جدول جو
جدول جو

معنی ازلاق - جستجوی لغت در جدول جو

ازلاق
(گُ)
بلغزانیدن. لغزانیدن. (منتهی الارب). بخیزانیدن. (تاج المصادر بیهقی). لغزان گردانیدن جای. (منتهی الارب) ، گرفتن بدندان. بدندان گرفتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) : ازم الفرس علی فاس اللجام، بگرفت اسب گام لگام را بدندان. (منتهی الارب) ، دندان برهم نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، بریدن بدندان نیش. (منتهی الارب) ، از بیخ برکندن. استئصال: ازم القوم، از بیخ برکند قوم را. (منتهی الارب) ، بریدن بکارد. (منتهی الارب) ، بازایستادن از چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، امساک از غذا. وجبه. گذاشتن اکل. (منتهی الارب). ترک الاکل. (قطرالمحیط) ، تافتن چیزی. (تاج المصادر بیهقی). تافتن رسن و رشته. (زوزنی) ، سخت تافتن، چنانکه رسن را. مفتول کردن: ازم الحبل. (از منتهی الارب) ، ازم طعام، نخوردن طعام بر طعام. (منتهی الارب) ، ملازمت کردن. لازم گرفتن. (تاج المصادر). چنانکه جائی یا کسی را. ملازم جائی یا کسی شدن: ازم بصاحبه. ازم بالمکان. (منتهی الارب) ، مداومت کردن بر...: ازم علیه. (منتهی الارب) ، نگاهبانی و نگاهداری و محافظت کردن چیزیرا: ازم لضیعته. (از منتهی الارب) ، بند و قفل کردن، چنانکه در را: ازم الباب. (از منتهی الارب) ، سخت شدن قحط: ازم العام، سخت شد قحطسال. (منتهی الارب) ، تنگ شدن روزگار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی). سخت شدن روزیگار (؟). (زوزنی) ، سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن: ازم علینا الدهر. (منتهی الارب) ، خاموشی گزیدن. صمت. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
ازلاق
لغزانیدن، نیکویی کردن، بخشیدن، به گناه برانگیختن
تصویری از ازلاق
تصویر ازلاق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
استعمال کلمه ای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز، گشودن، روان کردن، رها کردن، آزاد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
علق ها، هر چیزهای خوب و گرانمایه، نفیس ها، جمع واژۀ علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اغلاق
تصویر اغلاق
غلق ها، قفل یا کلون درها، درهای بزرگ، جمع واژۀ غلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخلاق
تصویر اخلاق
خلق ها، خوی ها، طبع ها، عادت ها، جمع واژۀ خلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املاق
تصویر املاق
بی چیز شدن، درویش شدن، درویشی، بی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقلاق
تصویر اقلاق
ناآرامی بی آرام کردن، جنبانیدن بی آرام کردن آرام بودن، جنبانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غزلاق
تصویر غزلاق
جل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاق
تصویر ایلاق
ترکی جای خنک آدغر ییلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولاق
تصویر اولاق
الاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انزلاق
تصویر انزلاق
لغزیده شدن لغزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تهیدستی، آفگانه فکندن بی چیز شدن درویش گردیدن، تهیدستی درویشی. درویش شدن، بی چیز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دربستن، پیچیدن گرایی، وا داشتن، به خشم آوردن در بستن بستن در، پیچیده گفتن دشوار گفتن، دشوارگویی. پیچیده گویی، جمع اغلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزاق
تصویر الزاق
چسباندن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علق، گرانمایه مکل انداختن مکل زالو یازلو، در دام انداختن، چنگ در زدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زلم، تیرهای منگیا (منگیا قمار) گونه ای از منگیا به زمان کاناگری (جاهلیت) پیش از اسلام که با تیرهای بی پر بازی می شده و اسلام آن را بر انداخته تیرهای قماربی پر که در جاهلیت با آن بازی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلق، جامه های کهنه ژنده ها، جمع خلق، رفتار خوی ها فرخوی ج خلق، خویها
فرهنگ لغت هوشیار
بی آراماندن، تیز کردن تند و تیز کردن، سست گرداندن، سرگین انداختن پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
روان کردن، گشودن رهانیدن، هلاندن (طلاق دادن)، یله کردن خان و مان یله کردم (تاریخ برامکه)، گشتن دادن رها کردن آزاد کردن: اطلاق محبوسین، استعمال کلمه ای در معنیی مخصوص، رهایی آزادی خلاص از بند و قید، حقی که بنویسنده مفاصا حساب پرداخته میشد حق الاطلاق، جمع اطلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
در گذرانیدن تیر از نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادلاق
تصویر ادلاق
شمشیر کشیدن از نیام، به هم خوردن دندان ها از سرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلال
تصویر ازلال
لغزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلاف
تصویر ازلاف
نزدیک کردن، گردکردن، بایستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلاج
تصویر ازلاج
دربندکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازقاق
تصویر ازقاق
جمع زق، خیک های می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعاق
تصویر ازعاق
ترسانیدن، شور کردن، به آب شور رسیدن، به شتاب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازهاق
تصویر ازهاق
((اِ))
نیست کردن، نابود کردن، گذراندن تیر از هدف، شناختن در رفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازلال
تصویر ازلال
((اِ))
لغزاندن، لرزاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاق
تصویر اخلاق
جمع خلق، خوی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقلاق
تصویر اقلاق
((اِ))
بی آرام کردن، آرام بودن، جنبانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطلاق
تصویر اطلاق
((اِ))
رها کردن، آزاد کردن، به کار بردن واژه هایی در معنای مخصوص، رهایی، آزادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اغلاق
تصویر اغلاق
((اِ))
دربستن، سخن را پیچیده گفتن، پیچیده گویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعلاق
تصویر اعلاق
جمع علق، چیزهای نفیس، غلاف های شمشیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخلاق
تصویر اخلاق
رفتار، منش شناسی، منش، خو، خوی ها، منش ها، فراخویی
فرهنگ واژه فارسی سره