جدول جو
جدول جو

معنی ازعاج

ازعاج
طرد کردن، بیرون کردن، حرکت دادن، جنباندن
تصویری از ازعاج
تصویر ازعاج
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ازعاج

ازعاج

ازعاج
از جا برکندن، از جا برانگیختن، بریدن، فرستادن، بی آرام ساختن، راندن
ازعاج
فرهنگ فارسی معین

ازعاج

ازعاج
از جای برکندن. از جای برانگیختن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب). برخیزانیدن. (غیاث اللغات). جنبانیدن. (غیاث). قلع از مکان.
لغت نامه دهخدا

ازعام

ازعام
امیدوارشدن، فرمانبرداری، آزمندکردن، جور در آمدن کار
ازعام
فرهنگ لغت هوشیار