شتربان. (آنندراج). ساربان. ساروان. راعی. جَمّال. اشتروان. اشتردار. شتردار. شترچران. اشترچران: و اشتربانان با مشکها، سر چاه فرستاده بودند. (ترجمه طبری بلعمی). و رجوع به دزی ج 1 ص 24 و شعوری ج 1 ص 148 و شتربان شود
معنی ترکیبی آن خداوند ستور است. (مؤید الفضلاء). ستوربان. چاروادار. کسی که پرستاری و خدمت ستور کند: و بر پشت اسب استوربانی نشاندندش. (مجمل التواریخ و القصص).
شیر جستن. شیر خواستن. (زوزنی) ، استقتال. (تاج المصادر بیهقی). از مرگ باک نداشتن در حرب. (کنز اللغات) : و استشعرته بنوامیه و من لم یکن علی طریقه معاویه فی اقتفاء الحق من اتباعهم فاعصوصبوا علیه و استماتوا دونه. (مقدمۀ ابن خلدون چ 1274 بولاق ص 29 س 100) ، فربه شدن پس از لاغری، گستاخ بودن در کار. مستقل بودن در حرب، مرگ خواستن. (کنز اللغات)