جدول جو
جدول جو

معنی ارینه - جستجوی لغت در جدول جو

ارینه
(اُ رَ نَ)
ناحیه ای از مدینه. کثیر راست:
و ذکرت عزّه اذ تصاقب دارها
برحیّب فأرینه فنخال .
و آنرا ((أرابن)) نیز گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزینه
تصویر ارزینه
(دخترانه)
ارزنده، گرانبها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارینه
تصویر نارینه
(دخترانه)
ظریف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امینه
تصویر امینه
(دخترانه)
مؤنث امین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرینه
تصویر زرینه
(دخترانه)
آنچه منسوب به زر است، نام رودی در آذربایجان غربی که از کوههای کردستان سرچشمه می گیرد و به دریاچه ارومیه می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارینه
تصویر دارینه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سقز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارجنه
تصویر ارجنه
نوایی از موسیقی قدیم ایرانی، برای مثال گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو / گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه (منوچهری - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اریکه
تصویر اریکه
تخت، به ویژه تخت سلطنت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارینه
تصویر پارینه
پارسالی، برای مثال گفتمت امسال شدی به ز پار / رو که همان احمد پارینه ای (سنائی۲ - ۴۹۴)، سال گذشته، سال پیش، کهنه، دیرینه، قدیمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرینه
تصویر چرینه
شکمبۀ حیوانات نشخوار کننده، شکمبه، معدۀ حیوانات علف خوار، اشکمبه، اشکنبه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
منسوب به پار. پارین. پارسالین:
چند خرامی ّ و تکبر کنی
دولت پارینه تصور کنی.
سعدی.
برو زن کن ای خواجه هرنوبهار
که تقویم پارینه ناید بکار.
سعدی.
- امثال:
من همان احمد پارینه که بودم هستم.
رو که همان احمد پارینه ای.
، سال گذشته. سال پیش. پار:
این طاس خالی از من و آن کوزه ای که بود
پارینه پر ز شهد مصفی از آن تو.
وحشی.
، کهنه. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی از دهستان نمشیر بخش بانه شهرستان سقز است که در 24 هزارگزی شمال باختری بانه و 7هزارگزی جنوب باختری راه شوسه بانه بسردشت واقع شده است. کوهستانی. سردسیر و سکنۀ آن 85 تن است. در دو محل بفاصله 2 هزار گز واقع، بالا و پائین نامیده شده است. سکنۀپائین 60 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرینه
تصویر عرینه
سوراخ مار، کنام شتر، لانه کفتار، لانه گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرینه
تصویر پرینه
فرانسوی میانین پریروزی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی خوراکی است که عبارت است از اینکه نان تنوری نیم پخته را ریزه ریزه کرده با فلفل و زنجبیل و زیره و سیاه دانه نیم کوفته و سبزیهای ریزه کرده در تغاری کنند و سرکه و دوشاب بر بالای آن ریزند و مشت زنند تا خنب خمیر شود و در آفتاب نهند و تا 40 روز هر روز سرکه و دوشاب ریزند و بر هم زنند و رد آفتاب نهند تا بقوام آید. سپس از آن قرصها سازند و خشک کنند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به زر آنچه از زر ساخته شده باشد زری طلایی، آنچه مانند زر باشد برنگ زر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرینه
تصویر قرینه
نشانه ای که برای انسان مانند دلیل باشد جهت پی بردن به امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برینه
تصویر برینه
سوراخ (عموما)، سوراخ تنور (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرینه
تصویر نرینه
نوع مذکر هر حیوان، جنس نر، مقابل مادینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریکه
تصویر اریکه
تخت پادشاهی، سریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارانه
تصویر ارانه
گاومیری دام میری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارینه
تصویر پارینه
منسوب و مربوط بسال گذشته منسوب به پار پارسالین پارین: (که تقویم پارینه نایدبکار) (سعدی)، سال گذشته سال پیش پار، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرینه
تصویر کرینه
زن سرود گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارجنه
تصویر ارجنه
((اَ جَ نِ))
نوا و لحنی است در موسیقی قدیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اریکه
تصویر اریکه
((اَ کِ))
تخت، سریر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الینه
تصویر الینه
((اِ نِ))
از خود بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برینه
تصویر برینه
((بِ نَ))
سوراخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترینه
تصویر ترینه
((تَ نِ))
نوعی خوراک ساخته شده از گندم و شیر که آن را پخته به شکل گلوله در می آورند و خشک کرده برای زمستان نگه می دارند، ترخوانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرینه
تصویر قرینه
((قَ نِ))
زوجه، علامت واثر، شبیه، علامت و نشانه ای که دلیلی باشد برای پی بردن به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارینه
تصویر پارینه
((نِ))
منسوب به سال گذشته، سال گذشته، کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرینه
تصویر فرینه
حد اعلی، ممتاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نرینه
تصویر نرینه
مذکر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پارینه
تصویر پارینه
قدیمی، ماضی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اریکه
تصویر اریکه
تخت، تخت فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
پار، پارسال، سال گذشته
متضاد: امسال
فرهنگ واژه مترادف متضاد