جدول جو
جدول جو

معنی استلبان - جستجوی لغت در جدول جو

استلبان
(مُ)
شیر جستن. شیر خواستن. (زوزنی) ، استقتال. (تاج المصادر بیهقی). از مرگ باک نداشتن در حرب. (کنز اللغات) : و استشعرته بنوامیه و من لم یکن علی طریقه معاویه فی اقتفاء الحق من اتباعهم فاعصوصبوا علیه و استماتوا دونه. (مقدمۀ ابن خلدون چ 1274 بولاق ص 29 س 100) ، فربه شدن پس از لاغری، گستاخ بودن در کار. مستقل بودن در حرب، مرگ خواستن. (کنز اللغات)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استحباب
تصویر استحباب
مستحب بودن امری، خوب و نیکو شمردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استروان
تصویر استروان
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، قاطربان، استربان، قاطردار، استردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استربان
تصویر استربان
قاطرچی، کسی که قاطر دارد و با قاطر بار یا مسافر حمل و نقل می کند، استردار، قاطردار، استروان، قاطربان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استخوان
تصویر استخوان
هر یک از قسمت های سختی که اسکلت مهره داران را تشکیل می دهد، عظم، سخوٰان، ستخوٰان،
کنایه از قدرت، محکمی، هسته، برای مثال گه از نطفه ای نیک بختی دهی / گه از استخوانی درختی دهی (نظامی۵ - ۷۴۴)، چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوانی در اوست (سعدی۱ - ۳۸)
استخوان شرمگاهی (عانه): استخوان شرمگاه که جلو استخوان لگن قرار دارد
استخوان لامی: استخوانی به شکل «ل» که در ناحیۀ گردن در بالای حنجره قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استعباد
تصویر استعباد
به کسی را بندۀ خود کردن، به بندگی گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اَتَ)
بغّال. قاطرچی. استروان، استرسال با کسی، گستاخی کردن و مؤانست جستن بوی. (منتهی الارب). گستاخ شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، فرستادن خواستن شتران را قطیعقطیع. گفتن این کلام: ارسل الی الابل ارسالاً، ای قطیعاً قطیعاً. (منتهی الارب) ، خوگر شدن
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
فله مکیدن بچه از (مادر) خود. (منتهی الارب). مکیدن بره فلۀ میش را: استلباء الجدی الشاه، رضع لباءها. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
بطی ٔ و درنگ کار شمردن کسی را. (منتهی الارب) ، دریافتن نیکویی را در کسی. (منتهی الارب). توسﱡم خیر، جستن و طلب کردن آهوان را در جای باش آنها بعد طلوع سهیل. (منتهی الارب). بصید شدن. (تاج المصادر بیهقی). برای شکار بیرون رفتن، پوشیدن پای تابه را برای شکار آهودر گرما. (از منتهی الارب) ، عاریت کردن پای تابه را برای شکار آهو در گرما. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استخباء
تصویر استخباء
تاژ افراشتن، به تاژرفتن (تاژ خیمه) چادر نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخبار
تصویر استخبار
خبر پرسیدن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استخوان
تصویر استخوان
جسم جامدی که اسکلت آدمی را تشکیل میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدبار
تصویر استدبار
پشت گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استذهان
تصویر استذهان
فراموش خواستن، فراموش کردن ازیادبردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبطان
تصویر استبطان
راز دارگی در نهان خواستن نهانخواست پوشیده کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبلال
تصویر استبلال
به خواهی بهبود جویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استثبات
تصویر استثبات
پا بر جا خواهی ایستاجویی، ایستاگری، رایزنی کاوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجنان
تصویر استجنان
دیوانه گری، شاد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجبار
تصویر استجبار
توانگری پس از تنگدستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحباب
تصویر استحباب
دوست داشتن، برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
در زنهارآمدن، زنهار خواستن، استوانیدن (استوانی اعتماد) زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استئباط
تصویر استئباط
مغاک کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استشفان
تصویر استشفان
انبان دریدگی، تکیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرهان
تصویر استرهان
گوخواستن، به گرو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرباع
تصویر استرباع
بلند شدن گرد گرد خیزی
فرهنگ لغت هوشیار
استعجاب شگفت کردن شگفتی نمودن عجیب شمردن در شگفت شدن بشگفت آمدن، شگفتی تعجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استطباب
تصویر استطباب
درمان پرسیدن، پزشک خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استصباح
تصویر استصباح
چراغ خواستن، چراغ افروختن روشنایی کردن، چراغ افروختن، روشنی جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسان
تصویر استحسان
ستودن، خوب جلوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسان
تصویر استحسان
((اِ تِ))
نیکو شمردن، پسندیدن، نیکو جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استحباب
تصویر استحباب
((اِ تِ))
خوب و نیکو شمردن، مستحب دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استتباع
تصویر استتباع
((اِ ت ِ ت))
به پیروی دعوت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استبانه
تصویر استبانه
((اِ تِ نِ یا نَ))
پیدا شدن، آشکار گشتن، هویدا شدن، پیدا کردن، آشکار کردن، به جای آوردن، دانستن، شناختن، هویدایی، ظهور
فرهنگ فارسی معین