جدول جو
جدول جو

معنی استبانه - جستجوی لغت در جدول جو

استبانه(گُ شَ طَ)
پیدا و آشکار شدن. پیدا و آشکار گردیدن. (منتهی الارب). هویدا شدن. (تاج المصادر بیهقی). ظهور. پیدائی. آشکاری. هویدائی.
لغت نامه دهخدا
استبانه
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
استبانه((اِ تِ نِ یا نَ))
پیدا شدن، آشکار گشتن، هویدا شدن، پیدا کردن، آشکار کردن، به جای آوردن، دانستن، شناختن، هویدایی، ظهور
تصویری از استبانه
تصویر استبانه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دستبانه
تصویر دستبانه
دستوان، دستبند، دستکش، قطعۀ آهن به اندازۀ ساعد که در قدیم هنگام جنگ به دست می بستند، ساعدبند، مسند و صدر مجلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوانه
تصویر استوانه
هر جسم ستون مانند که در دو سر آن دو دایرۀ موازی یکدیگر قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نَ بَ)
استهانت. اهانت. سبک داشت. خوار گرفتن. خوار شمردن. (غیاث). سبک داشتن. حقیر شمردن. استخفاف کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). استحقار.
- استهانت کردن، استخفاف کردن. اهانت کردن. توهین کردن. سبک گرفتن
لغت نامه دهخدا
(گُ شَ)
رجوع به استبانه شود، خبر خوش پرسیدن. (غیاث اللغات) ، شاد شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شادمان شدن. شادی یافتن. (زمخشری). فرح. سرور. شادی. ابشار: و التماسات هر یک را بر آن جمله به اهتزاز و استبشار تلقی کرد. (کلیله و دمنه). و دلهای جراحت رسیده را مراهم مراحم می نهاد و همگنان را امداد استبشار روی مینمود. (رشیدی) ، به خبر یقین کردن. (منتهی الارب). قال اﷲ تعالی: یستبشرون بنعمه من اﷲ. (قرآن 171/3)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
استکانت. زاری. زاری کردن. تضرع. زاریدن.
لغت نامه دهخدا
(گَهَْ رَ / رِ جُمْ)
وام گرفتن. (منتهی الارب). وام خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، بسایۀ درخت شدن. (منتهی الارب). سایه گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). بسایۀ درخت رفتن، پناه گرفتن بچیزی. (منتهی الارب). پناه گرفتن بکسی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ)
خائن شمردن کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ / مِ شُ)
عیب ناک شمردن، یاری خواستن از کسی. (منتهی الارب). یار خواستن، چیزی خواستن. (تاج المصادر بیهقی) ، با خود داشتن، باقی داشتن چیزی. (وطواط) ، لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب) ، و فی اصول الفقه الاستصحاب عباره عن ابقاء ما کان علی ماکان علیه لانعدام المغیر. (تعریفات جرجانی). الاستصحاب، هو الحکم الذی یثبت فی الزمان الثانی بناء علی الزمان الاول. (تعریفات جرجانی). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: هو عند الاصولیین طلب صحبه الحال للماضی بأن یحکم علی الحال بمثل ما حکم علی الماضی و حاصله ابقاء ماکان علی ماکان بمجرد انه لم یوجد له دلیل مزیل ٌ و هو حجه عند الشافعی و غیره کالمزنی و الصیرفی و الغزالی فی کل ّ حکم عرف وجوبه بدلیله ثم ّ وقع الشک فی زواله من غیر ان یقوم دلیل بقائه او عدمه مع التأمل و الاجتهاد فیه و عند اکثر الحنفیه لیس بحجه موجبه للحکم و لکنها دافعه لالزام الخصم لان مثبت الحکم لیس بمبق له. یعنی ان ایجاد شی ٔ امر و ابقائه امر آخر فلایلزم أن یکون الدّلیل الذی اوجده ابتداءً فی الزّمان الماضی مبقیاً فی زمان الحال لان البقاء عرض ٌ حادث بعدالوجود و لیس عینه. و لهذا یصح ّ نفی البقاء عن الوجود فیقال وجد فلم یبق. فلابدّ للبقاء من سبب علی حده. فالحکم ببقاء حکم بمجرّد الاستصحاب یکون حکماً بلادلیل. و ذلک باطل. هکذا فی نورالانوار. و فی الحموی حاشیه الاشباه فی القاعده الثالثه: الاستصحاب هو الحکم بثبوت امر فی وقت آخرو هذا یشمل نوعیه. و هما جعل الحکم الثابت فی الماضی مصاحباً للحال او جعل الحال مصاحباً للحکم الماضی. و اختلف فی حجیته فقیل حجه مطلقاً و نفاه کثیر مطلقاً. و اختیر انه حجه للدفع لا للاستحقاق. ای لدفع الزام الغیر لا لالزام الغیر و الوجه الاوجه انه لیس بحجه اصلاً لان ّ الدفع استمرار عدمه الاصلی لان ّ المثبت للحکم فی الشروع لایوجب بقائه لان ّ حکمه الاثبات و البقاء غیرالثبوت فلایثبت به البقاء کالایجاد لایوجب البقاء لان حکمه الوجود لاغیر. یعنی انّه لما کان الایجاد عله للوجود لاللبقاء فلایثبت به البقاء حتی یصح الافناء بعد الایجاد. و لو کان الایجاد موجباً للبقاء کماکان موجباً للوجود لما قصور الافناء بعد الایجاد لاستحاله الفناء معالبقاء و لما صح الافناء بعد الایجاد لایوجب البقاء - انتهی. فان قیل ان قام دلیل علی کونه حجه لزم شمول الوجود اعنی کونه حجه للاثبات و الدفع. و الالزم شمول العدم. و اجیب بان ّ معنی الدّفع ان لایثبت حکم و عدم الحکم مستند الی عدم دلیله و الاصل فی العدم الاستمرارحتّی یظهر دلیل الوجود. و ثمره الخلاف تظهر فیما اذابیع شقص من الدار و طلب الشریک الشفعه فانکر المشتری ملک الطالب فی السهم الاّخر الذی فی یده و یقول انه بالاعاره عندک، فعند الحنفیه القول قول المشتری و لاتجب الشفعه الا ببینه لان الشفیع یتمسک بالاصل و لان الیددلیل الملک ظاهراً و الظّاهر یصلح لدفع الغیر لا لالزام الشفعه علی المشتری فی الباقی. و عند الشافعی تجب بغیر بینه. لان الظّاهر عنده یصلح للدفع و الالزام جمیعاً فیأخذ الشفعه من المشتری جبراً. و ان شئت الزیاده فارجع الی کتب الاصول کالتوضیح و نحوه - انتهی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ نُ)
نام پادشاه روم. (حبیب السیر جزء2 از ج 1 ص 77). این نام در مجمل التواریخ والقصص (ص 129) و کتاب حمزه استسیانوس آمده است، پیدا و آشکار گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بول فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). بول کردن خواستن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مَ پَ رَ)
استلانت. نرم شمردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). نرم یافتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ / کِ)
فرمودن کسی را تا چیزی بر دست او بفروشد. (منتهی الارب). فرمودن کسی را برای فروختن چیزی. فروختن خواستن چیزی را. فروختن چیزی خواستن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُ تَ)
مباح کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). حلال کردن. روا کردن.
لغت نامه دهخدا
(گُ فُ)
بیرون آوردن چیزی را. (از منتهی الارب). بیرون کردن خواستن، سرد شمردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
قوت یکشبه داشتن: لایستبیت لیلهً، نیست او را قوت یکشبه. (منتهی الارب) ، ترک آرامش با زن تا سپری شدن حیض. ترک نزدیکی با زن تا گذشتن یک حیض. (منتهی الارب). امتناع از وطی امه تا بی نماز شده و سر شوید تا اینکه یک ماه بگذرد. (مفاتیح). بدانش بکردن (؟). پاکی رحم کنیزک بحیض. (زوزنی). بدانش کردن (؟). پاکی رحم کنیزک به یک حیض. (شمس اللغات) : استبراء الجاریه، استبرا کرد کنیزک را. (مقدمه الادب زمخشری) ، الاستبراء من البول ان یستفرغ بقیته و ینقّی موضعه و مجراه حتی یبریهما منه و من الحیض هو طلب نقاوه الرّحم من الدّم و کیفیته علی ما ذکر فی الفقیه هوان تلصق المراءه بطنها بالحایط و ترفع رجلها الیسری کما تری الکلب اذا بال و تدخل قطنه فان خرج الدّم فهو حیض. (مجمع البحرین) ، پاک کردن مرد شرم را از بول. پاک کردن مجری پس از گمیز. (منتهی الارب). بقایای بول را از مجرای آن خارج کردن. پاکی کردن. پاکی خواستن. (منتخب اللغات) ، استبراء خبر، طلب تمام آگاهی کردن تا دریابد و قطع شبهه از آن کند. طلب کردن تمام خبر تا نیک دریابد و قطع شبهه کند. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فقه) بریدن پلیدی از حیوان پلیدخوار و دادن علوفۀ طاهر در مدتی معلوم. الاستبراء من الجلل هو ربط الجلال و حبسه عن اکل النجاسات مدّه مقدّره من الشرع و فی کمیه القدر خلاف و محصّله علی ما ذکره بعض المحققین: استبراء الناقه باربعین یوماً و البقره بعشرین و قیل بثلثین والشاه بعشره و البطه او شبهها بخمسه و فی الفقیه بثلثه ایام و روی سته ایام و الدّجاجه و شبهها بثلثه ایام و السمک بیوم و لیله و ماعدا هذه المذکورات بما یزیل حکم الجلل و مرجعه الی العرف. (مجمع البحرین)
لغت نامه دهخدا
(گُ پَ رَ)
مأوی گرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : استبأه، جای باش ساخت آنرا. (منتهی الارب) ، بکار بردن جامه. به استعمال آوردن جامه را
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ / نِ)
دستوانه. دستانه. دستوان. دستکش. (ناظم الاطباء). دستکش چرمین که بازداران بدست کنند تا از آسیب چنگال باز مصون مانند، موزه. (آنندراج) ، سوار. دستانه و دستینۀ زنان. (ناظم الاطباء) ، (در ندافی) محبض. مندف. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شُ)
استعانت. یاری جستن. یاری خواستن. یاری طلبیدن. استنجاد. اعتضاد. استرفاد. یاری کردن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) : اما چون استعانت بما نمودند اگر یاری ندهیم نام و ننگ باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). به استمداد و استعانت او استغاثت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 270 و نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف ص 231). چون ازین مهمات بپرداخت امیر رضی ابوالقاسم نوح بن منصور سامانی پادشاه خراسان و دیگر ممالک مثل ماوراءالنهر به او استعانت کرد و مدد خواست. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 43).
لغت نامه دهخدا
دستوانه سوار، دستکش چرمین که بازداران بدست کنند تا از آسیب چنگال باز مصون مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدانه
تصویر استدانه
وام خواست، وام خواستن، وام گرفتن وام خواستن قرض طلبیدن وام گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوانه
تصویر استوانه
جسمی است گرد، بن او وسر اودو دایره میباشد وبه یکدیگر موازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استهانه
تصویر استهانه
سبک شمردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استضانه
تصویر استضانه
روشنی گرفتن روشن شدن، روشنی خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعانه
تصویر استعانه
یاری خواهی، یاری یابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکانه
تصویر استکانه
خاکی شدن خاکی بودن فروتنی بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباحه
تصویر استباحه
روا داشت، روا یافت، برکندن از بیخ کندن بر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباعه
تصویر استباعه
دستور فروش خریدار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استدانه
تصویر استدانه
((اِ تِ نِ))
وام خواستن، قرض طلبیدن، وام گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استوانه
تصویر استوانه
((اُ تُ نِ))
ستون، جسمی که در دو سر آن دو دایره موازی یکدیگر باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استانه
تصویر استانه
((اَ نِ))
جای خواب و آرام، آرامگاه
فرهنگ فارسی معین
ستون، عماد، سیلندر
فرهنگ واژه مترادف متضاد