جدول جو
جدول جو

معنی ازم - جستجوی لغت در جدول جو

ازم
(گِ وُ)
سخت گزیدن بتمام دهن. (منتهی الارب) ، بلا، امر بد و قبیح. ج، ازامع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ازم
(اُزْ زَ)
جمع واژۀ آزم. دندانهای نیش
لغت نامه دهخدا
ازم
(اُزُ)
انگور. (غیاث اللغات) :
آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم
من نمی خواهم عنب، خواهم ازم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ازم
(اَ)
فرزند. (برهان) (جهانگیری). ولد
لغت نامه دهخدا
ازم
(اَ)
ناحیه ای از نواحی سیراف، دارای آبهای شیرین و هوای نیک و بدانجا منسوبست بحر بن یحیی بن بحر الازمی الفارسی و حسن بن علی بن عبدالصمد بن یونس بن مهران ابوسعید البصری معروف به الازمی. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
ازم
(اَ زَ)
جمع واژۀ ازمه
لغت نامه دهخدا
ازم
(اُ زُ)
جمع واژۀ ازوم. دندانهای نیش
لغت نامه دهخدا
ازم
پرهیز، خودداری
تصویری از ازم
تصویر ازم
فرهنگ واژه فارسی سره
ازم
روستای از دهستان چهاردانگه ی هزارجریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

گیاهی پیچنده از خانوادۀ سوسن با ساقه ای خاردار که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
زمن ها، عصرها، روزگارها، وقت ها، هنگام ها، جمع واژۀ زمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمنه
تصویر ازمنه
زمان ها، وقت ها، هنگام ها، روزگارها، عصرها، کنایه از اجل ها، مرگ ها، جمع واژۀ زمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
زمام ها، مهارها، افسارها، کنایه از اختیارها، جمع واژۀ زمام
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ / دِ)
یکبار خوردن بسیری.
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آهسته تر. باوقارتر: فلان ازمت الناس، ای اوقرهم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آنکه انگشت زائد دارد.
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ مَ)
سختی.
لغت نامه دهخدا
(اَ زِ مَ)
رنج و سختی.
لغت نامه دهخدا
(اَ زِمْ مَ)
جمع واژۀ زمام. مهارها: چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل مؤید مظفر منصور مالک ازمۀ انام.. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
آواز. (منتهی الارب) (مؤید الفضلاء) (برهان) (جهانگیری). خروش. آوا.
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ازم. و گروهی بدان نسبت دارند. رجوع به ازم و انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازملک
تصویر ازملک
لاتینی تازی شده از گیاهان دارویی از دسته مارچوبه ها بالکا
فرهنگ لغت هوشیار
آهنگ کردن، خواستن و انجام دادن، جابه جا روییدن، دل بر کار نهادن عزم بر کاری کردن، قصد کردن دل بر کاری نهادن، آهنگ کردن، ثابت عزم بودن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
روزگارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمان اربعه
تصویر ازمان اربعه
واره های چهارگانه: بهار تابستان پاییز و زمستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمنه سابقه
تصویر ازمنه سابقه
زمان های پیش روزگاران گذشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمنه
تصویر ازمنه
جمع زمان، روزگارها، زمانها
فرهنگ لغت هوشیار
سخت سرد شدن، خون به چشم آمدن، روی در هم کشیدن ترشرویی، درخشیدن ستارگان
فرهنگ لغت هوشیار
نشگرده: ابزاری است که کفشگران و شیرازه بندان و پوسته گران با آن چرم را می برند و می تراشند اسکنه گزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمی
تصویر ازمی
منسوب به ازم و گروهی بدان نسبت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمه
تصویر ازمه
((اَ زِ مِّ))
جمع زمام، مهارها، افسارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازمنه
تصویر ازمنه
((اَ مِ نِ))
جمع زمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازمان
تصویر ازمان
جمع زمن و زمان، زمان ها، روزگارها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازماع
تصویر ازماع
((اِ))
قصد کردن، دل بر کاری نهادن
فرهنگ فارسی معین
نوعی سبزی خوراکی، قازیاقی
فرهنگ گویش مازندرانی