جدول جو
جدول جو

معنی استمهاء - جستجوی لغت در جدول جو

استمهاء(مَ نَ فُ)
خرق صف. صف شکستن. یقال: هم یستمهون فی البهم، ای یخرقون الصفوف فی الحروب فلایقدر علیهم. (منتهی الارب) ، ایشان میشکنند صف ها را در جنگ و کسی را قدرت غلبۀ بر آنان نیست، جنبیدن شاخ درخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استمهال
تصویر استمهال
مهلت خواستن، طلب مهلت کردن، زمان خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نَ فُ زَ دَ / دِ)
مهلت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). زمان خواستن. درنگی خواستن. طلب مهلت کردن. زمان طلبیدن. استنظار.
- استمهال کردن، مهلت خواستن. زمان طلبیدن. مدت خواستن.
، خویشتن را خوابیده نمودن. (منتهی الارب). خود را بخواب زدن. خواب کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ بَ رَ دَ / دِ)
ارادۀ دیدن کسی کردن.
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ لَ / لِ)
گوارنده آمدن. (تاج المصادر بیهقی). گوارا شدن. (وطواط). گواریدن گذشتن: فهو (ای حشیش) اکثر غذاء الاّ انه اعسر استمراء. (ابن البیطار).
لغت نامه دهخدا
(مَ سَرْ رَ اَ)
مسهل خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). داروی مسهل خوردن. (منتهی الارب). کارکن خوردن
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ اَ)
از یاد چیزی نویسانیدن خواستن. املاء کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). املاءخواستن. (زوزنی) (منتهی الارب). طلب املاء کردن. نبشتن خواستن، گریستن مرد. (منتهی الارب) ، گریانیدن دیگری را. دیگری را گریانیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
استخراج المنی. (زوزنی). آب بیرون کردن خواستن. مشتو زدن. مشت زنی. خضخضه. استدعاء خروج المنی. (تاج المصادر بیهقی). بیرون کردن منی، جنبانیدن، سبک شمردن کسی را پس بحاجت خویش بردن آنرا، جنبیدن اسب جهت رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استذراء
تصویر استذراء
سایه جستن به سایه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبهام
تصویر استبهام
سر بسته خواهی گنگ زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدفاء
تصویر استدفاء
بالا پوش خواستن پوشش گرم خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخذاء
تصویر استخذاء
فروتن خواهی فروتنی افتادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخباء
تصویر استخباء
تاژ افراشتن، به تاژرفتن (تاژ خیمه) چادر نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذماء
تصویر استذماء
پس گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذهان
تصویر استذهان
فراموش خواستن، فراموش کردن ازیادبردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحیاء
تصویر استحیاء
شرم خواستن، زندگی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
طلب دوری از گناه، بیزاری خواستن، برائت از تهمت و مانند آنو به معنای پاکی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبطاء
تصویر استبطاء
درنگ خواهی کند یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبهاج
تصویر استبهاج
شاد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحصاء
تصویر استحصاء
شمار خواست آمار خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجداء
تصویر استجداء
دهش خواهی در یوزگی نیاز خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجهال
تصویر استجهال
نادان شمردن نادان گرفتن کانادانی نادان شمردن، سبک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحذاء
تصویر استحذاء
دم پایی خواستن، دهش خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
مولش خواهی (مولش مهلت) زمان خواستن درنگ جستن زمان خواستن مهلت خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاء
تصویر استحفاء
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استماء
تصویر استماء
به کنیزی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشهاء
تصویر استشهاء
ورنخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمراء
تصویر استمراء
گوارا یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استملاء
تصویر استملاء
((اِ تِ))
املا پرسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استمناء
تصویر استمناء
((اِ تِ))
جلق زدن، جلق زنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استمهال
تصویر استمهال
((اِ تِ))
مهلت خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحیاء
تصویر استحیاء
((اِ تِ))
زنده نگه داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحیاء
تصویر استحیاء
((اِ تِ))
شرم داشتن، شرم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحلاء
تصویر استحلاء
((اِ))
شیرین شمردن، شیرین داشتن
فرهنگ فارسی معین
فرجه، مهلت، مهلت خواهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد