جدول جو
جدول جو

معنی ازم - جستجوی لغت در جدول جو

ازم
پرهیز، خودداری
تصویری از ازم
تصویر ازم
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازمی
تصویر ازمی
منسوب به ازم و گروهی بدان نسبت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
زمام ها، مهارها، افسارها، کنایه از اختیارها، جمع واژۀ زمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
((اَ زِ مِّ))
جمع زمام، مهارها، افسارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لازم
تصویر لازم
بایسته، دربایست، بایا، نیازین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عازم
تصویر عازم
رهسپار، راهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جازم
تصویر جازم
عزم استوار کننده، قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازم
تصویر حازم
مرد دانا و هوشیار درکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازم
تصویر عازم
کسی که عزم و ارادۀ کاری می کند، قصد کننده بر انجام کاری، آنکه قصد دارد به طرف جایی حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جازم
تصویر جازم
جزم کننده، قصد کننده، کسی که در قصد خود تردید نداشته باشد، قاطع، هر یک از عوامل جزم کلمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عازم
تصویر عازم
کسی که اراده حتمی به انجام کاری کند، کوشش کننده، آهنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
اپایستک بایسته، پیوسته، در بایست و هر چه در بایست بود بدو داد و به راه افکند، اورتش (تغییر نا پذیر) ناگزیر دربایست واجب: وفا نمودن بان واجب است و لازم، چیزی که در بیشتر احوال با دیگری باشد: این آماس دردی بود لازم و خلنده و با تب سوزان، امری که خارج از ذات چیزی باشد و در عین حال غیر منفک از آن بود. لازم بر چند قسم است الف - لازم وجود خارجی اشیا چنانکه حرارت آتش را. ب - لازم وجود بطور مطلق اعم از وجود خارچی یا ذهنی چنانکه زوجیت چهاررا. ج - لازم ماهیت. یا اعراض لازم. اعراضی که لازمه ذات اشیا باشد یعنی تصور ماهیت شی کافی در انتزاع آنها باشد، بیع یا عقد لازم که فسخ آن از یک طرف مجاز نباشد مقابل عقد جائز، تغییر ناپذیر مبنی مقابل متبدل معرب: تاسیس وردف هر دو ساکن اند ولازم و دخیل متحرکست و متبدل، فعل لازم فعلی است که به فاعل تنها تمام شود و مفعول صریح نداشته باشد: جمشید آمد فریدون رفت مقابل متعدی، ملازم: دامن معشوق می آرد بکف هر که باشد لازم در گاه عشق. (اسیری لاهیجی لغ) یا ذکر لازم و اراده ملزوم. یکی از انواع مجاز مرسل است و آن چنانست که لازم شی را ذکر کنند و ملزوم آنرا بخواهند چنانکه: درین اطاقظفتاب است. یعنی نور آفتاب. یا لازم و ملزوم. دو امر که از یکدیگر غیر منفک باشند و وجود یکی لازمه وجود دیگری باشد، یار وفادار که هرگز مفارقت نکند. واجب، ناگزیر، کردنی، فریضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جازم
تصویر جازم
((زِ))
قاطع، کسی که در قصد خود تردید نکند، قطع کننده، برنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حازم
تصویر حازم
((زِ))
دوراندیش، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عازم
تصویر عازم
((زِ))
قصد کننده، اراده کننده، کوشش کننده، در فارسی، مسافر، رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لازم
تصویر لازم
((زِ))
واجب، ضروری، ثابت، استوار، آنچه همیشه با چیزی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لازم
تصویر لازم
واجب، ضروری
در علوم ادبی در دستور زبان فعلی که با فاعل معنای آن تمام می شود و نیازی به مفعول ندارد
پیوسته
ثابت، پایدار
لازم آمدن: واجب شدن
لازم داشتن: چیزی را خواستن و به آن احتیاج داشتن
لازم دانستن: ضروری دانستن، احتیاج داشتن
لازم شدن: واجب شدن
لازم شمردن: واجب دانستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حازم
تصویر حازم
بااحتیاط، محتاط
فرهنگ فارسی عمید
نشگرده: ابزاری است که کفشگران و شیرازه بندان و پوسته گران با آن چرم را می برند و می تراشند اسکنه گزن
فرهنگ لغت هوشیار
سخت سرد شدن، خون به چشم آمدن، روی در هم کشیدن ترشرویی، درخشیدن ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمنه سابقه
تصویر ازمنه سابقه
زمان های پیش روزگاران گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمنه
تصویر ازمنه
جمع زمان، روزگارها، زمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازملک
تصویر ازملک
لاتینی تازی شده از گیاهان دارویی از دسته مارچوبه ها بالکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمان اربعه
تصویر ازمان اربعه
واره های چهارگانه: بهار تابستان پاییز و زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
روزگارها
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ کردن، خواستن و انجام دادن، جابه جا روییدن، دل بر کار نهادن عزم بر کاری کردن، قصد کردن دل بر کاری نهادن، آهنگ کردن، ثابت عزم بودن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمنه
تصویر ازمنه
زمان ها، وقت ها، هنگام ها، روزگارها، عصرها، کنایه از اجل ها، مرگ ها، جمع واژۀ زمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
زمن ها، عصرها، روزگارها، وقت ها، هنگام ها، جمع واژۀ زمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمنه
تصویر ازمنه
((اَ مِ نِ))
جمع زمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
جمع زمن و زمان، زمان ها، روزگارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازماع
تصویر ازماع
((اِ))
قصد کردن، دل بر کاری نهادن
فرهنگ فارسی معین
گیاهی پیچنده از خانوادۀ سوسن با ساقه ای خاردار که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمابهتران
تصویر ازمابهتران
جن و پری، پریان، کسانی که از نظر وضع اقتصادی و رفاهی برتر از دیگران باشند، ثروتمندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزم
تصویر بزم
ضیافت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رزم
تصویر رزم
مخاصمه
فرهنگ واژه فارسی سره