جدول جو
جدول جو

معنی ازآم - جستجوی لغت در جدول جو

ازآم
(کَ وَ پَ)
بکراهت بر کاری داشتن. بناخوش بر کاری داشتن کسی را: ازاءمه علی الامر. (منتهی الارب) ، شلوار. مئزر. (دهار) (مؤید الفضلاء). سراویل. (منتهی الارب). حقو. حقوه. حقاء: تبان، ازار خرد که عورت مغلظه را پوشد. سراویل اسماط، ازار بیحشو یعنی یکتاه. (منتهی الارب). ازاره، واحد ازار. ج، آزره، ازر، ازر. (مقدمه الادب) ، جامۀ اندرون. (مقدمه الادب) ، نطاق، هر چیز که بپوشد ترا، لحاف، زن. زوجه، میش. گوسفند ماده، نفس. ذات، پرهیزکاری. عفت، اخضرار ازار، برآمدن موی زهار، جوانی.
- عفیف الازار، پاکدامن. باعفت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ)
دندان نیش. ج، ازم.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
فرزند. (برهان) (جهانگیری). ولد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیه ای از نواحی سیراف، دارای آبهای شیرین و هوای نیک و بدانجا منسوبست بحر بن یحیی بن بحر الازمی الفارسی و حسن بن علی بن عبدالصمد بن یونس بن مهران ابوسعید البصری معروف به الازمی. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
جمع واژۀ ازمه
لغت نامه دهخدا
(اُ زُ)
جمع واژۀ ازوم. دندانهای نیش
لغت نامه دهخدا
(اُزُ)
انگور. (غیاث اللغات) :
آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم
من نمی خواهم عنب، خواهم ازم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اُزْ زَ)
جمع واژۀ آزم. دندانهای نیش
لغت نامه دهخدا
(گِ وُ)
سخت گزیدن بتمام دهن. (منتهی الارب) ، بلا، امر بد و قبیح. ج، ازامع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ مَ / مِ)
توأم زادن. دو فرزند بیک شکم آوردن. دو بیک شکم زادن. (زوزنی). دوگانه زادن. دوغلو زائیدن، برآمدن نمای یعنی افزون شدن بچه یا شیر ماشیه
لغت نامه دهخدا
(آ)
فراخ گردانیدن رحل و پالان را از آنچه که بود. (از ناظم الاطباء). گشاد گردانیدن رحل و پالان و افزون بر آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بعیر ازلم، شتر کنارۀ گوش بریده. مؤنث: زلماء. (منتهی الارب) ، جای جای برآمدن گیاه و برابر ناشدن آن، بزرگ شدن گره انگور که جای برآمدن خوشۀ آن است، عزم بر کاری کردن. (منتهی الارب). قصد کردن. دل بر کاری نهادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، ثابت عزم بودن بر کاری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
ابن جشم. پدر بطنی است از تمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بطنی است از بنی یربوع. (منتهی الارب) ، پر کردن خنور را. (منتهی الارب). پرکردن اناء. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، درگذرانیدن تیر از نشانه. (منتهی الارب). تیر از نشانه ببردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بر گردن آوردن ستور زین و رحل را. (منتهی الارب) ، شتافتن در رفتار: ازهق فی سیره، مغزآکنده شدن استخوان: ازهق العظم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بعیرٌ ازنم، شتر زنمه دار، یعنی آنکه پاره ای از گوش او بریده معلق گذارند و این کار با شتران نجیب کنند. مؤنث: زنماء. (منتهی الارب) ، قریب گردانیدن. نزدیک کردن: ازهف الیه الطعنه، نزدیک وی گردانید نیزه را، دروغ آوردن: ازهف له حدیثاً، دروغ آورد برای او، زیاده کردن خبر. سخن چینی کردن: ازهف الخبر،زیاده کرد در آن و دروغ گفت و سخن چینی کرد، خوار داشتن، خیانت کردن، افکندن ستور کسی را، شگفت داشتن بچیزی: ازهفت فلانه الیه، اذا اعجبته، بشگفت آمد فلان زن، او را، بشگفت آوردن کسی را، زود کشتن. هلاک گردانیدن: ازهفت علیه، خسته را کشتن. ازآف. ازعاف، برآغالیدن: ازهف بالشّر، بردن چیزی را. ببردن، نسبت کردن سخن هیچکاره را بکسی، بسوی بدی شتافتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
موضعی در قول کثیر بن عبدالرحمن:
تأملت من آیاتها بعد اهلها
باطراف اعظام فأذناب أزنم
محانی آناء کأن ّ دروسها
دروس الجوابی بعد حول مجرّم .
و براء بجای زاء نیز روایت شده و ازنم، اکثر و اغلب است. (معجم البلدان) ، خوددارتر. بی بهره تر: ازهد الناس فی العالم اهله و جیرانه
لغت نامه دهخدا
(گِ فُ)
سخت گزیدن بتمام دهن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مرگ کریه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). معنی صحیح زآم مرگ کریه است. مرگ عاجل. (از تاج العروس). موت سریع مجهز. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). مرگ شتاب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ کَ)
ترساندن. ترسانیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(کُهْ نَ وَ)
ترسیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سال قحطناک. (منتهی الارب) ، تخج برآوردن سگ. (منتهی الارب) ، رستن پشم، رستن نبات. (از منتهی الارب) ، طلع. (تاج العروس). دمیدن و روئیدن و سر زدن پشم، آمادۀ شر وبدی شدن مرد. (منتهی الارب). تهیاء. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
لازم گیرندۀ چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ خوا / خا)
پر شدن شکم چندانکه گران شود و جنبش نتواند
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو کَ اَ)
بانگ کردن و غریدن شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو کَ بَ / بِ)
خسته را کشتن: ازاءف علیه. (منتهی الارب). اجهاز، زیرجامه. شلوار. (مؤید الفضلاء) (غیاث اللغات). سروال. تنبان. (غیاث). هر چیز که بر پای کشند مانند شلوار و تنبان. (برهان). مؤلف مؤید الفضلاء گوید: در دیار ما جامۀ دوختۀ معروف که مانند آستین برای هر دو ساق می دوزند و تا ناف رسد:
همه چوب زر بود گوهرنگار
نمد خز و دیبای چینی ازار.
اسدی.
پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک
جهل است مثل عورت و پرهیز ازار است.
ناصرخسرو.
چون ز مشکلهات پرسم عورتت پیدا شود
بی ازاری بی ازاری بی ازاری ناصبی.
ناصرخسرو.
واﷲ که از لباس جز از روی عاریت
بر فرق من عمامه و بر پا ازار نیست.
سنائی.
در دخل هر شحنه و محتسب را
گشاده ست تا هست ازارت گشاده.
سوزنی.
از پاچۀ ازار من امروز خلق را
بوی وزارت آید و هستم بزرگوار.
سوزنی.
چند در فکر جامه سر در جیب
تا بکی ماندن به بند ازار.
نظام قاری.
عاقبت تا جامه در برها شدی
گه قبا گه پیرهن گاهی ازار.
نظام قاری.
ابر مانند عروسیست سپیدش چادر
آنگه از برق پدید آمده سرخی ازار.
نظام قاری.
و رجوع به ازارپا شود، جامه. پوشش. پوشیدنی:
همان تخت (طاقدیس) پرویز ده لخت بود
جهان روشن از فر آن تخت بود...
همه طاقها بسته بودی ازار
ز خز و سمور از در شهریار.
فردوسی.
گفت چه بر سر کشیدی از ازار
گفت کردم آن ردای تو خمار.
مولوی.
، دستار. (غیاث اللغات). مندیل، ازاره. ایزار. هزاره:
همه پایۀ تخت زرین بلور
نشسته بر او شاه با فر و زور
ازارش همه سیم و پیکرش زر
نشانده بهر جای چندی گهر.
فردوسی.
خرامان همی رفت بهرام گور
یکی خانه دید آسمانش بلور
ازارش همه سیم و پیکرش زر
بزر در نشانده فراوان گهر.
فردوسی.
ازار و فرش آن از سنگ رخام فراهم آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 422)، بن و تک آب. (جهانگیری) (برهان قاطع). پایاب. قعر آب:
اندیشه در سواحل دریای جاه تو
بسیار غوطه خوردولی کم ازار یافت.
انوری.
- ازار از پس (پی) چیزی بستن، درایستادن. آغاز کردن. کمر بستن. عزم انجام کاری کردن:
خدایگان جهان مر نماز نافله را
بجای ماند و ببست از پی فریضه ازار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
- ازار بر میان بستن، احتجاز. (تاج المصادر بیهقی).
- ازار بر میخ آویختن، همیشه مهیا و حاضر کار تباه بودن:
نرخ ارزان کن و در میخ برآویز ازار.
سوزنی.
- ازار بستن (بربستن) ، پوشیدن جامه و شلوار:
گل سرخ بر سر نهاد و ببست
عقیقین کلاه و پرندین ازار.
ناصرخسرو.
- ، آراسته شدن. متحلی شدن:
گرفتستند اکنون از من آزار
چو از پرهیز بربستم ازاری.
ناصرخسرو.
چرا برنبندی ز دانش ازاری
نداری بدل شرم ازین بی ازاری.
ناصرخسرو.
تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار
از لاله بست دامن کهپایه ها ازار.
سنائی.
- ازار پوشاندن، سروله. (دهار).
- ازار پوشیدن، ائتزار. تأزر. (تاج المصادر بیهقی).
- ازارسخت کردن بر میان، احتباک. (تاج المصادر بیهقی).
- ازار کشتی بانان، تنبان یعنی عورت پوش ملاحان.
- در (اندر) ازار گرفتن، پوشانیدن به جامه و پوشش:
چو شب ز روی هوا درنوشت چادر زرد
فلک زمین را اندر سیه ازار گرفت.
مسعودسعد.
، حله. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
ملک . مال : ازآن تو یا من یا اوست. منزلیست اندر وی خرگاه هاست ازآن خلخیان. (حدود العالم). و اندر نصیبین دیرهاست ازآن ترساآن. (حدود العالم). و غلامی ترک ازآن پسرش بسرای امیر آورده بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 122). بفرمای (حصیری) خازنان را که با تواند تا ببرند و تسلیم کنند ازآن خان و ولیعهد و خاتونان و مادران دو ودیعت و از آن عمان و خویشاوندان و حشم. (تاریخ بیهقی ص 212). و صد شتر ازآن عبدالمطلب برده بودند به سوی ابرهه. (مجمل التواریخ والقصص). و هر مالی که جمعکرده ام ازآن بندگان ملک است. (قصص الأنبیاء ص 88).
آن قاطر لگدزن بابا ازآن من
وآن گربۀ میوکن بابا ازآن تو.
وحشی.
رجوع بهمین لغت نامه ذیل ((آن)) شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
بعیر ازجم، شتر نر که بانگ نکند، یا آنکه آواز را بلند نکند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
گربه. قط. سنّور. هرّ، برکندن از جای خود کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
مخفف آزرم. شرم. حیا، آزمند کردن. (منتهی الارب). طمع کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فرمانبرداری کردن. گردن نهادن. رام شدن، ازعام ارض، برآمدن اول نبات آن. از زمین برآمدن و روئیدن اول گیاه، ازعام امر، دست دادن کار، ازعام لبن، خوش شدن گرفتن شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کوهی است در بادیه
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
شتر که بانگ نکند. (منتهی الارب). اسجم
لغت نامه دهخدا
(گِ)
بستوه آوردن. (زوزنی). بستوه آوردن کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(آ)
به شام رفتن. (منتهی الارب). به شام شدن. رجوع به اشام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازام
تصویر ازام
خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازم
تصویر ازم
پرهیز، خودداری
فرهنگ واژه فارسی سره