جدول جو
جدول جو

معنی اردع - جستجوی لغت در جدول جو

اردع
(اَ دَ)
گوسپند سیاه سینۀسپیدبدن. مؤنث: ردعاء. (منتهی الارب). ج، ردع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارفع
تصویر ارفع
(پسرانه)
رفیع تر، بلندتر، ارجمندتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردا
تصویر اردا
(پسرانه)
نام موبدی در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردک
تصویر اردک
(دخترانه)
دختر یزگرد سوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردم
تصویر اردم
(پسرانه)
نام سوره های بزرگ کتاب زند و پازند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اردو
تصویر اردو
اردوگاه، هر گونه سفر کوتاه شبانه روزی گروهی که به منظور گردش علمی، ورزشی و مانند آن برگزار می شود، در ورزش محلی که ورزشکاران در طول برگزاری مسابقات و یا مدت کوتاهی قبل از آن در آنجا اقامت می کنند، محل اقامت سپاهیان، محل اقامت شاه و همراهانش در سفر یا شکار، گروهی از سپاهیان با تمام لوازم که به جانبی فرستاده می شوند، کنایه از گروه بزرگی از مردم، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در پاکستان و هند رایج است
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای اهلی و شناگر با پاهای پرده دار و پرهای رنگین که قادر به پرواز نیست، مرغابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارده
تصویر ارده
کنجد آرد شده، کنجد کوبیدۀ مخلوط با شیره یا عسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارفع
تصویر ارفع
رفیع تر، بلندتر، بلندقدرتر، بلندپایه تر، برتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رادع
تصویر رادع
آنچه در آن اثر بوی خوش باشد،
مانع، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، معوّق، مناع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اربع
تصویر اربع
اربعه، چهارگانه مثلاً عناصر اربعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اردم
تصویر اردم
هر یک از سوره های بزرگ کتاب زند، برای مثال دانم که چو اندیشه کنی خوب شناسی / پازند ز بسم اللّه و الحمد ز اردم (سیف اسفرنگ - لغتنامه - اردم)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اردب
تصویر اردب
پیمانه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدع
تصویر اخدع
فریبنده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفع
تصویر ارفع
بلند تر، رفیع تر، قیمتی تر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سپاه بسیجیده، لشگرگاه، نام زبان مردم پاکستان و هند مجموع سپاهیان با تمام لوازم که بجانبی گسیل دارند مجموع قشون و لوازم او در سفر، لشکر گاه اردوگاه، محلی که ورزشکاران یا پیشاهنگان برای تمرین یا تفریح گرد آیند، زبان معمولی در پاکستان و بخشی از هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی مرغابی چارتابی (گویش گیلکی) سیکا (گویش مازندرانی) نوعی از طیور از راسته پا پرده داران که از رده کاریناتها است. انگشتان پایش توسط غشایی بهم متصلند (برای سهولت شنا در آب) و نوکش دارای تیغه های عرضی برای قطع کردن واره کردن علفها و سایر موارد غذائی میباشد. نژادهای مختلف دارد که از حیث جثه و رنگ و نیروی پرواز با هم متفاوتند. گوشت اردک حل و لذیذ است و مانند دیگر پرندگان خانگی نگهداری میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعد
تصویر ارعد
رعد زده برق زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردا
تصویر اردا
هک کردن هک ساختن نابود کردن نیست گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدع
تصویر ایدع
کرکم (زعفران)، برناک (حنا)، سرخه سر خبال از پرندگان خون سیاوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادع
تصویر رادع
باز دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربع
تصویر اربع
چهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصع
تصویر ارصع
لاغرسرین، لاغرران
فرهنگ لغت هوشیار
بریده بینی بریده گوش بریده لب بریده دست بریده اندام کسی که بینی وی را بریده باشند بریده بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردک
تصویر اردک
((اُ دَ))
مرغابی، یکی از طیور که در آب شنا می کند و در هوا نیز پرواز می کند. منقار پهن، پاهای پرده دار و پرهای رنگین دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رادع
تصویر رادع
((دِ))
بازدارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اربع
تصویر اربع
((اَ بَ))
چهار، چهار زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردب
تصویر اردب
((اَ دَ))
پیمانه ای است برابر بیست و چهار «صاع» و آن شصت و چهار من باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردو
تصویر اردو
((اُ))
زبان مردم پاکستان و بخشی از هندوستان، که مرکب از فارسی، عربی و هندی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردل
تصویر اردل
((اَ دِ))
فراش، مأمور اجراء، آردل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردو
تصویر اردو
((اُ))
گروهی سپاهیان با تمام لوازم که به سویی فرستاده شوند، لشکرگاه، محل لشکر، محلّی که ورزشکاران یا دانش آموزان برای تمرین یا تفریح مدتی معین به آنجا می روند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارده
تصویر ارده
((اَ دِ))
کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارعد
تصویر ارعد
((اَ عَ))
رعدزده، برق زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجدع
تصویر اجدع
((اَ دَ))
کسی که بینی وی رابریده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارفع
تصویر ارفع
((اَ فَ))
بلندتر، رفیع تر
فرهنگ فارسی معین