سوگند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). احلاف. سوگند خواستن. (زوزنی). طلب کردن سوگند: خرمیل، بعد از استحلاف ایشان و استیمان از قبل سلطان بیرون آمد. (جهانگشای جوینی) ، استخدام، هو ان یذکر لفظ له معنیان فیراد به احدهما ثم یراد بالضمیر الراجع الی ذلک اللفظ معناه الاّخر او یراد باحد ضمیریه احد معنییه ثم بالاّخر معناه الاّخر، فالاول کقوله: اذا نزل السماء بارض قوم رعیناه و ان کانوا غضابا. اراد بالسماء الغیث و بالضمیر الراجع الیه من رعیناه النبت و السماء یطلق علیهما. و الثانی کقوله: فسقی الغضی و الساکنیه و ان هم شبوه بین جوانح و ضلوع. اراد باحدالضمیرین الراجعین الی الغضی وهو المجرور فی الساکنیه المکان و بالاّخر و هو المنصوب فی شبوه النار ای اوقدوا بین جوانحی نارالغضی یعنی نارالهوی التی تشبه بنارالغضی. (تعریفات جرجانی). استخذام، با خاء و ذال معجمتین، از خذمت الشی ٔ است، یعنی بریدم آن را. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استخذام بخاء و ذال معجمتین از خذمت الشی ٔ بمعنی قطعته باشد، چنانکه گویند سیف مخذوم و برخی آنرا با حاء مهمله و ذال معجمه گفته اند از حذمت، نیز بمعنی قطعت، و بعضی با خاء معجمه و دال مهمله آورده اند از خدمه، چنانکه سید سند در حاشیۀ مطول گفته است. و استخذام نزد علماء بدیع یکی از اشرف انواع بدیع است چنانکه توریه نیز همان شرافت دارد و بعض علماء فن استخذام رابر توریه ترجیح داده اند و از استخذام دو گونه تعبیرکنند: یکی آنکه لفظی آرند که آنرا دو معنی یا بیشترباشد و یکی از آن معانی اراده شود سپس ضمیری به آن لفظ راجع کنند و از او معنی دیگر آن کلمه خواهند و این طریقۀ سکاکی و اتباع اوست، و تعبیر دیگر این است که متکلم لفظی مشترک آرد سپس دو لفظ برای دو معنی آن لفظ مشترک بکار برد که از یکی از آن دو لفظ یک معنی لفظ مشترک و از دیگری معنی دیگر آن اراده شده باشدو این طریقۀ بدرالدین بن مالک در المصباح است، و ابن ابی الاصبع نیز بر این طریقه رفته است و تمثل جسته است بقول خدای تعالی: لکل اجل کتاب. (قرآن 38/13). پس لفظ کتاب در اینجا هم معنی مدت معلوم و هم کتاب مکتوب تواند داد لکن با آمدن لفظ اجل معنی اولی یعنی مدت معلوم اثبات و معنی ثانوی کتاب مکتوب محو شود. و گفته اند که در قرآن استخذام بر طریقۀ سکاکی نیامده است. صاحب اتقان گوید من با فکر خود آیاتی را از قرآن بطریقۀ سکاکی استخراج کرده ام و از آن آیات یکی قول خدای تعالی است که فرماید: لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین. (قرآن 12/23). مقصود از انسان در این آیه بار اول آدم ابوالبشر است ولی پس از آن ضمیر ’ثم جعلناه نطفه’ راجع به اولاد آدم است، و باز از آن قبیل است قول خدای تعالی: لاتسئلوا عن اشیاء ان تبد لکم تسؤکم (قرآن 101/5). که پس از آن فرماید: قد سئلها قوم من قبلکم (قرآن 102/5). چه معلوم است سوءالات صحابه که از آن نهی شده است غیر از سؤال های امم پیشین است، ونیز قول خدای تعالی: اتی امراﷲ (قرآن 1/16). لفظ امراﷲ معنی قیام ساعت و عذاب و بعثت نبی صلی اﷲ علیه میدهد. از لفظ امر ارادۀ معنی اخیر یعنی بعثت نبی شده است چنانکه از ابن عباس نیز بدینگونه روایت شده است ولی از ضمیر تستعجلوه مراد قیام ساعت و عذاب است - انتهی. و از امثلۀ فوق معلوم شد که مطلوب اعم است از اینکه آن دو معنی یا معانی حقیقی باشند یا مجازی یا بعضی حقیقی باشند و بعضی مجازی و در حاشیۀ مطول هم تصریح به این معنی شده است و صاحب مطول گوید استخذام این است که از لفظی که صاحب دو معنی است یکی از دو معنی اراده شود و سپس از ضمیری که به آن لفظ راجع میشود معنی دیگر آن کلمه خواهند، یا آنکه با یکی از دو ضمیر یکی از دو معنی و از ضمیر دوم معنی دیگر آن اراده کنند. مثال برای صورت اولی، قول شاعر: اذا نزل السماء بارض قوم رعیناه و ان کانوا غضابا. از سماء معنی غیث (باران) اراده شده است و از ضمیر رعیناه، مراد نبت (گیاه) است و مثال بر این صورت ثانوی قول شاعر: فسقی الغضا و الساکنیه و ان همو شبوه بین جوانح و ضلوع. از ضمیر ساکنیه مکان اراده شده و از ضمیر شبوه نار مقصود است، یعنی افروختند میان جوانح من آتش غضا یعنی آتش عشقی را که شبیه به آتش غضاست. - ادارۀ استخدام، اداره ای که امور بخدمت پذیرفتن و به خدمت گماشتن اعضاء بعهده دارد. ادارۀ کارگزینی
سوگند دادن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). احلاف. سوگند خواستن. (زوزنی). طلب کردن سوگند: خرمیل، بعد از استحلاف ایشان و استیمان از قبل سلطان بیرون آمد. (جهانگشای جوینی) ، استخدام، هو ان یذکر لفظ له معنیان فیراد به احدهما ثم یراد بالضمیر الراجع الی ذلک اللفظ معناه الاَّخر او یراد باحد ضمیریه احد معنییه ثم بالاَّخر معناه الاَّخر، فالاول کقوله: اذا نزل السماء بارض قوم رعیناه و ان کانوا غضابا. اراد بالسماء الغیث و بالضمیر الراجع الیه من رعیناه النبت و السماء یطلق علیهما. و الثانی کقوله: فسقی الغضی و الساکنیه و ان هم شبوه بین جوانح و ضلوع. اراد باحدالضمیرین الراجعین الی الغضی وهو المجرور فی الساکنیه المکان و بالاَّخر و هو المنصوب فی شبوه النار ای اوقدوا بین جوانحی نارالغضی یعنی نارالهوی التی تشبه بنارالغضی. (تعریفات جرجانی). استخذام، با خاء و ذال معجمتین، از خذمت الشی ٔ است، یعنی بریدم آن را. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استخذام بخاء و ذال معجمتین از خذمت الشی ٔ بمعنی قطعته باشد، چنانکه گویند سیف مخذوم و برخی آنرا با حاء مهمله و ذال معجمه گفته اند از حذمت، نیز بمعنی قطعت، و بعضی با خاء معجمه و دال مهمله آورده اند از خدمه، چنانکه سید سند در حاشیۀ مطول گفته است. و استخذام نزد علماء بدیع یکی از اشرف انواع بدیع است چنانکه توریه نیز همان شرافت دارد و بعض علماء فن استخذام رابر توریه ترجیح داده اند و از استخذام دو گونه تعبیرکنند: یکی آنکه لفظی آرند که آنرا دو معنی یا بیشترباشد و یکی از آن معانی اراده شود سپس ضمیری به آن لفظ راجع کنند و از او معنی دیگر آن کلمه خواهند و این طریقۀ سکاکی و اتباع اوست، و تعبیر دیگر این است که متکلم لفظی مشترک آرد سپس دو لفظ برای دو معنی آن لفظ مشترک بکار برد که از یکی از آن دو لفظ یک معنی لفظ مشترک و از دیگری معنی دیگر آن اراده شده باشدو این طریقۀ بدرالدین بن مالک در المصباح است، و ابن ابی الاصبع نیز بر این طریقه رفته است و تمثل جسته است بقول خدای تعالی: لکل اجل کتاب. (قرآن 38/13). پس لفظ کتاب در اینجا هم معنی مدت معلوم و هم کتاب مکتوب تواند داد لکن با آمدن لفظ اجل معنی اولی یعنی مدت معلوم اثبات و معنی ثانوی کتاب مکتوب محو شود. و گفته اند که در قرآن استخذام بر طریقۀ سکاکی نیامده است. صاحب اتقان گوید من با فکر خود آیاتی را از قرآن بطریقۀ سکاکی استخراج کرده ام و از آن آیات یکی قول خدای تعالی است که فرماید: لقد خلقنا الانسان من سلاله من طین. (قرآن 12/23). مقصود از انسان در این آیه بار اول آدم ابوالبشر است ولی پس از آن ضمیر ’ثم جعلناه نطفه’ راجع به اولاد آدم است، و باز از آن قبیل است قول خدای تعالی: لاتسئلوا عن اشیاء ان تبد لکم تسؤکم (قرآن 101/5). که پس از آن فرماید: قد سئلها قوم من قبلکم (قرآن 102/5). چه معلوم است سوءالات صحابه که از آن نهی شده است غیر از سؤال های امم پیشین است، ونیز قول خدای تعالی: اتی امراﷲ (قرآن 1/16). لفظ امراﷲ معنی قیام ساعت و عذاب و بعثت نبی صلی اﷲ علیه میدهد. از لفظ امر ارادۀ معنی اخیر یعنی بعثت نبی شده است چنانکه از ابن عباس نیز بدینگونه روایت شده است ولی از ضمیر تستعجلوه مراد قیام ساعت و عذاب است - انتهی. و از امثلۀ فوق معلوم شد که مطلوب اعم است از اینکه آن دو معنی یا معانی حقیقی باشند یا مجازی یا بعضی حقیقی باشند و بعضی مجازی و در حاشیۀ مطول هم تصریح به این معنی شده است و صاحب مطول گوید استخذام این است که از لفظی که صاحب دو معنی است یکی از دو معنی اراده شود و سپس از ضمیری که به آن لفظ راجع میشود معنی دیگر آن کلمه خواهند، یا آنکه با یکی از دو ضمیر یکی از دو معنی و از ضمیر دوم معنی دیگر آن اراده کنند. مثال برای صورت اولی، قول شاعر: اذا نزل السماء بارض قوم رَعیناه و ان کانوا غضابا. از سماء معنی غیث (باران) اراده شده است و از ضمیر رَعیناه، مراد نبت (گیاه) است و مثال بر این صورت ثانوی قول شاعر: فسقی الغضا و الساکنیه و ان همو شبوه بین جوانح و ضلوع. از ضمیر ساکنیه مکان اراده شده و از ضمیر شبوه نار مقصود است، یعنی افروختند میان جوانح من آتش غضا یعنی آتش عشقی را که شبیه به آتش غضاست. - ادارۀ استخدام، اداره ای که امور بخدمت پذیرفتن و به خدمت گماشتن اعضاء بعهده دارد. ادارۀ کارگزینی
از یاد چیزی نویسانیدن خواستن. املاء کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). املاءخواستن. (زوزنی) (منتهی الارب). طلب املاء کردن. نبشتن خواستن، گریستن مرد. (منتهی الارب) ، گریانیدن دیگری را. دیگری را گریانیدن. (منتهی الارب)
از یاد چیزی نویسانیدن خواستن. املاء کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). املاءخواستن. (زوزنی) (منتهی الارب). طلب املاء کردن. نبشتن خواستن، گریستن مرد. (منتهی الارب) ، گریانیدن دیگری را. دیگری را گریانیدن. (منتهی الارب)
استیلا. دست یافتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (تفلیسی). غالب آمدن. غالب شدن. (غیاث). غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی. (منتهی الارب). زبردست شدن بر. زبردستی. چیرگی. چیره شدن بر. برتری. استحواذ: و ما شش تن ماندیم مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر و از استیلای این دو سیاه. (تاریخ بیهقی ص 220). بناء کارها بقوت ذات و استیلاء اعوان نیست. (کلیله و دمنه). خردمندان در حال قوت او و استیلا... از جنگ عزلت گرفته اند. (کلیله و دمنه). عاجزتر ملوک آنست که... چون... خصم استیلا یافت نزدیکان خود را متهم گرداند. (کلیله و دمنه). هرکه درگاه ملوک لازم گیرد... وحرص فریبنده را عقل رهنمای استیلا ندهد... هرآینه مراد خویش او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). تا نمیرم من تو این پیدا مکن دعوی شاهی و استیلا مکن. مولوی. - استیلا پیدا کردن، تسلط یافتن. مالک شدن. تملک حاصل کردن. مستولی شدن. - استیلا یافتن، ظفر یافتن. فایق شدن. چیره شدن.
استیلا. دست یافتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (تفلیسی). غالب آمدن. غالب شدن. (غیاث). غلبه. تمام دست یافتن بر چیزی. (منتهی الارب). زبردست شدن بر. زبردستی. چیرگی. چیره شدن بر. برتری. استحواذ: و ما شش تن ماندیم مهتران در سخن آمدند و زمانی نومیدی نمودند از امیر و از استیلای این دو سیاه. (تاریخ بیهقی ص 220). بناء کارها بقوت ذات و استیلاء اعوان نیست. (کلیله و دمنه). خردمندان در حال قوت او و استیلا... از جنگ عزلت گرفته اند. (کلیله و دمنه). عاجزتر ملوک آنست که... چون... خصم استیلا یافت نزدیکان خود را متهم گرداند. (کلیله و دمنه). هرکه درگاه ملوک لازم گیرد... وحرص فریبنده را عقل رهنمای استیلا ندهد... هرآینه مراد خویش او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). تا نمیرم من تو این پیدا مکن دعوی شاهی و استیلا مکن. مولوی. - استیلا پیدا کردن، تسلط یافتن. مالک شدن. تملک حاصل کردن. مستولی شدن. - استیلا یافتن، ظفر یافتن. فایق شدن. چیره شدن.
بریانی خواستن. (منتهی الارب) ، مقدور. دسترس. (غیاث). دستگاه. دست گذار، الاستطاعه و القدره و القوهو الوسع و الطاقه، متقاربهالمعنی فی اللغه و اما فی عرف المتکلمین عباره عن صفه بها یتمکن الحیوان من الفعل و الترک. (تعریفات جرجانی). الاستطاعه، هی عرض یخلقه اﷲ فی الحیوان یفعل به الافعال الاختیاریه. (تعریفات جرجانی). استطاعه، هی تطلق علی معنیین. احدهما عرض یخلقه اﷲ تعالی فی الحیوان یفعل به الافعال الاختیاریه. و هی علّه للفعل. و الجمهور علی انّها شرط لاداءالفعل لاعله و بالجمله هی صفه یخلقها اﷲ تعالی عند قصد اکتساب الفعل بعد سلامه الاسباب و الاّلات. فان قصد فعل الخیر خلق اﷲ قدره فعل الخیر. و ان قصد فعل الشر خلق اﷲ قدره فعل الشّر. و اذا کانت الاستطاعه عرضاً وجب ان تکون متقارنه للفعل بالزّمان لاسابقه علیه. و الاّ لزم وقوع الفعل بلا استطاعه و قدره علیه. لامتناع بقاء الاعراض. و قیل هی قبل الفعل و قیل ان ارید بالاستطاعه القدره المستجمعه لجمیع شرایط التأثیر، فالحق ّانّها مع الفعل و الاّ فقبله. و امّا امتناع بقاء الاعراض فمبنی علی مقدّمات صعبهالبیان. و ثانیهما سلامه الاسباب و الاّلات و الجوارح. کما فی قوله تعالی: و ﷲ علی النّاس حج ّالبیت من استطاع الیه سبیلاً. (قرآن 97/3). و هی علی هذا یجوز ان تکون قبل الفعل و صحه التکلیف مبنی علی هذا. فان قیل الاستطاعه صفه المکلف و سلامه الاسباب لیست صفه له، فکیف یصح تفسیرها بها، قلنا المراد سلامه اسباب و آلات له. و المکلف کما یتصف بالاستطاعه یتصف بذلک حیث یقال هو ذو سلامه الاسباب الا انّه لترکبه لایشتق ّ منه اسم فاعل یحمل علیه بخلاف الاستطاعه. هکذا فی شرح العقائد النّسفیه فی بحث افعال العباد. و الاستطاعه الحقیقیه و هی القدره التامّه الّتی یجب عندها صدور الفعل فهی لاتکون الاّ مقارنه للفعل. و الاستطاعه الصّحیحه و هی ان یرتفع الموانع من المرض وغیره. کذا فی الجرجانی، استطاعت مقابل جبر هم آید:کتاب الاستطاعه و الجبر لزراره بن اعین. - استطاعت داشتن، مستطیع بودن. تمکّن داشتن. قدرت داشتن. قادر بودن. مقتدر بودن. طاقت داشتن. - استطاعت نداشتن، قدرت نداشتن. عاجز بودن. قاصر بودن
بریانی خواستن. (منتهی الارب) ، مقدور. دسترس. (غیاث). دستگاه. دست گذار، الاستطاعه و القدره و القوهو الوسع و الطاقه، متقاربهالمعنی فی اللغه و اما فی عرف المتکلمین عباره عن صفه بها یتمکن الحیوان من الفعل و الترک. (تعریفات جرجانی). الاستطاعه، هی عرض یخلقه اﷲ فی الحیوان یفعل به الافعال الاختیاریه. (تعریفات جرجانی). استطاعه، هی تطلق علی معنیین. احدهما عرض یخلقه اﷲ تعالی فی الحیوان یفعل به الافعال الاختیاریه. و هی علّه للفعل. و الجمهور علی انّها شرط لاداءالفعل لاعله و بالجمله هی صفه یخلقها اﷲ تعالی عند قصد اکتساب الفعل بعد سلامه الاسباب و الاَّلات. فان قصد فعل الخیر خلق اﷲ قدره فعل الخیر. و ان قصد فعل الشر خلق اﷲ قدره فعل الشّر. و اذا کانت الاستطاعه عرضاً وجب ان تکون متقارنه للفعل بالزّمان لاسابقه علیه. و الاّ لزم وقوع الفعل بلا استطاعه و قدره علیه. لامتناع بقاء الاعراض. و قیل هی قبل الفعل و قیل ان ارید بالاستطاعه القدره المستجمعه لجمیع شرایط التأثیر، فالحق ّانّها مع الفعل و الاَّ فقبله. و امّا امتناع بقاء الاعراض فمبنی علی مقدّمات صعبهالبیان. و ثانیهما سلامه الاسباب و الاَّلات و الجوارح. کما فی قوله تعالی: و ﷲ علی النّاس حِج ّالبیت من استطاع الیه سبیلاً. (قرآن 97/3). و هی علی هذا یجوز ان تکون قبل الفعل و صحه التکلیف مبنی علی هذا. فان قیل الاستطاعه صفه المکلف و سلامه الاسباب لیست صفه له، فکیف یصح تفسیرها بها، قلنا المراد سلامه اسباب و آلات له. و المکلف کما یتصف بالاستطاعه یتصف بذلک حیث یقال هو ذو سلامه الاسباب الا انّه لترکبه لایشتق ّ منه اسم فاعل یحمل علیه بخلاف الاستطاعه. هکذا فی شرح العقائد النّسفیه فی بحث افعال العباد. و الاستطاعه الحقیقیه و هی القدره التامّه الَّتی یجب عندها صدور الفعل فهی لاتکون الاَّ مقارنه للفعل. و الاستطاعه الصّحیحه و هی ان یرتفع الموانع من المرض وغیره. کذا فی الجرجانی، استطاعت مقابل جبر هم آید:کتاب الاستطاعه و الجبر لزراره بن اعین. - استطاعت داشتن، مستطیع بودن. تمکّن داشتن. قدرت داشتن. قادر بودن. مقتدر بودن. طاقت داشتن. - استطاعت نداشتن، قدرت نداشتن. عاجز بودن. قاصر بودن
دوشیدن خواستن. (منتهی الارب) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استخبار، نزد اهل عربیت استفهام است که بمعنی طلب فهم میباشد. برخی گفته اند استخبار آن است که امری یا مطلبی قبلاً ذکری از آن رفته باشد ولی مستمع از آن امر یا مطلب چیزی نفهمیده و چون ثانیاً از موضوع آن امر یا مطلب پرسش کند آنرا استفهام گویند و چنانکه ابن فارس در فقه اللغه ذکر کرده و نیز در اتقان در انواع انشاء اشاره به این مطلب کرده و در بعضی کتب دیده شده که استخبار طلب خبر باشد
دوشیدن خواستن. (منتهی الارب) ، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: استخبار، نزد اهل عربیت استفهام است که بمعنی طلب فهم میباشد. برخی گفته اند استخبار آن است که امری یا مطلبی قبلاً ذکری از آن رفته باشد ولی مستمع از آن امر یا مطلب چیزی نفهمیده و چون ثانیاً از موضوع آن امر یا مطلب پرسش کند آنرا استفهام گویند و چنانکه ابن فارس در فقه اللغه ذکر کرده و نیز در اتقان در انواع انشاء اشاره به این مطلب کرده و در بعضی کتب دیده شده که استخبار طلب خبر باشد