- استعفاء (مَ)
معاف کردن تکلیف خواستن. (منتهی الارب). معاف کردن خواستن. (زوزنی). استدعاء کناره گیری از شغل: از شغلهائی که بدیشان مفوض بود که جز بدیشان راست نیامدی و کس دیگر نبود که استقلال آن داشتی، استعفا خواستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). فضل بخراسان رفت و دو سال ببود و مالی به زایران و شاعران بخشید و پس استعفا خواست و بیافت. (تاریخ بیهقی ص 423). هر گاه که از جانب سلطان در آن معاتبت مبالغه رفتی از وزارت استعفا خواستی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 359)، برآماسیدن خستگی یا ریش. برآماسیدن زخم. (منتهی الارب)، بغور فرودآمدن. (منتهی الارب) : استغار الرجل، اراد هبوط ارض غور ای مطمئنه، آهنگ کردن، پیه گرفتن. (منتهی الارب). فربه شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). یقال: استغار الشحم فیه، ای استطار وسمن. (منتهی الارب)، غیرت خواستن از خدای تعالی. یقال: استغور اﷲ تعالی، اذا سأله الغیره. (منتهی الارب). ای المیره (خواربار) . (قطر المحیط)
