جدول جو
جدول جو

معنی استوربان - جستجوی لغت در جدول جو

استوربان
(اُ)
معنی ترکیبی آن خداوند ستور است. (مؤید الفضلاء). ستوربان. چاروادار. کسی که پرستاری و خدمت ستور کند: و بر پشت اسب استوربانی نشاندندش. (مجمل التواریخ و القصص).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استربان
تصویر استربان
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، استردار، قاطردار، استروان، قاطربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
ستوربان، آنکه از اسب و خر و امثال آن ها مراقبت می کند، میرآخور، چاروادار، رئیس اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استورژن
تصویر استورژن
ماهی خاویار، در علم زیست شناسی هر یک از ماهی های خوراکی غضروفی، شامل اوزن برون، تاس ماهی و فیل ماهی که تخم آن ها به صورت خاویار مصرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
جایی که در آن انواع نوشابه و اغذیه به فروش می رسد و مشتریان می توانند غذا را در همان جا مصرف کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوربانی
تصویر ستوربانی
شغل و عمل ستوربان، تربیت و نگه داری ستوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استروان
تصویر استروان
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، قاطربان، استربان، قاطردار، استردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استودان
تصویر استودان
محوطه ای روباز، محصور و معمولاً مرتفع در خارج شهر که زردشتیان استخوان های درگذشتگان خود را پس از متلاشی شدن جسد، در آن قرار می دادند، مقبرۀ زردشتیان، دخمه، گورستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
جای ستوران، ستورجای، اسطبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشتربان
تصویر اشتربان
نگهبان شتر، ساربان، ساروان
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
عمل ستوربان. کار ستوربان: که بجان ایمن باشد که دشمنان قصد جان کنند... و خواهد که ستوربانی فرماید بر جای باشم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235). خواجه (احمد حسن) گفت: از ژاژ خاییدن توبه کردی گفت (ابوالفتح بستی) : ای خداوند مشک و ستوربانی مرا توبه آورد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 165)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شهری بولایت لاون اسپانیا، در مسافت 30میلی مغرب جنوب غربی لاون با راه آهن، واقع بر تلی که از سطح دریا 2440 قدم ارتفاع دارد و نهر ریوتویرنو آنرا مشروب می سازد و دارای مناظر بدیعه است و در آن قلعه ایست قدیمی و بعض آثار رومی در آنجا بجای مانده و باره ها و سورهای استوار آنرا احاطه کرده و آشکار است که آنها از عهد رومی بجای مانده اند و نزدیک آن دریاچۀ سنا برپا می باشد و ناپلئون اول این شهر را مرکز سپاهیان کرد و فرانسویان پس از کوشش بسیار بسال 1225 ه. ق. آن را تصرف کردند و اسپانیائیها بسال 1227 ه. ق. آن را بازپس ستدند. و این شهر در قدیم کرسی قوم استوریه بود و در قرون وسطی دارای اهمیت بسیاربود و اما اکنون سکنۀ آن نسبت بمساحت وی چندان نیست. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع به استورقه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
شتربان. (آنندراج). ساربان. ساروان. راعی. جمّال. اشتروان. اشتردار. شتردار. شترچران. اشترچران: و اشتربانان با مشکها، سر چاه فرستاده بودند. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دزی ج 1 ص 24 و شعوری ج 1 ص 148 و شتربان شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مرکّب از: استو، استخوان + دان، پسوند مکان، دخمه و مقبرۀ گبران. (مؤید الفضلاء) (برهان)، ستودان. (انجمن آرا)، ناووس. رجوع به ستودان شود
لغت نامه دهخدا
از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات صه و عرض از خط استوا لومه. شهری کوچک است و درو جز غله حاصل نیست. (نزهه القلوب ج 3 ص 157، 158 و 155)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استرآباد باشد وآن شهریست مشهور. (جهانگیری). شهریست در طبرستان مشهور به استرآباد. (برهان). گرگان کنونی:
تا طرب و مطرب است مشرق و با مغرب است
تا یمن و یثرب است آمل و استارباد
بنشین خورشیدوار، می خور جمشیدوار
فرخ و امیدوار چون پسر کیقباد.
منوچهری.
چو برخیزد ز خواب بامدادی
ز من خواهد حریر استاربادی.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(اَتَ)
بغّال. قاطرچی. استروان، استرسال با کسی، گستاخی کردن و مؤانست جستن بوی. (منتهی الارب). گستاخ شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، فرستادن خواستن شتران را قطیعقطیع. گفتن این کلام: ارسل الی الابل ارسالاً، ای قطیعاً قطیعاً. (منتهی الارب) ، خوگر شدن
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آنکه تیمار اسبان کند، از عالم شتربان و پیلبان. (آنندراج) : گفت من ستوربان اویم... گفت مرا بسرای ستوربان خود فرود آوری و اکنون ستوربانت را برخوان. (تاریخ سیستان). اما او پسر عم من است نه ستوربان. (تاریخ سیستان). مهتر گفت: تو خر نداری ستوربانان بقلباق رفته اند تا گاه سلطانی بغارت بردارند. (تاریخ بیهقی).
از جان کنند قیصر و چیپال بندگی
پیش ستوربان تو و پاسبان تو.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ولایتی در شمال غربی اسپانیا از سمت مشرق بقسطیلۀ قدیم و از جنوب بمملکت لاون و از مغرب بجیلیقیه و از شمال ببحر بسکی محدود است و مشتمل بر 13 دائرۀ قضائیه و 53 شهرو 5116 قریه و مساحت وی 4088 میل مربع است. و کرسی آن اویادو میباشد و این ناحیه دارای کوهها و وادیهای بسیار است. زمینی درشت و سنگستان دارد اما زیباست وساحل آن مرتفع و پرصخره است و انهار وی اندک است و بزرگترین آنها نهر نالون است. و بدانجا زغال چوب بسیار است و معادن آن مس و ارزیز و آهن و زرنیخ و رخام و انتیمون و زغال سنگ و غیره است و بیشتر آنها در جهت شمالی است و نیز کهربا و عنبر و مرجان دارد و از محصولات آن گندم و ارزن و گوجه فرنگی و گردکان و شاه بلوطو انجیر و زیتون و توت و سیب و انواع لیمو و غیره است. مردم آن توجه بسیار بتربیت مواشی دارند و نوعی اسب در آنجاست که در قوت و چابکی و تحمل تعب مشهور است و هوای آن در اکثر ایام سال سرد و لطیف است و لباس اهالی آن ساده و بطرز اسپانیایی قدیم باشد و نزد اقوام دیگر ازین طرز اثری نیست و ایشان افتخار میکنند که نژادشان از خون یهودی و عربی پاک است و ادعا میکنند که در رتبه ارفع از اسپانیاییهای دیگر باشند. صنعت ایشان کم و تجارتشان منحصر ببعضی پارچه های پنبه است. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع به استوریس شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
جمع واژۀ استاره. نجوم. کواکب:
اگر ز هیبت تو آتشی برافروزند
بر آسمان بر، استارگان شوند شوی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از رستوران
تصویر رستوران
جائی که در آن غذا خورند، قهوه خانه، مهمانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوروان
تصویر ستوروان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوردان
تصویر ستوردان
اصطبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشتربان
تصویر اشتربان
شتربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرباع
تصویر استرباع
بلند شدن گرد گرد خیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوربانی
تصویر ستوربانی
تربیت و نگهبانی ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرهان
تصویر استرهان
گوخواستن، به گرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آنکه ستوران را تربیت و نگهداری کند رایض ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقران
تصویر استقران
پر خونی، توانایی، همتاجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استواران
تصویر استواران
((اُ تُ))
جمع استوار، معتمدان، امینان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستوران
تصویر رستوران
((رِ))
جایی که در آن غذا می خورند، غذاخوری (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
کسی که به امور چهارپایان رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستوربان
تصویر ستوربان
آخرچی
فرهنگ واژه فارسی سره
راننده، شوفر
فرهنگ واژه مترادف متضاد