فی کل یوم 3 جاد ذهنه و قل نسیانه و قوی بصره. (ابن بیطار ج 2 ص 13) ، شهد بخشیدن خواستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پی درپی افتادن موی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برافتادن موی از بیماری. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). تمعﱡط. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ زَ / زِ)
گریختن.
لغت نامه دهخدا
(اِ طَ)
یک بار دارو ریختن به بینی. سعطه
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسناط
تصویر اسناط
جمع سناط و سناط، کوسگان، ریش بزیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعاط
تصویر امعاط
ریزش مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابعاط
تصویر ابعاط
گریختن، از اندازه گذشتن، نابه جاگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
جمع سبط، پسرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاط
تصویر اسفاط
جامدانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعال
تصویر اسعال
شادمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
برآوردن، نیاز، نزدیک شدن، دوستی کردن، یاریدهی بر آوردن، روا کردن (حاجت و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعار
تصویر اسعار
ارزها، نرخها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعاد
تصویر اسعاد
یاری وخوشبخت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسعاب
تصویر اسعاب
گرسنگی دادن، گرسنه شدن گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسخاط
تصویر اسخاط
به خشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
جمع سقط، متاع ورختهای پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواط
تصویر اسواط
جمع سوط، تازیانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسباط
تصویر اسباط
جمع سبط، پسران پسر و پسران دختر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
((اِ))
افکندن، انداختن، حذف کردن، از قلم انداختن، فرسودگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسعاف
تصویر اسعاف
((اِ))
برآوردن، روا کردن (حاجت و مانند آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسعار
تصویر اسعار
جمع سعر، نرخ ها، قیمت ها، ارزها (پول بیگانه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسعاد
تصویر اسعاد
((اِ))
نیکبخت گردانیدن، مبارکی، یاری، کمک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسقاط
تصویر اسقاط
((اِ))
جمع سقط، کالاهای بد، دور انداختنی ها
فرهنگ فارسی معین