جدول جو
جدول جو

معنی ازواج - جستجوی لغت در جدول جو

ازواج
زوج ها، شوهرها، قرین ها، جفت ها، جمع واژۀ زوج
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
فرهنگ فارسی عمید
ازواج
(اَزْ)
جمع واژۀ زوج. جفتها. زنان. شوهران
لغت نامه دهخدا
ازواج
جمع زوج، جفتها، زنان، شوهران
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
فرهنگ لغت هوشیار
ازواج
جمع زوج، زوج ها، جفت ها
تصویری از ازواج
تصویر ازواج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازدواج
تصویر ازدواج
پیمان بستن یک زن و مرد به صورت رسمی و دینی برای زندگی مشترک، زناشویی، جفت شدن،
در ادبیات در فن بدیع آوردن دو کلمۀ متشابه الآخر یا دو کلمۀ هم نویسه و مختلف المعنی در انتهای مصراع یا بیت مانند کلمات «گلنار»، «نار»، «مکار» و «کار»، برای مثال ای ز لعل آتشینت در دل گلنار نار / غیر دل بردن نداری ای بت مکار کار (غیاث اللغات - ازدواج)،
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازعاج
تصویر ازعاج
طرد کردن، بیرون کردن، حرکت دادن، جنباندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افواج
تصویر افواج
فوج ها، جماعت ها، گروه ها، دسته ها، هنگ ها، جمع واژۀ فوج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امواج
تصویر امواج
موج ها، کوهه ها، آبخیز ها، خیزآب ها، جمع واژۀ موج
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ فَ)
آمدن و با خود دیگری راآوردن. آمدن و با خود دیگری داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زاد. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زیر
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زول، گرفتن بدندان. بریدن بدندان نیش. (منتهی الارب). بریدن بگاز، بازایستادن از چیزی. (منتهی الارب). ترک اکل. (قطر المحیط) ، خاموشی. (منتهی الارب). صمت. (قطر المحیط) ، نخوردن طعام بر طعام. (منتهی الارب) ، سخت شدن قحط و جدب. (منتهی الارب). اشتداد قحط. (قطر المحیط) ، سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن، از بیخ برکندن. (منتهی الارب). استیصال. (قطر المحیط) ، ملازم جائی یا کسی شدن. (منتهی الارب) ، سخت تافتن، چنانکه رسن را. مفتول کردن. احکام فتل. (قطر المحیط) ، مداومت کردن بر. مواظبت. (قطر المحیط) ، نگاهداری و حفظ کردن چیزیرا. محافظت ضیعه. (قطر المحیط) ، بند و قفل کردن، چنانکه در را. اغلاق باب. (قطر المحیط) ، امساک. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
آهن در بن نیزه کردن. زج ّ در نیزه کردن. آهن را در بن نیزه درآوردن. (ازمنتهی الارب). زج کردن نیزه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جفت گرفتن. زن کردن. شوهر کردن. با یکدیگر جفت و قرین شدن. با هم جفت شدن. مزاوجه. (تاج المصادر بیهقی). زواج. زناشوئی.
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
از جای برکندن. از جای برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). برخیزانیدن. (غیاث اللغات). جنبانیدن. (غیاث). قلع از مکان.
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
جمع واژۀ زیج: و کانت له (لابن الدّهان) الید الطولی فی النجوم و حل الازیاج. (ابن خلکان)
لغت نامه دهخدا
(اَضْ)
جمع واژۀ ضوج. رؤبه گوید: و حوفاً من تراغب الاضواج. (از لسان العرب). جمع واژۀ ضوج. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جمع واژۀ ضوج، خم رودبار. (آنندراج). رجوع به ضوج شود
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ موج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوهه های آب. خیزابها. موجها: از میان تلاطم امواج محنت سر برآورد و گفت. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
ازو. جمع واژۀ زای یا زای اخت راء
لغت نامه دهخدا
تصویری از امواج
تصویر امواج
جمع موج، کوههای آب، خیزابها، موجها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعاج
تصویر ازعاج
از جای بر انگیختن، بر خیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احواج
تصویر احواج
جمع حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوال
تصویر ازوال
جمع زوال، شگفت آفرینان، شوخمردان، دلیران، چرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوار
تصویر ازوار
رویگردانی، کر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلاج
تصویر ازلاج
دربندکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدواج
تصویر ازدواج
جفت گرفتن، زن گرفتن، شوهر کردن، زناشوئی، پیوند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواج
تصویر افواج
جمع فوج، گروه، جماعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اضواج
تصویر اضواج
جمع ضوج، خم های رود بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امواج
تصویر امواج
جمع موج، خیزاب ها، موج ها
امواج الکترومغناطیسی: امواج حامل انرژی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افواج
تصویر افواج
جمع فوج، گروه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازدواج
تصویر ازدواج
((اِ دِ))
زن گرفتن، شوهر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازعاج
تصویر ازعاج
((اِ))
از جا برکندن، از جا برانگیختن، بریدن، فرستادن، بی آرام ساختن، راندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازواد
تصویر ازواد
جمع زاد، توشه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازدواج
تصویر ازدواج
زناشویی، پیوند زناشویی، همسرگیری
فرهنگ واژه فارسی سره