خرق صف. صف شکستن. یقال: هم یستمهون فی البهم، ای یخرقون الصفوف فی الحروب فلایقدر علیهم. (منتهی الارب) ، ایشان میشکنند صف ها را در جنگ و کسی را قدرت غلبۀ بر آنان نیست، جنبیدن شاخ درخت. (منتهی الارب)
خرق صف. صف شکستن. یقال: هم یستمهون فی البهم، ای یخرقون الصفوف فی الحروب فلایقدر علیهم. (منتهی الارب) ، ایشان میشکنند صف ها را در جنگ و کسی را قدرت غلبۀ بر آنان نیست، جنبیدن شاخ درخت. (منتهی الارب)
مهلت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). زمان خواستن. درنگی خواستن. طلب مهلت کردن. زمان طلبیدن. استنظار. - استمهال کردن، مهلت خواستن. زمان طلبیدن. مدت خواستن. ، خویشتن را خوابیده نمودن. (منتهی الارب). خود را بخواب زدن. خواب کردن
مهلت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). زمان خواستن. درنگی خواستن. طلب مهلت کردن. زمان طلبیدن. استنظار. - استمهال کردن، مهلت خواستن. زمان طلبیدن. مدت خواستن. ، خویشتن را خوابیده نمودن. (منتهی الارب). خود را بخواب زدن. خواب کردن
از یاد چیزی نویسانیدن خواستن. املاء کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). املاءخواستن. (زوزنی) (منتهی الارب). طلب املاء کردن. نبشتن خواستن، گریستن مرد. (منتهی الارب) ، گریانیدن دیگری را. دیگری را گریانیدن. (منتهی الارب)
از یاد چیزی نویسانیدن خواستن. املاء کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). املاءخواستن. (زوزنی) (منتهی الارب). طلب املاء کردن. نبشتن خواستن، گریستن مرد. (منتهی الارب) ، گریانیدن دیگری را. دیگری را گریانیدن. (منتهی الارب)
استخراج المنی. (زوزنی). آب بیرون کردن خواستن. مشتو زدن. مشت زنی. خضخضه. استدعاء خروج المنی. (تاج المصادر بیهقی). بیرون کردن منی، جنبانیدن، سبک شمردن کسی را پس بحاجت خویش بردن آنرا، جنبیدن اسب جهت رفتن. (منتهی الارب)
استخراج المنی. (زوزنی). آب بیرون کردن خواستن. مشتو زدن. مشت زنی. خضخضه. استدعاء خروج المنی. (تاج المصادر بیهقی). بیرون کردن منی، جنبانیدن، سبک شمردن کسی را پس بحاجت خویش بردن آنرا، جنبیدن اسب جهت رفتن. (منتهی الارب)